(بانگ مردان نمی شود خاموش)
مه به دریای آسمان کم کم
رنگ می باخت و پنهان می شد
نرم نرمک شب از کنار افق
سوی دشت عدم روان می شد
خسته از گردش شبانه گشود
ماه از سینه عقد پروین را
بانگ الله اکبر از مسجد
زد ره خواب های نوشین را
علی آن دم درون مسجد بود
دید مردی هنوز در خواب است
گفت برخیز خواب تا کی و چند
پایه ی آرزوت بر آب است
مرد آسیمه سر ز جا برخاست
مضطرب زان که مانده بود به خواب
ماند بر جای خویش زانکه علی
تشنه ی وصل رفت در محراب
تا علی محو حق ز خویش گسست
مرد تیغی نواخت بر سر او
تا فلق شعله زد به دامن شب
غرق خون شد تمام پیکر او
همه جا سرخ شد زمین و زمان
شرم از شرم سر فرود آورد
حیله، نیرنگ ، خدعه، مکر و فریب
بر سر دست آنچه بود آورد
این خبر راه یافت در همه جا
کلبه ها جلوه گاه ماتم گشت
همه جا عشق و شور و شادی و عشق
ماتم اشک و شادی و غم گشت
بر سر او طبیب آوردند
گر چه خود بود داروی همه درد
گفت باید که زهر تیغ از تن
با لبی شیر تازه بیرون کرد
روز این سان به رنج شد سپری
شب سراسیمه آمد از ره دور
بر در خانه ی علی مردم
همه خاموش ، مضطرب ، رنجور
زن و مرد و جوان و پیر همه
هر که یک کاسه شیر داشت به دست
هیچ طفلی نخورد شیر آن شب
هیچ کس چشم انتظار نبست
رفت اینسان علی ولی هرگز
بانگ مردان نمی شود خاموش
بنگر ای راستی تو با همه چشم
بشنو ای مردمی تو با همه گوش