بهبهانی نیا نویسنده فیلمنامه های ماندگار تلویزیون و این اواخر « کیمیا». او برایمان از «لب شط» می گوید:
کارون از وسط شهر می گذرد و خیابانی که در امتدادش است، طولانی ترین خیابان به حساب می آید، اسمش «لب شط » است. البته اسمش آن وقتها «پهلوی» بود و بعد تغییر کرد اما بچه های شهر، همچنان به آن لب شط می گویند. همه ی خبرها همیشه آنجا بود.
لب شط، آن وقتها در این سمتش، کشتی سازی کارون بود.(یکی از سرمایه دارهای شهر) بعدش پل زیبا که این طرف شهر را به «کوتشیخ» می رساند. بعدش محله ی صبی ها بود. شغل صبی ها طلافروشی بود. البته کنیسه و کلیسا هم چند تایی در شهر بود. آخر خرمشهر شهر مدارا بود.
بعد می رسیدیم به بازار ماهی(سوگ السمچ، همان سوق السمک) که به بازار صفا راه داشت. کارون پر از ماهی بود، صبور و حلوا و شوریده و عصرها که هوا خنک تر بود، مردم لب شط می نشستند به ماهیگری. بعد به هتل بین المللی و در نزدیکی اش کنسولگری آمریکا و انگلیس می رسیدیم. اغلب کشورها در خرمشهر، نمایندگی داشتند. ویزا را همانجا لب شط می دادند. می خواستی به فرودگاه بین المللی آبادان بروی، باید از پل می گذشتی و در میان جاده آبادان، خرمشهر، از دیری فارم که بزرگترین تسویه خانه ی آب را داشت و از کنار پیست اسب دوانی و ایرتاکسی می گذشتی تا به فرودگاه برای پرواز مستقیم برسی. (ایرتاکسی هواپیماهای کوچک دو موتوره داشت که مثل آژانس های حالا، مهندس های شرکت نفت یا هر کسی برای پروازهای کوتاه، اجاره می کردند.)
لب شط بعدش می رسید به سینما اتحاد و بعد مرکز نیروی دریایی و بعد به استارلاین و دلتا و چندین شرکت حمل و نقل بین المللی دریایی دیگر و آخرش هم به گمرک و بندر. آن وقتها همه ی هفت اسکله ی خرمشهر فعال بود و کشتی های غول پیکر از خلیج فارس به اروند و از آنجا به خرمشهر می آمدند.
آن سالها، کار گمرک و بندر زیاد شده بود و نزدیک به هفت هزار کارگر کره ای که اغلب کارگر ساده بودند و لباسهای زرد یک دست(بیلرسوت همان بویلر سویت) می پوشیدند همه جا دیده می شدند. سگهای شهر به یکباره کم شدند و شایع شده بود که کار آنهاست.
لب شط به خاطر رونق گرفتن کار بندر و گمرک، پر شده بود از دفترهای حق العمل کاری و ترخیص کاران و شهرداری خرمشهر موظف شده بود بخشی از درآمدش از گمرک را به شهرداری تهران بدهد.
لب شط پر بود از درختان خرما و کُنار و صدای آواز پرندگان و سوت کشتی ها و شور کسب و کار و گشت و گذار اهالی شهر و مسافرانی که به تماشای زیباهای شط و شهر می آمدند.
سالها سپری شد و کارون همچنان از وسط شهر می گذشت و باز لب شط محل حادثه بود. تظاهرات و درگیری ها و صدای گلوله و شادی پیروزی مردم اما نه آنچنان دیرپا. لب شط شد مرز ایران و عراق. آن سو، رزمنده ها و این سو متجاوزین. آخرین رزمنده ها از لب شط به آن سوی کارون شنا کردند. پل خراب شد. گمرگ غارت شد. صدای گلوله جای آواز پرندگان را گرفت و قایق ها و کشتی های غرق شده، جای ماهی ها کارون را. بچه های شهر به یکباره قد کشیدند و حماسه ها کار دشمن را ساخت.
سی سال گذشت و کارون همچنان از وسط شهر می گذرد و لب شط همچنان محل حادثه است. کارگران کره ای که کالا های گمرک و بندر خرمشهر را بر دوششان حمل می کردند، حالا به یمن وجود منطقه ی آزاد، اتومبیل هایشان را برایمان می فرستند تا از لب شط بگذرند و به اقصا نقاط کشور بروند. کشتی های غول پیکر به خاطر کشتی ها و دوبه های غرق شده ی زمان جنگ و لایروبی نشدن کارون و اروند، نمی توانند به شهر نزدیک شوند. هور که برای استخراج نفت خشک شده، بجای هوای خنکش، حالا خاکش را نثار شهر می کند...
لب شط هنوز زخم جنگ و خرابی دارد. پرندگان نیستند و ماهی ها قهر کرده اند و درختان خرما با شوری آب، سوخته اند و دیگر به بار نمی نشینند. اما مردم شهر صبورند و اهل مدارا. کسب و کار نیست. هوا نیست. آب را دریغ نکنید.
دوباره لب شط محل حادثه شده است. مشت های گره کرده و صدای گلوله و این بار فریاد آب خواهی.