فصل سوم ستایش به رغم گریم عجیب "نرگس محمدی" که ابداً باورپذیر و مناسب با روایت زمانی در سه فصل نیست؛ اما خللی در همراهی مخاطب با او ایجاد نکرد و مانع نشد تا خیلی زود، بیننده این ضعف را نادیده بگیرد.
قلم پنجاه سالهی "سعید مطلبی" یار دیرینهی فیلمفارسیهای عامه پسند و همراه همیشگی مرحوم "ایرج قادری"، به گونهای قصه را بسط داده است که بینندهی عام تلویزیون به دنبال همین بارهای عاطفی و خرده پیرنگهای حتی غلو شده است و در کنار آن مخاطب خاص هم نیم نگاهی به فصل سه ستایش دارد و از هر چه بگذرد از "حشمت فردوس"، کارآکتر او و بازی ارجمند "داریوش ارجمند" در این نقش نمیگذرد چرا که همه چیز درست و به جاست.
این سالها نویسندگان خوش ذوقی از نسل امروزی سعی کردهاند تا نوع خاصی از دیالوگهای کوچه بازاری و اصیل ایرانی را زنده کنند. همان کلام لوطیواری که از هر سه جمله یکی ضرب المثل است و از هر ضرب المثل یکی گفتههای کهنه سواران نسلهای پیشین و تجربههای سینه به سینه نقل شده تا در فیلمنامههایشان از آن وام بگیرند و البته در قلم هم کارشان را بلد بودند اما نمیدانستند که چه کلامی از دهان چه کسی باید بیرون بیاید تا باور شود. این نوع کلام سن خودش را میخواهد و زمان خودش را. از دهان جوانترها هر چقدر هم که خوب ادعا شود اما باور پدیر نیست به همین دلیل اگر مرحوم علی حاتمی بستر فیلمهایش را از تاریخ یک قرن بیرون میکشید و به حال نزدیک میکرد، اما میدانست که چه کلامی باید در دهان چه کسی باشد.
به فیلم "مادر" او اشاره میکنم. برای مثال مادر(زنده یاد رقیه چهره آزاد)، شاعرانهتر حرف میزد و پسر بزرگ (محمدعلی کشاورز) که زهتاب بود کلام خودش را داشت و پسر تحصیل کرده (امین تارخ)، به نوع خودش با الفاظ دلبری میکرد و این فوت درودگری شاعر سینمای ایران بود که بعد از او اگر سرمشق بعضی نویسندگان فیلم و سریال شد اما باورش سخت بود.
"سعید مطلبی" اما میداند برای چه کسی چنین دیالوگی مینویسد. برای کسی از نسل خودش که هر دو "حشمت فردوس" را میشناسند و "سعید سلطانی" هم از چنین شخصیتهایی با یک دهه فاصلهی سنی، اما دور نیست و کارگردانی است که به داریوش ارجمند در این نقش اعتماد دارد و میداند که انتخاب قاب و میزانسن سکانسهای او کافی است و لفظ و حس را باید به خودش واگذار کند. همین موجب شده تا با حشمت فردوسی مواجه باشیم که در سالهای اخیر، در زیر گذرها به کلی فراموش شدهاند .
حشمت فردوس نقش اگزجره اما شیرینی است که با تک تک جملههایش حالمان خوب میشود و با احساساتش دوباره حسی را پیدا می کنیم که در دوران تکنولوژی گم کردیم. با او کلمههای فارسی خاک خورده را مرور میکنیم و شاید چند لحظهای از فارسیِ من درآوردی و سانتی مانتال و البته تقلبی این روزها دور میشویم. حتی از نوع چاله میدانیاش که حتما شرف دارد به این کلمات عحیبی که نادرست و با افتخار در دیالوگهایمان جا میدهیم.
این فیلم حتی سطحی ترین دیالوگهایش هم از زبان فردوس درسی است که نسل میانسال درکش میکند وقتی که می گوید :" حرمت سفره وقتی رفت که سفره انداختن یادمون رفت و حیا وقتی رفت که دستشویی از گوشهی حیاط اومد وسط اتاق" و یا اینکه: " گنجشک اگه رو شاخه میشینه و دلواپس شکستن شاخه نیست چون به بال پرواز خودش ایمون داره" و یا ... یکی نبود به ما بگه جیزه.
این روزها خیلی میشود به همین حرفهای عامیانه فکر کرد. به زنگ موبایلی که وسط غذا خوردن به صدا درمیآید و شروع میکنیم به حرف زدن پشت پیشخوان اپن آشپزخانه. فکر کردن به اینکه دیگر سفرهها حرمت ندارد، چون نه پهن میشود و نه جمع. ربطی هم به شلوغی احوال و وضع بد اقتصادی ندارد. این حال دلمان است که عوض شده از بس با خودمان سلفی گرفتهایم.
حشمت فردوس هویت از دست رفته نسل کوچه و بازار گذر لوطیهاست که دلمان را این شبها به دست آورده، حتی در لا به لای سرک کشیدن به اکران جنجالی "جوکر" تاد فیلیپس، خوش ساختیِ فیلم "روزی روزگاری در هالیوود" تارانتیتو یا "ایرلندی" مارتین اسکورسیزی و حتی زمان غبطه خوردن از پایان فصل آخر "بازی تاج و تخت."
حالا دلمان ضعف میرود وقتی علی آقای پروین، همان سلطانی که دوستش داریم با عشق از هر شب ستایش دیدنهایش و اینکه مواظب است که از تکرار روز بعد جا نماند میگوید. مگر نه اینکه نسل او هم باید سهمی از این تلویزیون داشته باشند.
نقش حشمت فردوس و بازی درخشان داریوش ارجمند در این نقش و در این سریالِ قصهگو حتما ماندگار خواهد شد.