سه شنبه, 12 فروردين 1393 12:56

«رضا»، دیدی یه شب مهتاب، ماه تو رو برد/ یادداشت «پوریا تابان»، به بهانه سومین سالگرد درگذشت «رضا صفدری»

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پوریا تابان (سی و یک نما)- یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب، منو می بره کوچه به کوچه، باغ انگوری باغ آلوچه، دره به دره، صحرا به صحرا، اونجا که شبا پشت بیشه ها، یه پری میاد ترسون و لرزون، پاشو میزاره تو آب چشمه، شونه می کنه موی پریشون......


«رضا صفدری» عاشق فرهاد بود و ترانه «شهیدان شهر» نوشته ی «احمد شاملو»، این رو نه من بلکه خیلی از دوستان نزدیک او یادشان مانده است.
آنقدر شیفته ی این ترانه بود که حتی برنامه ی زنده ساخت برای شبکه سه به نام «یه شب مهتاب» با اجرای خودش که خیلی غیر مترقبه و زود مرده شد و تولیدی رفت روآنتن. (دلیلشم یادمه اما بماند کنج قفسه سینه)
تیتراژ اولش هم همین ترانه ی «شهیدان شهر» بود با نوای فرهاد.
آخرین بار که دیدمش بهمن ١٣٨٩ بود درست کمتر از دو ماه به اینکه ماه بیاد تو خوابشو اونو ببره جایی که از رنجها آروم بگیره.
اومده بود خونه منو مثل همیشه همون کودک درونش فریاد سر داده بود که چقدر تنهاییم تو این دنیا، رضا همیشه تنهایی رو فریاد می زد مثل خیلی از آدمهای آزاده ی که محکومن به نا امیدی البته به قضاوت برخی آدمهای الکی خوش عصر معاصر.
دیالوگ برجسته شب آخری که با هم بودیم هنوز زنگ گوشمه، رضا صفدری گفت: «من چه بدبختم که اومدم پیش توی بدبخت که حالم خوب بشه» با همون صدای رسا و طنین افکن و خنده های مهربون و دوست داشتنی اش.
سال ١٣٨٣اتفاقی با هم آشنا شدیم و راه رو برام باز کرد که باهاش تو برنامه ی «صفحه اول» با اجرای امید زندگانی که خود رضا تهیه کنندش بود، کار کنم. رضا صفدری منو برد تلویزیون و شدم گزارشگر، گوینده و مجری تلویزیون و رادیو.
خیلی چیزها ازش یاد گرفتم، بیشتر از همه سادگی و بی غل و غشی و مهربونی و انسانیت چون رضا یه لر واقعی بود.
پشت چهره استوار ومهربونش یه دنیا غم بود و غصه، انگار یه بمب اتم درونش منفجر شده بود، عاشق املت بود و مهر ورزیدن.
می مرد برای با آدمهای عادی پریدن، زندگی نمی کرد هیچوقت چون عاشق این بود که پرواز کنه، همیشه دوتا بال نامریی داشت و راه پرکشیدن به دل آدمها رو خوب بلد بود.
خنده، عنصری جدا نشدنی از صورتش به حساب می آمد و وقتی از آدم دلشکسته می شد چشماش این موضوع رو فریاد می زد.
رضا فقط مجری نبود، کارگردان، گوینده، بازیگر، نویسنده و خیلی چیزهای دیگر به حساب می آمد.
شبهای تابستان، شبهای زمستان، هشت و نیم، باغچه ی مینو، چراغ، یه شب مهتاب و ........ آخری ها، سینما گلخانه هنرنماییهایش را در قاب چشم مخاطبانش به ثبت رساندن.
او از آن جمله مجری مولفهایی بود که متعصبانه رادیویی به حساب می آمد، از آن مجری های پیشرو در تغییر سبک اجرا.
«رضا صفدری» جزو اولینهایی است که سبک خشک و اتو کشیده و عصا قورت داده ی جلوی دوربین را به چاق سلامتی دلبرانه و عامیانه تغییر داد تا مجری های امروزی بیشتر از جنس مردم کوچه و بازار به حساب آیند.
ده فروردین ١٣٩٠ بود که عادل فردوسی پور ابتدای گزارش نیمه دوم دربی استقلال و پرسپولیس درگذشتش را تسلیت گفت و خبر پر کشیدن رضا هم دردی شد بر دل اهل هنر این مرز و بوم.
آخرین اجرایش برنامه سال تحویل شبکه یک نام گرفت اما هیچکس فراموش نمی کند که چند روز قبل از آن در آخرین برنامه زنده ی «سینما گلخانه» ی شبکه سه خطاب به نادر سلیمانی و دیگر مهمانش گفت: کاش قدر همدیگرو بدونیم شاید سال بعد نباشیم، مثلا خود من شاید سال بعد نباشم!!!! و اینچنین شد که ١٤ روز بعد از آن دیگر «رضا صفدری» مجری محبوب، خوش صدا و خوش چهره ی تلویزیون و رادیو دیگر روی کره ی خاکی خدا قدم نزد.
حال این روزها بیش از هر چیز جای خالی رضا صفدری برای فاخر شدن قاب جعبه ی جادویی و پرورش استعدادهای جوان به چشم می آید و حسرتی جانکاه که کاش قدرش را بیشتر می دانستیم.

رضا صفدری، ١٠ فروردین ١٣٩٠ به علت سکته قلبی درگذشت.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید