این اتفاق در اشل کوچکتر برای ابراهیم حاتمی کیا هم افتاد. "به وقت شام" او از نظر تکنیکی چیزی کم نداشت و در حد فیلم های نسبتا خوب هالیوودی بود اما نه شخصیت ها و نه قصه و نه روایت حتی به گرد پای "دیده بان" ساده و بی تکلف اما تاثیرگزاراو نمی رسید.در این میان مشکل این است که حاتمی کیا تمام منتقدین و مخاطبین سینما را که عاشقانه با فیلم هایش زندگی کرده بودند دشمن فرضی می پندارد و تاب نقد ندارد.شاید هم حق داشته باشد چرا که پیش از این اتفاق افتاده است که در رابطه با او قلم به دست کسانی بیفتد که با او و نگرش او زاویه دارند اما در به وقت شام به واقع چنین نیست.
او باور نمی کند اگر کسی بپرسد که چرا ما رابطه حاج کاظم و پسرش را درفقط دویا سه سکانس و آن هم در حاشیه قصه تا این اندازه باور کردیم و دوست داشتیم که هنوز هم بهروز شعیبی را پسر حاج کاظم فیلم آژانس شیشه ای می دانیم ،اما کوچکترین حسی به رابطه این پدر و پسر خلبان در "به وقت شام" نداریم ، قصدمان تخریب نیست.
حاتمی کیا باور نمی کند اگربگوییم که دختر دورگه مسیحی که داعش پدر خلبانش را به تازگی کشته شده و به نظر می رسید یکی از کارآکترهایی است که می تواند از نگاهی بار دراماتیک فیلم را نیز به دوش بکشد و به یک لحظه از قصه فید می شود ، ضعف فیلم است ، دشمنی با «به وقت شام» و «سازمان فرهنگی اوج» نداریم .
او نمی خواهد باور کند اگر می گوییم که واقعا هنراست از دو بازیگر خوب چون هادی حجازی فر و بابک حمیدیان ، بازی بد گرفتن ، متلک نمی گوییم.در دانکرک هم نخبه ای چون "تام هاردی"به دلیل ضعف قصه دیده نشد چرا که همه منتظر یک "نجات سرباز رایان " تازه ای بودند که این اتفاق نیفتاد.
اگر می گوییم به وقت شام نه یک فیلم بلکه یک رسالت بود که باید جواب تردید های ما را برای مبارزه مدافعان حرم و شهادتشان به می داد امانداد ، این حس ماست و توقع ما که تمام مدتی که حاتمی کیا پشت درهای بسته و در سکوت خبری فیلمش را می ساخت ، خوش بینانه در انتظار دیدن یک فیلم خوب بودیم. فیلمی که قانعمان کند.فیلمی حداقل تکامل یافته از «ارتفاع پست» که تمام مدت در آن پرواز حضور داشتیم.
دلمان می خواهد اجازه داشته باشیم که بگوییم با این داعشی ها به عنوان دشمن حیوان صفت ، بیمار و از خود بی خود و شستشوی مغزی داده شده ارتباط نگرفتیم.حتی با آن ریش قرمز که می پرسید : "چطوری ایرانی؟"
دلمان می خواهد بگوییم کسانی که فیلم تو را تقدیر می کنند ، در حقیقت نفس عملت را می بینند و رسالتی که برعهده گرفتی و شکی نداریم که باور دلی تو بود. آنها نگاه سینمایی به "به وقت شام" نمی کنند.
می خواهیم بگوییم که بار دراماتیک همسر پا به ماه و شوهر سفر کرده بسیار ورق خورده و تکراری شده که دوره اش گذشته مربی.
ای کاش بار درام را به دوش خرده پیرنگ دیگری می انداختی.
می خواهیم بگوییم ساده بگو ،تا بوی پیراهن یوسف را در پیراهن شخصیت "علی" (بابک حمیدیان)در به وقت شام هم استشمام کنیم.
شعار نده که ما با دیالوگ های تو زندگی کرده ایم و می خواهیم باز هم زندگی کنیم.
ما شخصیت ها را باور نکردیم، گریم داعشی ها ، صحنه سربریدن های دسته جمعی که دست آخر هم نمایشی بود . ما راکب های وسط باند ، قفس های داخل هواپیما را تصنعی و ساده انگارانه می دیدیم و با انتحار علی ارتباط عاطفی نگرفتیم. اصلا در یونس حس پدری که دارد پاره تنش را از دست می دهد نگرفتیم. ما در لا به لای تکنیک، سینمای تاریخ ساز تو را گم کردیم.
به وقت شام نه به عنوان یک اثر هنری قانعمان کرد و نه به عنوان بستری برای درک یک واقعیت با علامت سوال هایش.
نقد فیلم به وقت شام ویژگی خاصی دارد. چندین نقد را خواندم. بی آنکه تقلبی در کار باشد ، انگار همه از روی دست هم نوشته بودند و اگر من هم بنویسم ، یقین چنین خواهد بود..حرف های تکراری و باز هم تکراری.
داستان چنین است: یونس ( هادی حجازی فر) به همراه علی( بابك حميديان) که تصادفا پدر و پسری با باورهای تا حدودی دور از هم هستند مامور می شوند تعدادی از مردم جنگ زده و جا مانده ی شهر "تدمر" را با هواپیمای مسافربری به دمشق برسانند. در این پرواز (یکی از ضعف های فیلم نامه) قرار بر این می شود که علاوه بر این مردم ، تعدادی از اسرای داعشی که همگی از سران آنها هستند و بسیار خطرناک نیزمسافر این سفر باشند!!!. با شورش و تسلط این اسرا، کنترل هواپیما به دست داعشی ها می افتد و قصه تغییر میکند.....