محیط داخل سالن به قدری خشک و بیروح بود و جذابیت نداشت که کارگردان از نماهای زیبای خارجی که از بالا به سبک استادیوم صدهزارنفری آزادی، اکسترا لانگ شات گرفته میشد، وام بگیرد و فضای خارجی سالن همایشها را به زیبایی به تصویر بکشد و یا گاه گفتگویی در پلاتویی بیرون از سالن را بگیرد.
تنها چهرهی شادی که میشد در این جشنواره دید چهرهی حسام منظور بود که در اولین حضور جدی تصویریاش، از نظر مردم بازیگر مرد سال تلویزیون شده بود.
برنامه عجیبی بود. کتگوریهایی به جوایز وصل شده بودند که در هیچ جای دنیا نامی از آن نشنیده بودید و اگر باز هم برنامهی تلویزیونیای بود حتما در نهایتِ درایت، شاخههای جدیدی ابداع میشد؛ مثل بهترین برنامهای که کمترین آلودگی صوتی را داشته یا بهترین برنامه گفتگو محوری که راحتترین صندلیها را داشته است و من در تعجبم چرا برای برنامههای آشپزی با ظروف اگرین فکری نشده بود؟!
اهالی تلویزیون و بهخصوص نامزدها آنقدر که تعصبِ آرای مردمی را داشتند، نگران آرای داوران نبودند چرا که میدانستند آنها منصفانه و مصلحت اندیش، سر و ته جوایز را هم میآورند و آنچه مهم بود رای مردم بود.
نوع نشستن مدیر محترم شبکه سه، آقای فروغی که از دیگر مدیران، جوانتر هم بود، از همه محکمتر به نظر میرسید. لمِ جانانهای داده بود و چهرهی جدیاش، جشن را جدیتر میکرد. به خصوص وقتی عادل فردوسی پور با بغضی در گلو و چشمانی خیس، با دو تندیس در دست از سختیهای دوران مدیریت فروغی گفت و کارگردان تلویزیونی برنامه هم دوربین را زوم کرده بود روی چهرهی آقای مدیر که یَله زده بود رو دسته صندلیاش و میلیمتری هم جا به جا نشد تا اوضاعِ خودش را پیشِ رویِ تماشاگرِ آگاه نامساعدتر از این نکند.
وای که این مدیران چقدر حرف زدند و چقدر قرار بود دیگران حرف نزنند که البته حرف زدند. لابد حرفهای زیادی هم زدند که نیم ساعت آخر برنامه روی آنتن شبکه پنج نرفت.
البته مدیر تلویزیون از حرفهای تنها کسی که راضی بود مستندسازی بود که دو صفحه نوشته را خواند اما گلهی چندانی از سازمان صدا و سیما نداشت.
و اما محمدرضا گلزار و تندیس مردمی و چند کلامی که گفت و کاش نمیگفت.
او که با ارتباط مستقیمی که به واسطهی مدیومِ تلویزیون و برنامه برنده باش با مردم ایجاد کرده و قرار بود در کنار چهرهی دوست داشتنیاش، شخصیتی دوست داشتنی هم از خود نشان دهد یکباره آب پاکی را روی احساسات مردم ریخت.
برنده باش مردم را با تلویزیون آشتی داد؟
این یعنی که محمدرضا گلزار اصلا تلویزیون نمیدیده قبل از برنده باش!
سالها پیش از ایشان، عادل فردوسی پور با هر جان کندنی بود، آنتنِ تلویزیون را با سیمانِ " نود" به پشت بامها چسباند و هنوز که هنوز است صدا و سیما بسیاری از مخاطبان دائمش را از سایهی او دارد که هر دوشنبه شب خودشان را برای چند ساعت کمتر خوابیدن آماده میکنند.
بعد از نود بود که با یک دویِ امدادی، احسان علیخانی و ماه عسل مخاطبان بسیاری را به تماشای تلویزیون جلب کرد.
بعد رامبد جوان آمد با خندوانهاش و نگاه نو و پرنشاطی به جعبه جادویی داد و او هم تنها نماند مهران مدیری و دورهمی از راه رسید تا جمعی از استعدادهای به اثبات رسیده، بر شمارِ مخاطبان تلویزیون بیافزایند.
کودک شو برنامهای با اتاق فکری قابل توجه، بستری که کودکان و والدین را به هم بیشتر نزدیک میکرد و با شکستن خط قرمزها و اجرای خوب پژمان بازغی نگاهها را به سمت خود جلب کرد.
چطور از این برنامهها بگوییم و نامی از برنامهی هفت، حالا خورشید و کتاب باز نبریم؟!
اما برنده باش گرچه مسابقهای دیدنی با اجرای جذاب محمدرضا گلزار است اما او و برنامهاش جوانتر از آن است که چنین مغرورانه ادعا داشته باشد و حالا حالاها وقت دارد برای به اصطلاح خاکِ صحنه خوردن و برای گفتنِ آنچه در جشنوارهی جام جم بر زبان آورد.
در تلویزیون، کار کردن، برنامه ساختن، دیده شدن، محبوبِ قلبهای مردم شدن، راهی بسیار سخت و دشوار دارد که میزانِ این سختی و میزان تلاش و استمرار در این راه را میتوانیم لا به لای بغضِ عادل فردوسی پور و حرفهایش پیدا کنیم.
جشنوارهی جام جم در پنجمین دورهی خود هنوز به ساختار استوار و درستی نرسیده و همچنان در مرحلهی آزمون و خطاست؛ اتفاقی که اگر در آن، نظرات تخصصی و کارشناسی در شاخههای هنری جایگزینِ نگاه سازمانی می تواند ارزش و اهمیتی به قدربیابد