اشاره به سکانسی که در بیرون از صحن دادگاه جاناتان "هیوگرانت" به پسرش اعتراف میکند که داستانی که برای او تعریف کرده که در چهارده سالگی باید از سگشان در غیبت خانواده مراقبت میکرده اما درب خانه را باز میگذارد و سگ زیر ماشین میرود میمیرد، حقیقت نداشته بلکه او در حال مراقبت از خواهر چهار سالهاش بوده که برای درست کردن یک ساندویچ (با جزئیاتی که نشان دهنده اوج صدمهی روحی اوست حتی محتوای ساندویج را هم در کلامش میگنجاند) به آشپزخانه می رود و خواهر کوچکش در را باز میکند و در بیرون از خانه در اثر برخورد با یک ون میمیرد. او در ادامه میگوید که بعد از این اتفاق سکوت میکند و در اولین فرصت خانه و خانوادهاش را ترک میکند و پزشک انکولوژی کودکان میشود. چرا که با نجات هر کودک سرطانی حس میکند که خواهرش در آن دنیا خوشحال و راضی است. و نکتهی تلخ و درامانیک حرفهای او اینکه ما در ادامه میبینیم که چطور پدر و مادر جاناتان، فروپاشی فرزندشان را که با بیتفاوتی و سکوت بروز کرده به حساب بیوجدانیاش میگذارند و حتی گریس "نیکول کیدمن" که یک روانشناس شناخته شده و معتبر است هرگز نزدیکترین شخص به خودش را نمیشناخته است.
در این سریال کوتاه گرچه جاناتان به جرم قتل محاکمه میشود و به همسر وفادارش نیز خیانت کرده اما بیننده حس بدی به وی ندارد و دائم در لا به لای سکانسها دنبال قاتل میگردد. حتی با بیننده بازی هم میکند. مثل حضور گریس در زمان وقوع قتل در حوالی محل جنایت. تا آنجا که ما حتی به گریس هم مشکوک میشویم و یا به شوهر مقتول و حتی به دوست گریس. ما با جاناتان یک حس همذات پنداری ناخواسته داریم که میخواهیم او را ببخشیم و این اوج تعریف درست از یک فیلمنامه خوب، یک کارکردانی درست و بازیهای بینقص است. کارگردانی با میزانسنهای حساب شده و کلوزآپهایی از چهرهها که ما را به عمق وجود شخصیتها میبرد اما نمیگذارد تا بیتردید به نتیجه برسیم.
به نظر برخی منتقدین و از نظر من مسئله اصلی در سریال تباهی این است که هیچکس را نمیتوان بهدرستی شناخت مثل سکانسی که پدر متمول گریس "دونالد ساترلند" با دخترش هم کلام میشود و گریس میگوید که چقدر از رابطهی زناشویی پدر و مادرش لذت میبرده و از اینکه پدرش همیشه برای مادر هدیههای زیبا میخریده و در این سکانس تاثیرگذار، پدر سالخورده وی اعتراف میکند که همیشه وقتی به همسرش خیانت میکرده، برای راضی نگه داشتن وجدانش به او هدیه میداده است.
به هر حال "خیانت"، تم اصلی این سریال را میسازد حتی وقتی حس میکنیم دوست صمیمی گریس هم زمانی معشوقهی جاناتان خوش تیپ و با پرستیژ بوده اما این سریال یقینا حرفها و پیامهای بیشتری دارد و در نهایت سرگرمکننده است.
سریال کوتاه «تباهی» یا «فروپاشی/سقوط» (The Undoing) تریلر، با ابعاد روانشناختی، بر اساس کتاب «باید میدانستی» از جین هانف کورِلیتز شکل گرفته و پخشش از چهارم آبان در «اچبیاو» آغاز شده است.
نیکول کیدمن، هیو گرانت و ادگار رامیرز از ستارگان اصلی «تباهی» یا «فروپاشی/سقوط» (Undoing) هستند و همه قسمتها را سوزان بیر دانمارکی کارگردانی کرده است که با فیلمهای «برادران» و «پس از ازدواج» (که هر دو در سینمای آمریکا بازسازی شدند)، «در دنیایی بهتر» و «جعبه پرنده» شناخته میشود.
خلاصه داستان: با یک پسر بچه هشت یا نه سالهی لاتین تبار آشنا میشویم که از خیابان رد میشود و ما او را دنبال میکنیم. پسر به آتلیهای میرود و در آنجا با صحنهی وحشتناکی رو به رو میشود که ما آن را نمیبینیم و زمان به دو روز قبل برمیگردد...
گریس روانپزشک معروف نیویورک که در جمع حمایت کنندگان مدرسهی سطح بالای پسرش هم فعالیت دارد با چند مادر دیگر برای یک حراجی به نفع مدرسه جلسه دارند و در آنجا او با زن جوان و نوزادش آشنا میشود.
در شب حراجی او دوباره زن جوان را میبیند که بسیار آشفته است و زودترمراسم را ترک میکند. آن شب همسرش جاناتان (پزشک متخصص سرطان کودکان) به بهانهی ویزیت یک بیمار بد حال هم از گریس جدا میشود و فردا خبر قتل زن جوان در همهی شهر میپیجد. گریس که شوهرش ناپدید شده، متوجه میشود که ماجرا به این سادگی نیست. پسر بزرگ مقتول بیمار جاناتان بوده و این دو با هم رابطه داشتند و جاناتان بهخاطر فساد اخلاقی مدتی است که ممنوع الکار شده. فاجعه در زمانی به اوج میرسد که با آزمایش دی.ان.ای مشخص میشود که پدر نوزاد این زن جوان نه همسر خودش بلکه جاناتان است. پلیس در تعقیب جاناتان بهعنوان مظنون اصلی است و گریس با واقعیتهای تازهای نیز رو بهرو میشود....