شنبه, 11 خرداد 1398 20:17

"کیفر آتش" یا پایان یک فرهیخته

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(2 رای‌ها)
"کیفر آتش" یا پایان یک فرهیخته "کیفر آتش" یا پایان یک فرهیخته

کاملیا مسنن زاده - قاضی نیستم، قضاوت نمیدانم ، مثل همه میشنوم ومیبینم وکنجکاو به وقایع دورو برم.شنیدن اتفاقاتی که همه روزه ممکن است گریبان بسیا‌ری از افراد جامعه را بگیردو این مردم همیشه راه حل هایی برای رفع مشکلاتشان پیدا میکنند. مسائلی که حکایت از گذار سخت از یک دوران را دارد، دردناک به اندازه یک زایمان ودر این گذار؛ زاده و یا زایا همه میتوانند قربانی شوند.

به بیراهه نروم، لازم نیست که قاضی یا کاراگاه باشیم تا به عمق فاجعه ئ خبر قتل یک خانم به دست همسرش پی ببریم.
شنیدنش تاسف برانگیز است به خاطر انسانیت، زن ومرد هم ندارد، شهردار سابق و"همسر دوم" ندارد ، بیاییم وبحث فمینیستی نکنیم،! کل این جریان فاجعه است و نشان از وجود یک نقص وضعف فرهنگی در جامعه دارد.
قاتل ومقتول ( براساس تئوری اصل بودن ماجرا) هردو قربانی اند، برنده ای درکار نیست، هر دو دراین بازی باخته اند وجریان آسیب در حدی بوده که کار را به این فرجام رسانیده. نمیتوان به راحتی ازکنارش گذشت وابهام برانگیز است چرا که این حادثه در قشر خاصی از جامعه روی داده وگرنه مردم عادی که همیشه درگیر این مسائل هستند.
پرسش برانگیز است که چرا؟!! چرا این آدم؟!! این آدم تحصیلکرده ی باهوش و با استعداد، انقلابی، استاد ، یک مدیر موفق، خوشنام و صاحب منصب و ...... خود خبر( فرض بر اینکه ایشان واقعا متهم باشند ، چون هنوز چیزی ثابت نشده) بدون حواشی آنقدر بزرگ هست که آدم را به فکر وا دارد و طرح چرائی ها " که چه سلسله اتفاقاتی کار را به اینجا کشانیده تا جایی که متهم را " به شکل اختیاری" وادار به اعتراف صریح و بی پرده قتل ( بدون حضور وکیل)در روبروی دوربین رسانه کند؟ جوری که من بیننده احساس کنم که راوی با " شمرده اعتراف کردن"، قصد دارد خودش را از زیر بار سنگین برهاند.
احتمالات را کنار بگذاریم:
آیا ایشان با به گردن گرفتن قتل قصد حمایت از شخص دیگری را دارد؟
آیا به دوران انتصاب شهرداری اش مربوط میشود؟ آیا.......؟
من فرض را بر وجود یک رابطه وعشق میگیرم و( عاشق نه عیب است ونه گناه) این را از تماشای قاب عکس های شاد با فیگورهای کودکانه شان حس میکنم، این دو در کنار هم خوشحال بوده اند. عکس ها بنظر زورکی و اجباری نمی آیند ، یک نوع بی وزنی ورضایت خاطر در آنها موج میزند( در باز هم تاکید می کنم که این حس من است) و به نظر ایشان را بازیگر این بازی ای میبینم که به فرجامش نیندیشیده، داخلش شده ولی قطعا بلدش نبوده و ایشان با تمام کمالاتی که دارد نمیداند که بازیهای زمانه می تواند خیلی بی رحم باشد، به خصوص برای کسی که همه زندگانی اش درس، کار، علم آموزی، دین ورزی و " کودکی نکردن" بوده و خواسته یا نا خواسته به ورطه ای افتاده که حتا عناصرش را نمی شناسد چه برسد با اینکه قواعدش را بداند، در نتیجه نتوانسته خود را سمندر گونه از این آتش بیرون بکشد، به ناگاه خود را در چنبره خویش گرفتار می بیند تا جایی که دیگران همه بهانه اند و به خود کم توجه کرده اند ، وقت خود شناسی نداشته اند و " پاشنه آشیل" خویش را نشناخته اند واز قضا این بازی شان خیلی خطرناک شده، برای این آدم خوش نام ماخوذ به حیا...
دنیای این آدم های مقید فرهیخته محصور در کار و مشغله هایشان؛ دنیای آدم های " دو دو تا چهار تا" است اما در دنیای واقعی آدم ها همیشه " دو دو تا چهار تا " نیستند، در این دنیا با انسان طرفیم وپیچیدگی هایش،
شنیدن خبر ارتکاب به خود کشی ایشان در سال گذشته ودیدن نمایش اعترافات شان در رسانه در درجه اول بسیار اندوهگینم کرد از درک احساس شدت فشاری که یک انسان را می تواند به مرز خودکشی برساند، در این روزها چه فشاری را متحمل شده، تصورش هم سخت است، و به یکباره مرا یاد رمان " کیفر آتش" انداخت ، داستان دنیای یک دانشمند استاد دانشگاه که برای خلاصی یافتن از چنبره ی یک ماجرا آنقدر دست وپا می زند که بیشتر به خود آسیب می زند ودر پایان پس از خلاصی از ماجرا، آنقدر آشفته است که خودش وتمام دارائی اش که کتابخانه ی مایه ی مباهاتش هست را همه و همه به آتش می کشد
اعترافات را همه دیده ایم، در رسانه تحلیل کرده ایم، عده ای از این که نیروی انتظامی با احترام با متهم رفتار کرده نا خشنود شده ایم، از پذیرایی ونوشیدن چایی توسط متهم غضب کرده ایم ، از دیدن آلت قتاله در دست خبر نگار !!؟ شگفت زده شده ایم
از خاکسپاری سریع "متوفی، مرحومه خانم استاد" غمگین ومحزون شده ایم اما به اعتقاد من اصل ماجرا را ندیده ایم ویا نخواستیم که ببینیم؛ پایان یک فرهیخته، پدیده تبدیل یک آدم خوب به یک قاتل!!؟؟
این وضعیت من رو به یاد دیالوگی از فیلم "شاتر لند" اسکورسیزی میندازد ، وقتی تدی به چاک میگوید:
"کدوم بدتره؟ زندگی کردن مثل یک هیولا یا مردن مثل یک مرد خوب؟"
ولی اگر تدی الان اینجا بود به او میگفتم؛ اینجوری خیلی بدتره

