مارینا و اولای دوازده سال در جایگاهِ همکار و عاشق و معشوق کنار هم بودند و در سال ۱۹۸۸ پایان رابطهی کاری و احساسی خود را با پیمودن دیوار بزرگ چین اعلام کردند.
ایدهای که از پیش به ذهن آن دو رسیده بود که مارینا از انتهای شرقی و زنانهی دیوار در دریای زرد و اولای از انتهای غربی در بیابان گبی پیاده راه بیفتند و پس از پیمون ۲۵۰۰ کیلومتر در نقطهی مرکزی دیوار به هم برسند و هم را ببوسند و ازدواج خود را اعلام کنند.
اما تا رسیدن به آن روز، رابطهی آن دو رو به اضمحلال رفته بود.
رابطهی شگفتانگیز و عاشقانهی مارینا و اولای به خلقِ پرفورمنسهای موفق، سفرهای جذاب و کشف و شهودِ فراوان میانِ قبایل و راهبان و مردم روستا و بومیهای بدوی در بیابانها و مزارع و معابد و... به اجرا در انبار، موزه، کلیسا و گالری و... ختم میشود که توجه بسیاری را در نقاط مختلف جهان به خود جلب میکند.
با وجود همکاریهای مشترک، مارینا برخلافِ میل باطنیاش، همواره مرکز توجه بود و او بود که به عنوان شخصیت اصلی و غالب در مطبوعات ذکر میشد و منتقدان دربارهاش مینوشتند و... همین بر رابطهی عاطفی آن دو هم تاثیر گذاشت تا اینکه با پرفورمنس "گذر از دریای شب" اختلاف آن دو به اوج رسید.
آنها قبلا در سیدنی این اجرا را انجام داده بودند؛ هشت ساعت، روبهروی هم، طی شانزده روز، با یک مار پیتون زنده و اشیایی که در بیابان پیدا کرده بودند. اما در میانهی اجرا، اولای از شدت درد طحال در اثر نشستن، بلند میشود و میرود. اما مارینا همچنان مینشیند و بعد هم از اولای میخواهد که چند روز مانده را علیرغم هشدار پزشکان ادامه دهند، جوری که روزنامهها مینویسند: زوج مار ادامه میدهند!
اما این اتفاق در اجرای مجدد در لیونِ فرانسه تکرار میشود و اولای به دلیل درد وسط اجرا از گالری خارج میشود و مارینا باز هم ادامه میدهد. اولای انتظار داشته اینبار مارینا برای همدردی با او بلند شود، و بعد از اجرا به او سیلی میزند، و این آغازِ فروپاشیِ رابطهی عاشقانهی آنها بود، که البته دخیل بودن مسائل دیگر رابطهی آن دو را پیچیدهتر هم کرد...
سرانجام اولای در سال ۲۰۰۲ در موزهی هنر مدرن نیویورک در اجرای "هنرمند حاضر است" به عنوان یکی از تماشاگران روبهروی مارینا مینشیند، و مارینا تنها در آن اجرا که قرار بوده فقط به چشمان تماشاگر نگاه کند، قانون را میشکند و دستهایش را روی دستهای اولای میگذارد.
اجرایی که سه ماه طول میکشد و مشتاقان ساعتها پشت در موزه صف میبستند و ۱۵۰۰ نفر از میانِ آنها روبهروی مارینا مینشینند، که مجموعهای از آن پرترهها عکاسی شده است.
در طول اجرا همسر دوم مارینا هم که او را ترک کرده بوده، حاضر شده، اما به گفتهی مارینا او مانند اولای جرات نداشت روبهروی مارینا بنشیند و تنها در اجرای پایانی مارینا را در آغوش میکِشد و میگوید: تو بینظیری، هنرمند بزرگی هستی.
اما مارینا در خاطراتش مینویسد: در آن لحظه، آنچه نیاز داشتم، شنیدنِ "دوستت دارم" بود.
کتاب "عبور از دیوارها" به نظر من تنها یک کتاب زندگینامهای نیست و مارینا آبرامویچ آنقدر بیمحابا از خودش مینویسد که انگار رمانی جذاب از سرگذشت زنی عجیب را میخوانی.
ما معمولا در زندگی خودمان دچار خودسانسوریهایی میشویم، اما مارینا مانند پرفورمنس "من یک شیء هستم" که خودش را در اختیار تماشاگر قرار میدهد، زندگیِ خودش را هم عریان به تصویر می کشد.
از کودکی با پدر و مادری پارتیزان تا امروز، از زنی عاشق تا هنرمندی که شیر طلایی جشنوارهی دوسالانهی ونیز را برای اجرای "باروک بالکان" از آنِ خود میکند.
این کتاب با ترجمهی روان خانم سحر دولتشاهی، مترجم ساکن فرانسه، است که شباهت نامی هم با دولتشاهیِ بازیگر دارد، همراه با ویرایشِ پاکیزهی خانم شیدا محمدطاهر که به همت نشر نظر و نشر اورکا منتشر شده است.
*نویسنده و نمایشنامه نویس