مطمئن باشید که تا برگردید هیچ اتفاق تازه ای نیفتاده و اگر پلان طولانی از یک سکانس را می دیدید که دو مرد چشم در چشم هم می خواهند از هم خداحافظی کنند و تصادفا بازیگر هر دو شخصیت هم یک نفر است.
و دو بار روی پرده سبز فیلمبرداری و به هم وصل شده، احتمالا هنوز هم تا برگردید در چشم هم خیره مانده اند. یک صحنه ی رمانتیک وسط یک سریال که قرار است اکشن باشد.
فصل اول: جاسوسی که مرا دوست می داشت
در آمیختن سریالی ملودرام با چاشنی معمائی - جاسوسی اگر تخیلی باشد و تجاری و تبلیغاتی،خیلی مهم نیست که درست در بیاید یا خیر،حتی می تواند کپی ناشیانه ای از جیمزباند و 007 باشد. اما وقتی دغدغه ی یک فیلم یا سریال قرار است امنیت ملی، انرژی هسته ای و ترور دانشمندان این حوزه ی استراتژیک باشد نباید ماجراهائی به این اندازه سطحی و کاریکاتوری نشان دهیم چرا که نه گروه ها و سازمان های جاسوسی تا این اندازه کم هوش و سطحی هستند و نه سازمان امنیت کشور. ضمن اینکه در این نوع از روایت، بخش سرگرمی در یک مجموعه ی تلویزیونی در اولویت بعدی قرار می گیرد. متاسفانه تا به اینجای سریال فریدون جیرانی، جای اینکه ملودرام در خدمت ژانر اصلی قصه (جاسوسی – پلیسی) قرار بگیرد و قصه را تلطیف کند، ژانر اصلی چاشنی ملودرام تکراری و دم دستی آن شده است وبیشترین دلیل حیرت من این است که کارگردان و سینمائی نویسی چون جیرانی که حافظه ای مثل کامپیوتر دارد و همه ی فیلم ها از دوره ی صامت تا به حال را حفظ است، چرا نیم نگاهی به اینگونه آثار نداشته است.
به نظرم حتی دیدن فیلم "روز شیطان" بهروز افخمی (که ای کاش وی نیز قبل از ساختن فیلم روباه نگاهی به این ساخته ی دو دهه پیش خود داشت ) هم می توانست موثر باشد.موضوع این فیلم در مورد وجود چنین سازمانی واقعا جالب بود .روز شیطان ماجرای طرحي براي براندازي نظام با حمايت بعضي از صاحبان قدرت در آمريكا است. مرحله اول اين طرح وارد كردن تدريجي قطعات يك بمب اتمي كوچك است. مرحله ديگر جاسازي آن در داخل يك چمدان است تا يك هفته قبل از بازديد نمايندگان آژانس بين المللي انرژي هستهاي از تأسيسات اتمي ايران، در استاديوم يكصدهزار نفري آزادي منفجر كرده و با اين كار حكومت ايران را متهم به زير پا گذاشتن قراردادهاي كنترل سلاحهاي هستهاي كنند. قطعات بمب به وسيله يازده نفر به صورت جداگانه و تحت پوشش وسايل معمولي مسافرين وارد كشور ميشود، اما با تصادفي كه براي يكي از حاملين بمب پيش ميآيد، قطعهاي از بمب به دست مأمورين وزارت اطلاعات ميافتد و...
اگه می تونی منو بگیر
ریتم در ژانرخاصی چون جاسوسی – معمائی که خود شاخه ای از ژانر پلیسی محسوب می شود، به خصوص در اوج رخ نمائی دنیای مجازی و پیشرفت تکنولوژی باید آنقدر تند و یا نامنظم (تند و کند) باشد که فرصت فکر کردن را از بیننده بگیرد تا نتواند به حل معماها نزدیک شود اما در تدبیر وارونه ی یک رویا نه سکانس ها با این هدف گرفته شده و نه تدوین به آن کمک کرده است. نوع فیلمبرداری هم به گونه ای است که انگار جیرانی می خواهد امضائی از خود روی کارش بگذارد که این امضا جذابیت خاصی ندارد. درست مثل تکرار نام "مشرقی" برای یکی از کارآکترهای اصلی فیلم هایش که در تعبیر وارونه، برای شخصیتی در نظر گرفته شده که با آن همخوانی ندارد حتی اگر قرار باشد در پایان سریال از او یک قهرمان ملی بسازد.
هر سینماگری میداند که موسیقی در یک فیلم می تواند معجزه کند. حتی موسیقی نیز در خدمت کار نیست و گر چه موسیقی جذابی برای یک ملودرام است اما جنس آن، سنخیتی با موضوع ندارد در حالی که می توانست بسیار تاثیرگزار بوده و به باور پذیری تعبیر وارونه یک رویا کمک کند.
کات...خسته نباشید
آلفرد هیچکاک استاد تعلیق که بعضی از فیلم های او از جمله "شمال از شمال غربی" نزدیک به گونه ای است که "تدبیر وارونه یک رویا" به آن تعلق دارد می گوید: "در اغلب فیلمهایی که این روزها ساخته میشود، کمتر میتوان سینما یافت. اغلب این فیلمها را من تصاویر مردمی که با یکدیگر صحبت میکنند میخوانم. وقتی که داستانی به وسیله سینما بازگویی میشود، فقط زمانی باید به گفتگو توسل جست که با تصاویر نتوان آن را بیان کرد. من همیشه ابتدا میکوشم تا داستان را به طریق سینمایی و به وسیله یک سلسله تصاویر بیان کنم..."
ایراد دیگر سریال تعبیر وارونه یک رویا در سکانس های بسیار طولانی و دیالوگ های کشدار، تکراری، سطحی و تاریخ مصرف گذشته است آنقدر که بازیگران خوب این کار را هم، سر کار می گذارد. ما تا به حال با چند پارتنر پدر و دختر در فیلم های جاسوسی و پلیسی مواجه بودیم؟ نمونه ی شاهکار آن در "کمیسر ناوارو" که میشد با بده بستان های کلامی این دو، نفس تازه کرد، اما چرا در اینجا، دیالوگ ها تا این اندازه بی حس و از کار افتاده اند. چرا دردیالوگ ها که گاه تبدیل به مونولوگ می شود، یکی از شخصیت های حاضر کلا شنونده است و دیگری از دغدغه هائی می گوید که آنقدر شنیده ایم که یکبار دیگر می توانیم برویم و چای دیگری برای خودمان بریزیم و اگر چای حاضر نبود، تازه دمی مهیا کرده و برگردیم و ببینیم همان شخصیت بی هیچ کاتی درست مثل فیلم های عروسی دارد از پله ها با لا می آید و اتفاقا آسانسور هم خراب است و آپارتمان در طبقه دهم !!
پر کردن زمان در سریال های ایرانی کار تازه ای نیست و خیلی وقت است که نان حلالی شده اما بار دیگر تکرار می کنم که برای پیشبردن چنین طرحی، مسئولیت بالائی وجود دارد بخصوص در قبال شخصیت واقعی این کارآکترها.
تا بیست قسمت از این سریال که گذشت ، به راحتی می شد همه ی آن را در سه یا چهار قسمت نشان داد، انگار که داشتیم راش های وارونه ی یک رویا را نگاه می کردیم.بعد از قسمت بیستم، وتا انتهای سریال قرار است که ریتم و اتفاقات تغییر کند که تا حدودی هم تغییر کرده اما باز هم جذابیت لازم را ندارد.اتفاقات پشت سر هم و بی هیچ مقدمه ای.
الماس ها ابدیند...
در هر گونه از فیلم یا سریال، چند نمونه ای هستند که همیشه مثل الماس می درخشند و در تاریخ سینما و تلویزیون باقی می مانند و مرور آنها برای هر سینماگری که می خواهد در آن ورطه قدم بزند بی ثمر نیست. ژانری که سریال فوق العاده ی "ارتش سری" درآن قرار می گیرد می تواند سریال های جاسوسی، امنیتی و پلیسی را نیز شامل شود و نگاه به آن، حتی الگو برداری سطحی هم می توانست برای باور پذیری یک کار امنیتی – جاسوسی و به گونه ای جنگ سرد موثر باشد. اینکه چطور در این سریال نفسگیر، ملودرام جا می افتد بی آنکه شاخه های دیگر را از تب و تاب بیندازد.
این نوع فیلم - سریال ها در حقیقت یک رجزخوانی سیاسی نیز محسوب می شود که نمونه ی قدیمی اما خوب آن را درفیلم " تلفن"محصول 1977 و به کارگردانی "دان سیگل" می بینیم.
داستان آن مربوط به یک سری عملیات تروریستی در آمریکا است که منبع آن ناشناخته است اما به تدریج ما را به دنیای تسلط بر ذهن ها و آماده سازی نا خود آگاه انسان های معمولی با برنامه ریزی طولانی مدت، برای تروریست شدن مواجه می کند و در حقیقت قدرت ابرقدرت ها را به رخ مخاطب می کشد و دو ابرقدرت قرن بیستم را رو در روی هم قرار می دهد. از ویژگی های این فیلم، ریتم به عمد کند و تند شده ایست که به جذابیت آن می افزاید. مورد دیگری که به نظرم می آید "پرونده ی ایپکراس" با بازی خوب مایکل کین است که با وجود اینکه نیم قرن از ساخت آن گذشته اما هنوز جزو کارهای خوب سینمای جاسوسی است.
ادامه دارد....