زندگی کردن مثل یک "مرد خوب" ومردن مثل یک" هیولا ".
آری اعترافات را همه دیده ایم ومهم برای من همین اعترافات است، به نظر من اعترافات آرام اش هولناک است،
تشریح ارتکاب به قتل آرام و شمرده اش هولناک است، دیدن نوشیدن چای در جلوی دوربین اش هولناک است، اگر نگوییم " عین خیالش نیست"، خود آرامش اش هولناک است و رنج آور. باور کنیم خود حادثه، فجیع تر از نمایشش هست وهولناک تر اینکه یک انسان فرهیخته جلوی دوربین خودزنی میکند وقتی از سخیف ترین نوع اختلافاتشان می گوید...
در این نمایش آرام، آدمی را می بینیم که از رنج دیرپایی خلاص میشود " انگار"
مانند پروفسور داستان " کیفر آتش"او رهایی اش را در خود سوزی می بیند و به یکباره خود، دانش، هوش ، تاریخ وهویتش را تمام وکمال در " تنهایی مطلق پاسگاه پلیس" محصور شده در حلقه ی تنگ خبرنگاران، عریان به آتش می کشاند،
دیدنش حالم را بد می کند،
تماشای پایان یک آدم دردناک است،
مانند گرگی زخمی در خودم زوزه می کشم
از دیدن نی نی چشم های ش که در دوربین می نگرد غمگین می شوم .هر چه که بشود، قاتل بماند یا نماند، او دیگر آدم قبلی نخواهد بود، او دیگر شکسته هایش را نمی تواند جمع کند وما نا خواسته شاهد فرو ریختن آدمی شدیم که زمانی برای خودش کسی بود.
حال... پرتاب کننده اولین سنگ کیست؟
قطعا من نخواهم بود.
او سوختن خود را به نظاره نشسته و یقینا می داند این جنس خودسوزی از نوع خودسوزی سیمرغ ها نیست که از خاکسترش دوباره متولد شود، هیمه ی ابراهیم نیست که تبدیل به گلستان شود. خوب می داند ، خاکستر این خودسوزی را باد باخود خواهد برد،
لطفا بیائید و نگران خودمان باشیم، لطفا !!

جمعه 11خرداد 1398
پی نوشت:
*رمان کیفر آتش( برج بابل)
الیاس کانتی- سروش حبیبی

دیدگاه‌ها  

0 #1 بهناز محيط مافي 1401-09-23 16:21
با سلام، ديدگاهتون عالي بود واقعا نميشه قضاوت صريح كرد، مشكل خيلي ريشه اي تر از اين هستش كه بشه با يك قضاوت ساده نتيجه بگيريم، ولي بهر حال قتل ، قتله و بنظر من هيچ كس حق نداره بخاطر حتي مصلحت و احساس و هرچي كه فكرش رو بكنيم جان انساني رو بگيره
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید