فیلم "میهمان داریم" درباره ی خانواده ی حاج ابراهیم است. درباره ی آثار بر جای مانده ی دفاع مقدس بر خانواده ی اوست. همسری صبور و مادری فداکار، پسری جانباز که طاقتش طاق شده از باختن زندگیش در جنگ، دو پسر دوقلو و هر دو دانشجوی مهندسی و یک دختر دانشجوی پزشکی که به جنگ رفته اند و دیگر باز نگشته اند تا این که یک شب وقتی بعد از مدت ها پدر پسر جانباز را از آسایشگاه به خانه برگرداند ،آن ها هم بر می گردند در مرگ خاموش! درست است! حضور روح سه فرزند شهید از همان ابتدا لو می رود. حضوری بدون منطق روایی. اصلن تعلیقی ایجاد نشده و مشخص نیست وقتی داستان تعلیقی ندارد کارگردان کدامین تعلیق را می گشاید!
فیلم آیا فقط روایت گر یک داستان معمولی از یک خانواده است و تمام؟ آیا داستان زندگی جانبازان است؟ آیا داستان زندگی شهدا ست؟ آیا داستان زندگی پدرها، مادرها و حتا چشم انتظارانی دیگر که می توانستند همسر باشند است؟ داستان آنانی ست که به جنگ رفتند، برگشتند، تاب موقعیت های زد و بندهای کاری زمانه را نیاورده، پرکشیدند؟ داستان آنانی ست که از نبودن رفیق روزهای جنگشان با بودن خود در جنگند؟ داستان آنانی ست که با پای خود رفتند برای دفاع و نه به جبر، اما پشیمان اند؟ داستان گلایه از آسایشگاه هاست که خواب کردن جانبازان برایشان آسایش تلقی می شود؟ آیا نشان دادن استعاره ای از چرخ فلک روزگار است در چرخ فلکی بودن زمان های جوانی حاج ابرهیم؟ هر یک از این تِم ها می تواند پایلوتِ یک فیلم باشد و بسط دادنش فیلمی جاودانه شود اما در غالب یک فیلم هیچ یک منطقی روایت نمی شوند. فیلم تنها خرده ای داستان از هر کاراکتر در بر دارد اما داستان کاملی از هیچ یک در بر ندارد. اشاره ها هستند اما پرداخت ها نه. همه در گوشه ای از داستان خود منجمد می شوند و انگار از حرکت باز می ایستند. هر که در داستان خود گم می شوند.
همه چیز حاکی از تاب نقد نیاوردن "میهمان داریم" است. مقصودم این است که علایم و آثار زیبایی شناسانه ی فیلم ضعیف هستند. عِرق همیشگی مان به سینمای دفاع مقدس و این فراموش نکردن آن هشت سال سر جای خود. هیچ هم ساختن فیلم از قصه های بی شمار آن روزها نخ نما نیست و هنوز هم ناگفته ها بسیار است از دل های خونین اما پیام دادن هم اگر بوی شعار بگیرد آثار مخرب خواهد داشت. پیام هایی بسیار که اگرچه در غالب دیالوگ های زیبا و دلنشین کادوپیچ شده اند اما نتواسته اند نهیبی باشند بر زیاده خواهان یا فراموشکارانی که درگیر روزمرگی ها شده و از یاد برده اند آنانی را که بی ادعا زندگی خود را برای زنده ماندن سرزمینشان گذاشته اند.
ریتم آرام فیلم به تماشاگر حس صبوری این پدر و مادر را نشان می دهد که آرام آرام آب شدند در فراغ عزیزانشان، این خوب است اما بد هم هست، تماشاگر را گاهی کسل می کند.
لحظه های پُر تنش بین پدر و پسر یا پس از آن فروکش کردن احساسات بیش از حد غلیظ هستند. نه تنها حس گیرایی ایجاد نمی کند بلکه تماشاگر را آزار می دهد. نمایش احساسات خوب است اما زیادیش سنگین است نه جذب شونده. کاش صحنه ی حمام و شستن پسر توسط پدر تداعی نمی کرد سکانس اشک انگیز و ماندگار شستن پدر توسط پسر در "جدایی نادر از سیمین" را!
می شود "میهمان داریم" را دوست داشت اما نمی شود گفت که فیلم، خودِ خودش است! فضای گرم خانوادگی، فضای صحنه ها و لباس ها همه خوب هستند. سکانسی که مادر از همه نظر می پرسد که چه بپزد هر که یک غذا می گوید اما سر آخر مادر یک غذای دیگر را نام می برد و می پزد. سکانسی که پدر از زیبایی دختر کِیف می کند و دوقلوها شیطنت می کنند از پدر پس گردنی می خواهند محض رفع دلتنگی های کودکی هاشان. سکانسی که کودکان دیروز سر صندوقچه ی خاطرات کودکی هاشان باز کودک می شوند. سکانسی که خانواده سر سفره گرد هم می آیند. سکانس هایی که پسری از زیر زمین خانه خوراکی های جورواجور پیدا می کند. و تمامی سکانس های رخت نو بر تن کردن خانه ای کهنه... اما چرا باز تماشای برخی از این سکانس های زیبا تکرار به نظر می آید؟ گویی گاهی "یه حبه قند" دیده می شود؟! این تداعی ها تماشاگر حرفه ای را اذیت می کند و به ناچار وادار به مقایسه. مگر نه این که یک اثر مستقل حتا با وجوه تشابه نیز می تواند داستانش را گونه ای متفاوت راوی باشد؟! "میهمان داریم" خالی از جذابیت نیست که وام هایی هم گرفته از فیلم های دفاع مقدس. یک نمونه اش می توان به آن سکانس از "دست های خالی" اشاره کرد که صدای ادوات ساخت و ساز همسایه برای جانباز موج گرفته تصاویری ذهنی می سازد از انفجارهای جنگ. و البته نمونه های دیگر...
انرژی بازیگران فیلم گاهی تحسین برانگیز است گاهی اما اغراق بیداد می کند. اغراقی که در بعضی پلان های حاج ابراهیم، سبب می شود صدای پیر وی در برخی عصبیت ها برگردد و دیگر پیر به گوش نرسد. هیچ یک هم شخصیت نمی شوند. حاج ابراهیم که گاهی تداعی گر حاج کاظم "آژانس شیشه ای" است یا سکوتش تماشاگر را به راننده تاکسی "امروز" می رساند از پرویز پرستویی تیپی ساخته از مردان صبور جنگ. هر چند در توانایی های چنین بازیگر قدَری در مرز نهادن بین اجراها جای هیچ شکی نیست که او را کلیشه ای نکند اما حافظه های فیلمیِ تماشاگران قدَر را هم نباید دست کم گرفت.
و در نهایت سکانس تماشایی یا بهتر بگویم سکانس گوش نواز "میهمان داریم" به انتخاب من سکانسی است که برای هر نسلی که دستش به آن خورده، چه نسلی که در آن چرخیده و چه نسلی که آن را چرخانده، تداعی می کند خاطراتی فراموش نشدنی را، گاه شیرین و گاه تلخ. سکانسی که حاج ابرهیم سر می رسد و چرخ و فلک به اعماق تاریخ پیوسته اش را باز سرپا می بیند و نو نوار. همسر و چهار فرزندش نیز در حیاط خانه هستند. اسم آن سکانس را گذاشته ام:
سکانس "چرخِ فلک":
حاج ابراهیم: هر ده دورش ده شِی بود.
همسر حاج ابراهیم: اولش که آقاتون اینو داشت تو کل تهرون دو تا از اینا بود.
حاج ابراهیم: بچه ی داداش مرتضاتو می آوردی.
همسر حاج ابراهیم: خوب بچه هر روز دلش چرخ و فلک می خواست دیگه. (مقصود اما، دل عمه ی بچه است!)
حاج ابراهیم: بدو بچه! بدو بچه که جا نمونی! بدو بدو که رفتیم!
حاج ابراهیم چرخ و فلک را می چرخاند و در خاطرات چرخاندن کودکان غرق می شود و می خواند: "رها کردم دیگه دوز و کلک رو/ می دونم قدر این نون و نمک رو / جهان با ما به مولا سازگاره / بنازم گردش چرخ و فلک رو".
اما...مهمان داریم. یکی می آید، یکی که مثل هیچکس نیست.
دیدگاهها