فیلم "از تهران تا بهشت" ! یک ایده ی یک خطی. یک فیلم کوتاه که کش آمده و شده یک فیلم بلند 70 دقیقه ای که حوصله سر می برد. اساسن "هنر و تجربه" یعنی اینکه یک چیزی به نام فیلم به خورد جامعه بدهیم و راضی باشیم از جوایز خارجی اش؟! کاش اصلا این چنین گروهی دایر نمی شد. کاش به "هنر و تجربه" آنقدر توهین نمی شد چون قابل اغماض نیست که در این گروه فیلم های خوب هم جای دارند. اگر هر یک از فیلم های این گروه به طور عمومی اکران می شد آنقدر هم انتظار مخاطب خاص از این فیلم ها بالا نمی رفت شاید.
البته مخاطب خاص و مخاطب عام را می شناسم، فیلمسازان عزیز! محض اطلاع شما که می گویید مخاطب های ما خاص هستند، منِ مخاطب خاصِ دوره ی سینما دیده هم متحیر شدم از تماشای "از تهران تا ...". لفظ مخاطب عام هم توهین به مردم نیست، می دانم. مخاطب عام یعنی هر بیننده ای که از فیلمسازی سررشته ندارد. که حتا می تواند شامل یک فوق دکترا هم در رشته های غیر سینمایی و غیر هنری باشد. اما چرا با بازی با واژه ها وقت این همه دوستدار سینما را می گیرید؟! تیتراژهای پایانی را بنا بر این عقیده که آن ها هم برای مخاطب ساخته شده اند و باید حرمت گذاشت به عواملی که دیده نمی شوند همیشه تا انتها می بینم. گرچه اگر تجمع به زعم شما مخاطبان عام به محض شروع تیتراژ پایانی بگذارد! وقتی در این تیتراژهای طولانی می بینم که بی شمار نیروی انسانی صرف یک کار بد می شود با خود می گویم حیف از استعدادهایی که فقط شمار کمی از این نیروهای انسانی می توانست آن ها را فیلمساز کند!
"از تهران تا بهشت" فيلمنامه ی برای یک فیلم بلند ندارد. شخصیت اصلی فیلم یک زن (مهناز افشار)است. زنی که شوهرش ناپدید شده است. مشکل از همین جا شروع می شود، پرداخت نشدن کاراکتر شوهر. وقتی شوهری دیده نمی شود پس فیلمنامه چنین شخصیتی ندارد. بنابراین درصد بالایی از شخصیت زن که با شخصیت شوهر معنا می شود حتا با حس های بازیگر زن که مملو از ادا هستند هم باورپذیر نمی شود. چرا؟ چون بیننده پیشینه ی دراماتیک کاراکتر زن و شوهر را نمی بیند. بیننده که شاهد فیلم کوتاه نیست! آمده است سینما تا یک فیلم بلند ببیند. فیلم بلند هم بر ستون شخصیت استوار است. پیش از هر چه، معرفی شخصیت ها و روابطشان. اما در این جا، رابطه ی زن و شوهر مشخص نشده است. بنابر این مرد نه فقط دیده نمی شود ، حس هم نمی شود و خانه از پای بست ویران است!
مسأله ی یک فیلم تنها واقعیت نیست. یعنی بیننده با پیش فرضی که از واقعیت روزگار یا جامعه اش دارد نباید حدس بزند یا در ذهنش شخصیت ها را شناسایی کند. بیننده باید از فیلم به شناخت شخصیت هایی که در خود فیلم می بیند برسد نه به دلیل آن که شخصیت هایی که ما به ازای بیرونی دارند را از پیش می شناخته است. فیلم باید همه ی دانسته ی بیننده شود. بیننده در سینماست، نه در خانه و خیابان و سر کار و... ! به علاوه گذشته ی کاراکترها هم مهم هستند. چون آنچه در حالِ روایت است اتفاقن بازتاب همان گذشته است. گذشته شناسنامه ی کاراکترهاست. اینکه مردی برای آرمانی وطن پرستانه از خود می گذرد قبول، که تازه اگر بوی شعارزدگی هم ندهد. اما بیننده این را باید در فیلم ببیند تا قبولش کند، در شناسنامه ی کاراکتر فیلم، نه از تعریف هایی که از کاراکتر می شود، نه از زندگی واقعی خودش یا جامعه. کاراکترهایی بیایند و شخصیت دیگری را با دیالوگ هایی به مخاطب بشناسانند و بروند؟! فیلم ساز باید فیلم را بسازد، نه این که فیلم را حرف بزند! وقتی این شوهرِ ناپدید شده ساخته نشده بیننده اصلن نمی داند از که دارند چه می گویند، پس او را پس می زند. تفاوت است بین فرم روایت در فیلم و روایت در داستان. مگر داریم کتاب داستان می خوانیم، خبر می شنویم یا قصه ی شب رادیو گوش می کنیم؟! پس مدیوم سینما چه می شود؟!
زن باردار است اما نه نگرانیِ از دست دادن فرزندش پس از کتک خوردنش در آمده و نه بیننده با دردهای زن دردش می آید. اگر بنا بر همذات پنداری هم بوده باشد چنین حسی القا نمی شود تنها با گریم صورتی کتک خورده! در نمای کوتاهی که از سقف گرفته شده و زن با گریه و ناله به خود می پیچد هم حس عمیق درد شکنجه ای که به او داده اند دیده نمی شود. یا وقتی زن با لحنی تند به دوست شوهرش می گوید اگر شوهر را دید بگوید که خیلی نامرد است که می گذارد زنش جایش کتک بخورد بیننده را به درد زن نزدیک نمی کند. از ابتدا تا انتهای فیلم هم تحولی در زن دیده نمی شود جز این که لحظه ای که مردی در کویر از آن چه بر شوهر زن گذشته برای وی می گوید مثلن اظهار تجعب می کند که این آدمی که دارد ازش می شنود را نمی شناسد!
نام فيلم هم فریبنده است برای کشاندن بیننده به سینما اما آیا قصه ی این فیلم، در کویر، بهشتی شدن است؟ چرا کویر می شود نمادی از بهشت؟ مگر نماد، سینما است؟ نماد باید از عینیت به ذهنیت برسد. نمادی که شعار است فقط شعار است نه نماد. به همین دلیل نماد بهشت کردن کویر هیچ حسی به بیننده نمی دهد. لوکیشن های فیلم هم همین طور. خانه ی فساد دوست شوهر زن نمی تواند نشان یا نمادی باشد بر ظن زن به فساد شوهر. اگر مقصود عوامل هم نمایش چنین ظنی نبوده پس استناد بر این ویژگی دوست شوهر زن چه دلیلی دارد؟ مگر نه این که هر آنچه در فیلم است دلیلی دارد و باید در خدمت پیشبرد داستان مؤثر باشد؟ اهداف اندازه و زاویه نماها در تصویربرداری، نورپردازی و کات های تدوین نیز اگر نشان یا نماد سردرگمی زن در جستجوهایش بوده نتیجه نداده است.
بازی های دکوری و غیر واقعی، چه بازی های بدن چه بازی های صدا، بسیار است از بازی های هر چند کوتاه بازیگران مطرحی چون علیرضا خمسه، مهران احمدی و بازیگرانی که اگر کاراکترهاشان از فیلم حذف می شد اتفاق خاصی نمی افتاد. هر کدام از این بازیگران قطعن در کارهایی دیگر خوش درخشیده اند به ویژه روی صحنه ی تئاتر. می گویند بازیگران تئاتر توانمندند. بله هستند. در این شکی نیست. اما فیلم سینمایی، تئاتر نیست. چرا برخی سینماگران این را نمی دانند!؟ همین بد که بیننده گاه خود را بیننده ی تئاتر، گاه بیننده ی تلویزیون، گاه کمی بیننده ی سینما متصور می شود!
گفتنی است در این بین اما موسیقی فیلم "از تهران تا بهشت" قابل تحسین است.
و نگاه آخر من که سكانس پایانی... اگر نبود چه می شد؟ هیچ ، چرا که فیلم عملا خیلی پیشتر کارش کشیده به: کات! تمام!
دیدگاهها