شنبه روزی هفتم بهمن ۱۳۵۱ با روی صحنه رفتن نمایش باغ آلبالو نوشتهی آنتون چخوف به کارگردانی آربی آوانسیان سرزمینی زاییده شد بنام تئاتر شهر. چیزی حدود ۵۰ سال پیش در شهری که هنوز مردمانش بازیگر نبودند و بازیگرانش فقط بازیگر بودند! حالا ما مردمان این شهر همه بازیگرانی شدهایم بیاقبال شهرت و سرشار از شهوت نابودی، همه بازیگر شدهایم همه و در این صحنهی بزرگ بیدرو پیکر و بیقاب و استاندارد، شاهد نابودی صحنههای کوچکیم، با توهم قدرت از روی سن زندگیهای بی سعادت و لرزانمان، نابودی ساختمانهای زیبا و سالنهای پر راز و رمز و استیجهای باشکوه و صحنههای روزی پر رونق را نظاره میکنیم. شدهایم یک مشت تماشاچی نابود کنندهی نابودی! تماشاچیانی که دزدکی ارواح زیرزمینی را تشویق میکنیم … چه تلخ میگذرد این روزها که برای بازی دروغین سیاست سیاستگزاران این سرزمین به جان هنراش افتادهایم هنرمندانش را سلاخی میکنیم و اندیشمندانش را با تهدید و سر نیزهی تهمت میتارانیم ولی مینازیم به ابتذال! چه سمیست تلختر از سم هملت تماشاچی اینهمه بیهنری و فقر و تهی مغزی بودن و چه دردیست تشویق اجباری این فرومایگیها…
تولدت مبارک تئاتر شهر عزیزم
یک رورانس طولانی برای اینهمه تاب آوردنت پس از اینهمه تعرض به بند بند وجودت، میدانم دستگیرههای درهایت را دزدیدهاند و از ورودی بنایت بخشهایی به تاراج رفته میدانم سالهاست دوست نی لبک نوازت را گم کردهای میدانم دور و برت چه هیاهوی کثیفی برپاست میدانم؛
تاب بیاور تئاتر شهر عزیزم نقش برجسته میشوی درخشان و زیبا وقتی آسمان پیرامونات پاک و آبی میشود تاب بیاور …
بهمن ۱۴۰۲