چ ظاهراً تصمیم دوبارهی حاتمیکیاست برای بازگشت به روزهایی که فیلمهایش هم محبوب تماشاگران بودند و هم محبوب منتقدان؛ آنقدر که در روزهای خاکستر سبز مشهور شده که دردانهی منتقدان است و هم منتقدان از نوشتن دربارهی فیلمهایش لذت میبرند و هم خودش وقت بسیاری را صرف خواندن نقدها میکند تا از آن نوشتهها چیزهای تازهتری بیاموزد. حاتمیکیا در این سالها بارها از این گفته که ترجیح میدهد فیلمهایش حاتمیکیایی باشند؛ یعنی واکنشی به جامعه و اوضاع و احوالی که به چشم کارگردان ملتهب میرسند و مهر و امضای خودش را داشته باشند. امّا چ چهطور؟ مردِ آرمانخواه محبوب حاتمیکیا اینبار حاجکاظمِ آژانس شیشهای نیست که تفنگی در دست مردم معترض را به باد انتقاد بگیرد و بگوید همه مدیون عباس هستند ولی مردمی که در زیرزمین پایگاه نیروهای سپاه در پاوه پناه گرفتهاند درست همانطور او را به باد انتقاد میگیرند و او تا جایی که ممکن است سکوت میکند و اگر چیزی میگوید برای آرام کردنشان است و زمانی هم که مسیحاوار پیشاپیش مردمانِ زخمخورده و ترسیده قدم برمیدارد و گاریِ زخمیهای انفجار هلیکوپتر را یکتنه به جلو میراند در برابر نفرین و اعتراض زنی پیر که او را مسؤل کشته شدنِ فرزند زخمیاش میداند حرفی نمیزند و در این سکوت همهچیز را به جان میخرد و چند باری هم که دست به اسلحه میبرد برای دفاع از خود است؛ نه برای حمله و اصلاً عجیب نیست که اصغر وصالی که شور جوانی و روحیهی انقلابیاش نسبتی با احتیاط و صلحاندیشی چمران ندارد به او میگوید که خیال میکند این آدمی که پا روی خاک پاوه گذاشته چمران بازرگان است و پایان داستان هم ظاهراً تأکیدیست بر همین گفته؛ چمرانی که هنوز خیال لبنان سرسبز مدیترانهای را در سر میپروراند. نتیجهی کار؟ باید دید.
منبع: وبلاگ «شمال از شمال غربی»