برای گفتن این حرف باید از تب و تاب و شور و حال بازی آخر درمیآمدیم؛ از حسِ خوب و طعم تلخ و شیرینِ حضور در این دوره از جام جهانی. این را بعد از بازی مراکش میخواستم بنویسم، ولی صبر کردم و اتفاقا در هر دو بازی بعدی هم تکرار شد تا قطعیتر به نظر برسد. مهدی طارمی در هر سه بازی ایران فرصت تاریخی داشت تا به قهرمان تبدیل شود. به زنندهی مهمترین گلهای تاریخ فوتبال ما؛ گل بردِ مراکش، مساوی اسپانیا و این آخری، گل صعود برابر پرتغال. میشد با این گلها پایان خوشی جور شود برای یک سالِ کابوسی و پُر از حاشیه و اتفاق زشت و خبرِ دل به هم زن. مهدی طارمی اما هر سه بار تا لبهی خوشبختی رفت و ناکام ماند. بازی خوب و دوندگی و تلاش چشمگیرش قطعا برای همین بود که کاری کند کارستان و هر چه اتفاق زشت و حرف و حدیث بود بشوید و با خودش ببرد. اسمش را "کارما" میگذارند یا نظام طبیعت یا هر چه، ناکامیِ تلخِ طارمی در سه موقعیتِ رویایی در سه بازی جام جهانی برایم در حُکمِ تحقق فانتزیِ «عدالت و عقوبت» بود. انگار نمیشود، انگار نباید، انگار پاکشدن و پاککردن و بازگشتن از خطا ساده نیست؛ تاوان اشتباه را باید داد. دفاع مراکش با آن شیرجهی عجیب و تماشایی انگار خیز برداشت تا نگذارد طارمی پشت سرش توپ را به تور بچسباند؛ کاش میشد، کاش آسانتر از این بود، کاش طارمی گل میزد. رویای رمانتیکِ عدالت و عقوبت اینبار در بدترین شرایط یقهی یک نفر را چسبید تا نگذارد ملتی حتی برای لحظهای از دلمُردگی و تراژدیِ شکست بیرون بیاید. خیلی بد وقتی بود برای مجازات! باز هم همه با هم تاوانش را پس دادیم، نه فقط خودش، نه فقط پرسپولیسیها و باشگاه و الخ. عدالت باز هم برای بقای فانتزیاش جایی بهتر از اینجا و وقتی بهتر از دقیقهی آخر بازی ایران - پرتغال پیدا نکرد. انگار تقدیر شومِ همهمان این بود که طارمی هر سه بازی در آستانهی کامیابی ناکام بماند. باز ما قربانیِِ تداوم رویای عدالت و عقوبت شدیم تا کماکان نظارهگرانِ مستاصلِ عاقبتِ بیعدالتیهای اطرافمان بمانیم.
حکایت بیرانوند و جام جهانی مثل فیلم "معجزه در میلان" بود. قصهی پرواز از دلِ خرابآباد تا به آغوشکشیدنِ پنالتی رونالدو؛ ماجرای به زیر کشیدنِ قهرمانانهی سلطان. میان اینهمه تلخی و سیاهی و خبر بد، اوجگرفتن او قصهی امید به تحقق رویاست؛ پیمودنِ فاصلهی خوابیدنِ سخت زیر آسمان تهران تا درازکشیدنِ آرام روی چمن سبز استادیوم ورزشگاه موردیویا آرنای شهر سارانسک، فاصلهی رفتگری و ظرفشستن با امید تا تبدیلشدن به مرجعِ امید و اشتیاقِ میلیونها آدمِ ناامید. شک ندارم چشمش موقع خوابیدن در میدان آزادی به آسمان خیره بوده است. او مثل توتو در شاهکار ویتوریو دسیکا با همان چوب جارویی پرواز کرد که با آن مدتی آسفالت تهران را جارو میزد و ما از این پایین به شوق پروازش تا جایی که در توانمان بود بالا پریدیم.
نویسنده:نیما حسنی نصب منتقد سینما