چهارشنبه, 28 شهریور 1397 04:30

به بهانه ی حماسه ای به وسعت عاشورا / تنها نه سیه پوشند زین سوگ پرستوها

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
به بهانه ی حماسه ای به وسعت عاشورا / تنها نه سیه پوشند زین سوگ پرستوها به بهانه ی حماسه ای به وسعت عاشورا / تنها نه سیه پوشند زین سوگ پرستوها...

سی و یک نما – عاشوراست و میعاد ما با تاریخی ترین اتفاق مذهبی –فرهنگی مان که نه مختص قوم خاصی است و نه عقیده خاصی. قیام عاشورایی که قابل احترام است برای هر ایرانی با هر مذهبی که دارد.دنبال حرف تازه ای بودیم برای گفتن از یک اتفاق که ابهتش بیشتر به ایستادگی بر باورهاست  تا ریخته شدن خون ها در صحرای کربلا.

حرف تازه ای پیدا نکردیم تا اینکه به یاد کلام "استاد بهاءالدین خرمشاهی" در مورد ایشان افتادیم که در مقدمه کتاب اشعار زنده یاد "محمدعلی گویا" (بیا به عشق بیاندیشیم) چنین نوشته است:
"یکی از خدمات مرحوم "محمدعلی گویا " به هفته نامه "گل آقا" این بود که در مناسبت ها ی مذهبی شعرهای طنزش را رها می کرد و مرثیه و غزل های متین و محتشمی می گفت و آنقدر بی ریا و شاگرد نواز بود که گاه قبل از ارسال به گل آقا و خواندن آنها برای "کیومرث صابری" با من در میان میگذاشت. به راستی که او سعدی زمان خودش بود ."
و حال ما نیز یکی از سروده های او را در وصف عاشورا که از نظر استاد خرمشاهی بهترین غزل او به این بهانه است را با هم می مرور می کنیم.


هفتاد و دو تن بودند....


هفتاد و دو تن بودند هفتاد و دو لشگر هم
هفتاد و دو مهر و ماه هفتاد و دو اختر هم
هفتاد و دو اقیانوس در تشنه بیایانی
در بحر فنا فی الله چون قطره شناور هم



هفتاد و دو تن بودند هفتاد و دو رستاخیز
هفتاد و دو عاشورا و هفتاد و دو محشر هم
هفتاد و دو تن ایمان هفتاد و دو تن اخلاص
هفتاد و دو تن ایثار هفتاد و دو باور هم



هفتاد و دو خمخانه در جوش می وحدت
هفتاد و دو پیمانه هفتاد و دو ساغر هم
هفتاد و دو ابراهیم هفتاد و دو اسماعیل
هفتاد و دو قربانگاه هفتاد و دو خنجر هم



آن روز خدای عشق در عرصه آن میدان
توحید مسلم بود اخلاص مصور هم
آنگه که بزد فریاد "هیهات من الذله"
در دل همه لرزیدند شیران دلاور هم



آنگاه که داد از دست مردانه سر فرزند
افکند به پای دوست دستان برادر هم
گر داشت در آن میدان می داد به راه حق
هفتاد و دو تن اصغر هفتاد و دو اکبر هم



آن لحظه که تنها ماند با لشگری از دشمن
حق بود که تنها گشت با آن همه لشگر هم
آن گه که به خاک داغ شد خون خدا جاری
از شرم خجل گشتند لعل و در و گوهر هم



خورشید به پشت کوه آواره نهان گردید
شرمنده ز تابش ماه ماتم زده اختر هم
هفتاد و دو تن بودند سرها همه را بردند
یک دشت پر از خون ماند هفتاد و دو پیکر هم
تنها نه سیه پوشند زین سوگ پرستوها
سرخ است ز خون دل منقار کبوتر هم


محمدعلی گویا (بلبل گویا)
1313 - 1380
منبع : نشریه گل آقا 1377

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید