دنبال حرف تازه ای بودیم برای گفتن از یک اتفاق که ابهتش بیشتر به ایستادگی آنها بر باورهایشان است و تا ریخته شدن خون ها در صحرای کربلا. به همین دلیل هم دسته ها ده روز و تا ظهر عاشورا نوحه می خوانند و سینه و زنجیر می زنند و قاعده این مراسم این است که ظهر عاشورا پرچم ها پائین بیاید و طبق آیین بعد از اذان ظهر عاشورا مراسم سینه زنی و زنجیر زنی و نوحه خوانی تمام شود و بقیه مراسم سکوت باشد و شام غریبان .(که البته سالهاست هر گروهی برای خودش مراسمی ابداع می کند و سنت ها هم در این مراسم دستخوش مدرنیته کاذب شده است.)
حرف تازه ای پیدا نکردیم تا اینکه به یاد کلام "استاد بهاءالدین خرمشاهی" افتادیم که در مقدمه کتاب اشعار مرحوم "محمدعلی گویا" (بیا به عشق بیاندیشیم) چنین نوشته است:
"یکی از خدمات مرحوم "محمدعلی گویا " به هفته نامه "گل آقا" این بود که در مناسبت ها ی مذهبی شعرهای طنزش را رها می کرد و مرثیه و غزل های متین و محتشمی می گفت و آنقدر بی ریا و شاگرد نواز بود که گاه قبل از ارسال به گل آقا و خواندن آنها برای "کیومرث صابری" با من در میان میگذاشت. به راستی که او سعدی زمان خودش بود ."
و حال ما نیز یکی از سروده های او را در وصف عاشورا مرور می کنیم.
هفتاد و دو تن
هفتاد و دو تن بودند هفتاد و دو لشگر هم
هفتاد و دو مهر و ماه هفتاد و دو اختر هم
هفتاد و دو اقیانوس در تشنه بیایانی
در بحر فنا فی الله چون قطره شناور هم
هفتاد و دو تن بودند هفتاد و دو رستاخیز
هفتاد و دو عاشورا و هفتاد و دو محشر هم
هفتاد و دو تن ایمان هفتاد و دو تن اخلاص
هفتاد و دو تن ایثار هفتاد و دو باور هم
هفتاد و دو خمخانه در جوش می وحدت
هفتاد و دو پیمانه هفتاد و دو ساغر هم
هفتاد و دو ابراهیم هفتاد و دو اسماعیل
هفتاد و دو قربانگاه هفتاد و دو خنجر هم
آن روز خدای عشق در عرصه آن میدان
توحید مسلم بود اخلاص مصور هم
آنگه که بزد فریاد "هیهات من الذله"
در دل همه لرزیدند شیران دلاور هم
آنگاه که داد از دست مردانه سر فرزند
افکند به پای دوست دستان برادر هم
گر داشت در آن میدان می داد به راه حق
هفتاد و دو تن اصغر هفتاد و دو اکبر هم
آن لحظه که تنها ماند با لشگری از دشمن
حق بود که تنها گشت با آن همه لشگر هم
آن گه که به خاک داغ شد خون خدا جاری
از شرم خجل گشتند لعل و در و گوهر هم
خورشید به پشت کوه آواره نهان گردید
شرمنده ز تابش ماه ماتم زده اختر هم
هفتاد و دو تن بودند سرها همه را بردند
یک دشت پر از خون ماند هفتاد و دو پیکر هم
تنها نه سیه پوشند زین سوگ پرستوها
سرخ است ز خون دل منقار کبوتر هم
محمدعلی گویا (بلبل گویا)
1313 - 1380
منبع : نشریه گل آقا 1377