نمایش موارد بر اساس برچسب: Behold a Pale Horse

سی و یک نما – امشب پنجشنبه 26 بهمن ماه از برنامه سینما یک قرار است فیلمی از فرد زینه مان روی آنتن برود فیلم ماندگار « اسب کهر را بنگر» محصول 1964 با بازی گریگوری پک ، آنتونی کویین و عمر شریف

 


 اسب کهر را بنگر گر چه در کنار شاهکارهای فردریک زینه مان چون « مردی برای تمام فصول» ، «پیرمرد و دریا» ، « از اینجا تا ابدیت» و حتی «جولیا» در جایگاه پایین تری قرار دارد اما همچنان از آثار کلاسیکی است که می توان دید و از آن لذت برد.عمر شریف یکی از بهترین نقش آفرینی های خود ر در این فیلم ارائه کرده و تقابل دو قول سینمای کلاسیک (گریگوری پک و آنتونی کویین ) در آن حیرت انگیز است.

«سینما نگار» در بخشی از نقد "اسب کهر را بنگر می نویسد: فیلم "فرد زینه مان" با نمایی از فیلم های مستند جنگ های داخلی اسپانیا آغاز می شود. ما با همین تصاویر مستند، با فیلم همراه می شویم و سربازانی را می بینیم که در یک ردیف، پشت سر هم ایستاده اند، آنها خسته و تکیده، یک به یک، صلاح های خود را تحویل می دهند، گویا آنها قرار است به فرانسه تبعید شوند. در میان این سربازها، شخصیتی ست به نام "مانوئل آرتیگز" (گریگوری پک)که رهبر چریک های اسپانیایی ست، او این شکست را نمی پذیرد و حتی سعی دارد برگردد، ولی دوستانش مانع می شوند. سپس پس از این، فیلم به بیست سال بعد می رود، در مرز اسپانیا،(همراه با موسیقی زیبای موریس ژار) و اینک نوجوانی به نام "پاپکو" را می بینم که پی می بریم پسر یکی از همرزمان و دوست "مانوئل آرتیگز" بوده و در جریان مبارزات به دست "وینولاس" (آنتونی کویین)که هم اکنون رئیس پلیس اسپانیایی شهر(سن مارتین) است کشته شده است.( "وینولاس" آدم مشهوری ست، چون دشمن بزرگی به نام "مانوئل آرتیگز" دارد.) "پاپکو" قصد دارد به نزد "مانوئل" برود تا از او بخواهد که قاتل پدرش را بکشد.

ما با "پابکو" همراه می شویم و به خانه "مانوئل" می رویم. خانه "مانوئل" در خیابانی به نام اسپانیا ست! به اسم خیابان توجه کنید، او عاشق کشورش است، ولی از او دور افتاده، او به تبعیدی ناخواسته تن داده است. اینجا انتظار ما در اولین برخورد "پاپکو" با "مانوئل" به چیز دیگری تبدیل می شود. "مانوئل" را اولین بار، خوابیده بر روی تختی می بینیم! گویی که "زینه مان" می خواهد نشان دهد که در طول این بیست سال "مانوئل" مرده ای بیش نبوده است و اکنون شاید با آمدن "پاپکو" جان تازه ای بگیرد. به هر حال او در اولین دیدار با "پاپکو" سرد و بی تفاوت است! مدتی می گذرد و روزی یکی از دوستان "مانوئل" به نام "کارلوس" به دیدنش می آید،که از زیردستان "وینولاس" است و او این را نمی داند! "کارلوس" حاوی پیغامی ست از شهر (سن مارتین) و به مانوئل می گوید که مادرش در بیمارستان بستری شده و در حال مردن است. "مانوئل" با شنیدن این خبر سخت ناراحت می شود و تصمیم می گیرد که به شهر سن مارتین برود و مادرش را قبل از اینکه بمیرد، ببیند. در عوض این خبر "پاپکو" را خوشحال می کند. این اتفاق باعث بهتر شدن رابطه ی بین "پاپکو" و "مانوئل" می شود. "پاپکو" به او کمک می کند تا راه های ورود به بیمارستان را بهتر بفهمد و این برای "مانوئل" کمک بزرگی ست. "مانوئل" هم در ازای این کمک به "پاپکو" می گوید که قصد دارد برایش هدیه ای بخرد و دوست دارد که هدیه را خودش انتخاب کند. اینجا یکی از موقعیت های خوب فیلم شکل می گیرد، "پاپکو" در جواب می گوید که "وینولاس" رو بکش! مانوئل به او نگاهی می کند و لبخندی می زند...! و از طرفی در شهر سن مارتین ، کشیش جوانی به نام "فرانسیسکو" (عمر شریف)با مادر "مانوئل" ملاقات می کند که از او درخواست می کند پیغامی به "مانوئل" برساند و از او بخواهد که به سن مارتین نرود، کشیش قبل از رفتن از نزد مادر "مانوئل"، شاهد مرگ اوست. او به هر طریقی، خود را به "مانوئل" می رساند. "مانوئل" از کشیش ها متنفر است و اعتمادی به آنها ندارد، و نمی تواند بپذیرد که یک کشیش جان خود را برای او به خطر انداخته است! از طرفی دیگر، "مانوئل" پی به خیانت دوستش "کارلوس" می برد. اینک "مانوئل آرتیگز" با شنیدن خبر مرگ مادرش، به نظر می رسد که دیگر بهانه ای برای رفتن به سرزمین خود ندارد، حتی "پاپکو" هم دیگر میلی به رفتن "مانوئل" به سن مارتین از خود نشان نمی دهد. اما "مانوئل"، دیگر نمی تواند در یک خانه کوچک و کهنه روی یک تخت دراز بکشد و روز را به شب و شب را به روز برساند. او دوباره احیا شده است و با روحیه ای استوار عزمش را برای رفتن جزم می کند، لباس های رزمش را به تن می کند، صلاح هایش را از زیر خاک بیرون می آورد و تک و تنها، به سمت سن مارتین حرکت می کند. "مانوئل آرتیگز" با رفتاری که از خود نشان می دهد به طریقی وانمود می کند که گویی هزاران سرباز نیز با او همراه هستند. (در طول عزیمت "مانوئل" به شهر سن مارتین، او را در میان طبیعت بکر و کوه های بلندی می بینیم که موقعیت او را بیشتر به ما نشان می دهد؛ "فردزینه مان" به خاطر علاقه اش به عکاسی و قاب تصاویر، اینجا هم با قاب هایی بسیار زیبا و استادانه هنر خود را به رخ می کشد.) بالاخره "مانوئل آرتیگز" به سن مارتین می رسد و در نزدیکی بیمارستانی که جسد مادرش در آنجاست کمین می کند و این در حالی ست که "وینولاس" و سربازانش در انتظارش هستند...

اسب کهر را بنگر (Behold a Pale Horse) بر اساس رمانی به نام «کشتن موش در روز یکشنبه» نوشته امریک پرسبرگر است.

تماشای این فیلم را در ساعت 22 از برنامه سینما یک شبکه اول سیما از دست ندهید.

منتشرشده در تلویزیون