پنج شنبه, 02 فروردين 1403 11:39

فرامرز اصلانی درگذشت

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
 فرامرز اصلانی درگذشت فرامرز اصلانی درگذشت سی و یک نما

سی و یک نما - فرامرز اصلانی آهنگ‌ساز، ترانه‌سرا، نوازنده‌ی گیتار و خواننده‌ی موسیقی پاپ ایرانی در اولین روز بهار و در سن ۶۹ سالگی از دنیا رفت.

این هنرمند در ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ در صفحه اینستاگرام خود خبر ابتلایش به بیماری سرطان را اعلام کرد.

وی عصر روز اول فروردین ۱۴۰۳ (به وقت محلی) در ۶۹ سالگی در بیمارستانی در مریلند درگذشت.

31mama 0301021719.jpg

مرجان اصلانی، همسر فرامرز اصلانی، از درگذشت این خواننده و ترانه‌ساز در اثر ابتلا به سرطان در شامگاه اول فروردین ۱۴۰۳ در ۶۹ سالگی خبر داده است.

مرجان اصلانی نوشت: «در شامگاه روز اول فروردین ۱۴۰۳، ۲۰ مارس ۲۰۲۴ میلادی، سرطانی جانسوز فرامرز اصلانی، شاعر، خواننده، آهنگساز، روزنامه‌نگار، و یک انسان خوب را، همراه با نسیم نوروزی، با بدرودی همیشگی، با خود برد، در حالی که دستانش در دستان عزیزانش بود.»

آقای اصلانی اواسط اسفندماه در پستی در اینستاگرام نوشته بود: «همانند یک مسافر در این راه پیچیده، من نیز سایه سرطان را لمس کردم. بنابراین اعلام می‌کنم که قصد دارم باقیمانده این سال را به درمان و مراقبت از روحیه‌ام اختصاص دهم. با هر سپیده‌دم، قلب من شجاعت بیشتری پیدا می‌کند و جان را با اندیشه و انرژی بیشتری برمی‌انگیزد تا گامی در مسیر بهبودی بردارم.»

او در بخش دیگری از این نوشته آورد: «پس عزیزانم، من قول می‌دهم که آسمانی از سفر خود را به عنوان یک مسافر در این آب‌های ناشناخته همراه با شما به اشتراک بگذارم، با وعده‌ دوباره‌ ملاقات زیر آغوش تابش نور در سپیده‌دم در سال ۱۴۰۳.»

آقای اصلانی اعلام کرده بود که ارتباط و تماس‌هایش محدود خواهد بود و خطاب به طرفدارانش نوشته بود: «در اندیشه شما، ایران و ترانه و آواز هستم.»

فرامرز اصلانی در سال ۱۳۳۳ در تهران و در خانواده‌ای علاقه‌مند به موسیقی متولد شد.

بعد از گرفتن دیپلم در تهران، در رشته روزنامه‌نگاری در لندن تحصیل کرد و بعد از آن چند سال به لس‌آنجلس نقل مکان کرد.

آقای اصلانی در سال ۱۹۷۵ به ایران برگشت و در روزنامه انگلیسی‌زبان «تهران ژورنال» به روزنامه‌نگاری پرداخت.

او به‌تدریج وارد حرفه موسیقی شد و آلبوم «دلمشغولی‌ها» را منتشر کرد که به‌سرعت به موفقیت رسید.

آهنگ‌هایی مثل «اگه یه روز»، «دیوار» و «آهوی وحشی» از آثار همین آلبوم بود.

او بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد. ابتدا به بریتانیا رفت اما بعد از حدود ۲۰ سال به کالیفرنیا نقل مکان کرد.

یادداشت خسرو نقیبی درباره فرامرز اصلانی

قرارِ شما به سفر نبود...

