یکجور تاثیر فیزیولوژیک خاص همراه با مورمور و سیخشدن موهای بدن و حالت تهوع. حس قوی و موثرِ اشمئزاز و چندش ناشی از حجمِ بلاهت و کراهتِ جاری در لحظهلحظه و پلان به پلان این دو پایلوت که مطلقاً ربطی به موضوع و داستان ندارد و حاصل شکلی از طراحی دکور و لباس و لحن و اجرای موقعیتها و جنس بازیگریِ مهوعِ تکتک چهرههای مقابل دوربین است (البته بهجز حیوانات نگونبختِ ریز و درشت در سریال مدیری). این تصاویر و فضاها و حرکات چنان شنیع و شرمآور و البته غمانگیز است که راه را بر هر شکلی از نقد و تحلیل معقول و منطقی با شیوهها و الگوهای تئوریک سینما دربارهی آثار نمایشی و سریالسازی میبندد و برای آنها که در انتظار نقد "جدی" این آثار هستند، باید مدلهای متفاوت و روشهای ویژهای از نقد و توضیح و تحلیل پیشنهاد داد.
ساخت و پرداخت بخشی از صحنههایی که در دو سریال دیدم، در قالب "کارگردانی به مثابه تِراپی" قابل توضیح و تحلیل است؛ جمعآوری و اجرا و نمایشِ چیزها و کارهایی که انگار دوست داشتند در واقعیت انجام بدهند و حالا با ترکیبِ شهرت و بِرند شخصی همراه با پولهای مشکوکِ بادآورده انگار دارند با ساخت این برنامهها و سریالها و تاکشوها پروسهی درمان این کمپلکسها را انجام میدهند و بقیه را هم برای همراهی یا تماشای آن خبر کردهاند؛ اینکه چرا و چهگونه به جایگاهی رسیدهاند که بابت این نمایشتراپیِ پر هزینه و بریز بپاشها از اسپانسرهای خاص بودجه و دستمزدهای نجومی بگیرند، اصلاً بخشی از دلایل و ریشههای شکلگیری بیماری است.
نما به نمای دو قسمت اول از سریالهای تازهی رامبد جوان و مهران مدیری چنان آشفته و بیمنطق و از نظر بصری و صوتی آنقدر زشت و کریهالمنظر است که گاهی به نظر میرسد در شرایط عادی و طبیعی تولید نشده و انگار همهی گروه سازنده در یکجور مسخ و شاید عدم تعادلِ ذهنی و جسمیِ دستهجمعی به سر میبردند، وگرنه قطعاً باید آنوسط (از پیشتولید تا دکور و ضبط و تدوین) کسی یا کسانی پیدا میشدند که از خودشان یا سازندگان اصلی پروژهها سوال کنند واقعاً دارید (داریم) چه میکنید (یم) یا لااقل یک نفر با اندکی عقل سلیم و سلیقهی فهیم جلوی ضبط و پخش این سم و این حجم از کراهت و زشتی و پلشتی را میگرفت و بقیه را از حالی که هستند به واقعیت و حتی گذشتهی خودشان ارجاع میداد. اینها که من دیدم، شبیه یک جور اختلال و آشفتگی یا جمود ذهنیِ جمعی است که عامل یا مادهی موثرش میتواند "پول" باشد. منتها حدس میزنم برای توضیح این وضعیت، در کنار گزینهی محتمل پول، باید پای احتمالات و حدس و گمانهای دیگری هم وسط کشید.
حدس میزنم برای توضیح این وضعیت، بهجز گزینهی محتمل پول، باید پای احتمالات و حدس و گمانهای دیگری هم وسط باشد. مثلاً خستگی شدید و کاستی یا تعطیلی عقل و هوش و فکر افراد بر اثر کار زیاد که پدیدهای جدی و علمی است و اثرات مخربی چون زوال عقل و پریشانی حواس و اضطراب و افسردگی و عدم تعادل هم از عوارض و عواقب تایید شدهی پُرکاری افراطی. تمرکز و مدیریت و فکر کردن همزمان به دهها طرح و کار و حساب کتاب و قرارداد و پنهانکاری و تنوع امور نوشتن و تهیهکنندگی و بازیگری و کارگردانی و اجرا و سفیر تبلیغات و مدلینگ و بیزینس و چند کار دیگر به موازات هم سبب شده تا کنترل و نظارت کیفی روی خروجی هیچکدام از کارها نباشد. سرعت و عجله برای رسیدن به محصول نهایی و نزدیککردن آن به پول، قدرت و امکان تامل و تمرکز را از سازندگان سریالها و عوامل سلب کرده، جوری که حتی قریحه و خلاقیت و ذوقی که از آنها انتظار داریم هم در کارهای اخیرشان دیده نمیشود. اصرار بر استفادهی "بهینه" از بیستوچهار ساعت شبانهروز برای خرجکردنِ خود به ضرب و زورِ هر چه فقط سرپا و بیدارشان نگهدارد، سازندگان این دو پروژهی ظاهراً مهم صنعت سرگرمی را در وضعیت تلخ و نگرانکننده و حسرتباری قرار داده که گویا ازش راه گریزی هم ندارند. هر دو با سرعتی دیوانهوار روی تردمیل مشغول دویدن و تقلا به سمتِ هیچ هستند؛ یکجور سیر صعودی تا سقوط که محتوم و محتمل است. هم دیر و زود دارد، هم سوخت و سوز.
منبع: یادداشتی از نیما حسنی نسب منتقد و نویسنده سینما
دیدگاهها