قلب صحنه برای دوباره دیدنش تند می تپید اما روزهای آخر دستور از تهران رسید که مرغ ما یک پا دارد مجوز نمی دهیم که نمی دهیم.دستش بشکند آنکه فریدون ترانه خوان را ناامید کرد.به دوستدارانش بر نخورد اما َتاریخ را نمی شود لای زرورق پیچاند؛ فریدون فروغی دق نکرد در 51 سالگی خودکشی کرد. قرص ها کار خودشان را کردند؛ قلبش ایستاد و تمام.درست بسان تختی.
⃣هم پیش از انقلاب ممنوع الفعالیت شده بود و هم پس از انقلاب.از آن طنزهای تلخ تاریخ است.او با آن حجم صدای منحصربفرد و معترض و با تمام اعتقادش ترانه هایی سیاسی می خواند.سال 54 مسعودامینی ترانه ضد حکومتی «سال قحطی»را به او می دهد و فریدون هم می خواند.چندی بعد در لاهیجان همین ترانه را در میان دانشجویان منتقد حکومت اجرا می کند.غافل از اینکه ساواک خبردار شده.همین می شود که مهر دو سال ممنوع الفعالیتی بر کارنامه اش می خورد.البته فریدون معتقد بود مسعود امینی خودش ساواکی بوده و با آنها سر بازداشتش ساخت و پاخت کرده.جالب آنکه سال 56 و با اعلام فضای باز سیاسی،فریدون همین قطعه «سال قحطی» را منتشر می کند و آب از آب تکان نمی خورد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سرود معروفی می سازد با ترجیع بند :«الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله...» که علاوه بر خودش بعدتر هاتف آن را می خواند و تا همین چند سال پیش هم از صداوسیما پخش می شد.هاتف که با این سرود معروف شد به جبهه ها رفت و حوالی سال 62 به تهران برگشت، نارضایتی اش را چمدان کرد و رفت به لس آنجلس. فریدون اما همین جا ماند.همچنان تنها همچنان افسرده.
خیلی درد دارد فریدون فروغی باشی،برای گرفتن مجوز حتی سیگار را ترک کنی و مجبور باشی برگه عدم اعتیادت را زیربغل بزنی و پله های وزارت ارشاد را بالا و پایین بروی .تازه بعدش هم برگردند بگویند این هیچ،شنیده ایم بهایی هستی و نمی توانیم به تو مجوز بدهیم.اینجاست که دنیا روی سرت خراب می شود.هرچه قسم و آیه هم می آوری کسی حرفت را باور نمی کند.مخبرها آمار غلط داده اند.ظاهرا دوست دختر دوران نوجوانی در شیراز،بهایی بوده و رفت و آمدهای چند ساله فریدون به آن حوالی این شک را پررنگ کرده که نکند او هم بهایی است. خودش هم با شنيدن اين حرفها از کوره در می رفت و ميگفت: «به من ميگويند که اگر مجوز ميخواهي،بايد در رسانهها اطلاعيه بدهي که بهايي نيستي.آخر من چرا بايد براي چيزي که نيستم، اطلاعيه بدهم؟!»
نمی دانم دهه 50 چه خبر بود که این اعتیاد لعنتی دست از سر ابرستاره ها برنمی داشت.فرهاد که به خیابان ها افتاد و داریوش منزوی شد و فریدون هم آلوده.همین زهرماری باعث شد دو بار در دهه شصت به زندان بیفتد.یکبار زندان کچویی و یکبار هم قزل حصار. نمی دانم اگر پدرش کارمند اداره دخانیات نبود آیا بازهم روزی یکی دو پاکت سیگار دود می کرد؟ چقدر هر سه خواهرش این برادر ته تغاری را ناز دادند که اگر دود را کنار بگذاری برایت فلان می کنیم و بسیار.اما گوشش بدهکار این حرف ها نبود. ازدواج هایش هم دوامی نداشت و روح سرکش فریدون را پناهگاه نمی بود. سال 51 با گلی فتوره چی ازدواج کرد که به دوسال هم نکشید و فکر می کنم سال 73 با سوسن معادلیان که این یکی هم بیشتر از سه سال به درازا نکشید.برای فریدون تنها همدم همیشگی، مادرش بود و بس.هم او که با مستمری بازنشستگی و اجاره طبقه پایین منزلش در تهران پارس خرج او را هم می داد.هم او که سه دختر زایید و نذر کرد بچه چهارمش پسر شود که شد.هم او که 10 صبح 13 مهر80 زار می زد «فریدونم رفت،پسرم مرد...» و هم او که بعد از این مرگ دوام نیاورد، آنقدر غصه خورد تا دق کرد و رفت پیش تنها پسرش.مادر است دیگر،مادر.
نویسنده : نیما نوربخش
منبع: روزنامه بهار