فرامرز اصلانی (۱۳۳۳ - ۱۴۰۳)

برخی آدم‌ها شمایل‌ند. بت‌های دست‌نیافتنی. جوری که انگار خدا ازشان یکی خلق کرده، و نه جزو آدم‌های روتین. فرامرز اصلانی برای من از این «دست‌نیافتنی»ها بود‌. چیزی شبیه جلال آریانِ اسماعیل فصیح. شمایل جنتلمنِ بی‌تکرار. از آن مردهای کلاسیک که شبیه ندارند. هیچ‌وقت نخواست و نگذاشت تصویری جز تصویر آراسته‌ی همه‌چیزتمام‌ش جایی پخش شود. بیاید در برنامه‌ای بنشیند و بازی کند و جوک بگوید. برود در کنسرتی و حرفی بزند برای وایرال‌شدن؛ آفت این روزگار. همین چند روز پیش ویدیویی ازش دیدم برای اول‌بار که دارد در خیابانی راه می‌رود و حتا کلمه نمی‌شکند وقتی جلوی دوربین دارد برای ما روایت می‌کند، چنان که ما در گویش عامیانه می‌شکنیم. کلمه، تمیز انتخاب می‌کند و روایت، براش رسمی‌ست حتا وقتی از خانواده دارد حرف می‌زند و شهر و خیابانی که روزگاری پناه‌ش داده. هیچ‌وقت از جنس زمانه نشد. هیچ‌وقت زمانه تغییرش نداد.

برخی آدم‌ها شمایل‌ند. سالیان سال نبود، اما مهمانی‌ای در این پایتختِ غم شکل نگرفت که به آوازخوانی جمعی برسد و آهنگی از فرامرز اصلانی خوانده نشود،‌ وقتی قرار بود همه آهنگی را از بَر، دسته‌جمعی بخوانند. اگه یه روز بری سفر، یه دیواره، الا ای آهوی وحشی، و و و... سخت‌ترین و آسان‌ترین شعرهای دنیا را جوری با گیتارش عجین می‌کرد که می‌شد ملودی‌های در ذهن برای همه. فارغ از طبقه. فارغ از سواد و بینش. کسی گیتار دست نگرفت جز به وسوسه‌ی خواندن ترانه‌ای از او در جمع و اولین آکوردهایی که آموخت، جز از او نبود. شوخی نیست چند دهه نباشی، اما باشی در میان. بمانی در حافظه‌ی جمعیِ نه یک نسل؛ چند نسل، و دست‌نیافتنی باشی به نیک‌نامی و والامنشی. سخت است آرتیست‌بودن و وسوسه‌های دیده‌شدن و حفظ این‌ها که می‌گویم. وارسته‌گی می‌خواهد هزاران «نه»گفتن و اصلانی همه‌ی این سال‌ها به هرچیزی که خطی بیاندازد بر آن لوح سپید، نه گفت.

برخی آدم‌ها شمایل‌ند. فهیمه نوشته «یک هنرمند دیگر هم دور از وطن‌ش و در تبعید چشم از جهان بست». بهرام بیضایی روزگاری در «مسافران»ش از زبان خانم‌بزرگ نوشت «لعنت به جاده‌ها، اگر معنی‌شون جدایی‌یه»؛ ‌و ما سال‌هاست در خانه‌ای زندگی می‌کنیم پر از جاده‌های جدایی. مسیرهای یک‌طرفه به رفتن، و بازنگشتن نیک‌ترین بچه‌های ایران، که دل‌شان برای لحظه‌ای دیگر راه‌رفتن بر این خاک می‌تپد و نمی‌شود دیگر بر این «دشتِ مُشَوَش». حالا عده‌ای بر صحنه به فخر بایستند و مجوز صادر کنند برای برگشتن یا برنگشتن آدم‌ها به خاک مادری‌شان. کسی صاحبِ این خاک نیست. این خاکِ همه‌ی ماست، و هر روز دریغ‌انگیزتر این‌که تن بچه‌های دل‌داده به این خاک، در جای جای گیتی به خاک بازمی‌گردد، جز به خاکِ سرزمین مادری. این کابوس جدایی، کِی تمام می‌شود؟ «مگر خضرِ مُبارکْ‌پِی تواند؛ که این تن‌ها بدان تنها رساند...»

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید