نمایش موارد بر اساس برچسب: فستیوال کن

سی و یک نماسینمای فرهادی به سه دوره تقسیم می شود. اول داستان های اپیزودیک سریال موفق "داستان یک شهر" ،فیلم سینمایی "رقص در غبار" و فیلم "شهر زیبا" که فصل اول از نگاه او به پیرامونش است ،داستان می گوید و شکلی کلاسیک دارد . فصل دوم "چهارشنبه سوری" ، "درباره الی" و "جدایی نادر از سیمین" که نقطه عطف فیلم های او تا به امروز است،فصلی طلایی که کلاس فیلمسازی شد برای خیلی از فیلمسازان جوان و اما فصل سوم "گذشته "، "فروشنده "و "همه میدانند" که انگار به نوعی خودش هم نمی خواهد قصه اش را تمام و کمال بداند چه برسد به اینکه آن را خوب تعریف کند.


 

انگار به تازگی او در روایت قصه هایش رازهایی دارد که خود نیز اسرار آن را نمی داند چرا که دانستن اسرار روایت را سخت می کند و موجب می شود تا بعضی خرده قصه ها به هم نخورند و تکرار این پیچیدگی مدرن تا کجا می تواند به نبوغ و مولف بودن فرهادی ضربه نزند با همین فیلم اخیروی محک می خورد و یقینا بازتاب ها در باره "همه می دانند "که با وجود حضور سه ستاره بزرگ سینما در قعر جدول منتقدین فستیوال کن قرار گرفته می تواند تلنگری باشد تا نگاه تازه ای به توانایی هایش بیاندازد.

«ژان لوک گدار» کارگردانی که تا این ساعت با فیلم "کتاب تصویر" در صدر جدول فیلم های کن 2018ایستاده است جمله معروفی دارد که می گوید: "وقتی در یک فیلم زیاد حرف می زنی ، کسی باورت نمی کند". و "همه می دانند" فیلم پر حرف و پر تایمی است.این فیلم دست روی باورهایی گذاشته و از خطوط قرمز اخلاقی گذشته که مختص ایران و باور های ملی و مذهبی و حتی حکومتی کشورش نیست و می تواند حتی یک اسپانیایی را هم مکدر کند. انگار که جدالی است بین ایمان وشک، بین شرک و مذهب از شکی که در خصوص نسبت های فامیلی به بیننده القا می کند تا اوج بی اعتمادی و لجام گسیسختگی .

چیزی که در فیلم همه می دانند بزرگترین زنگ خطر است اینکه اصغر فرهادی به شدت از شخصیت پردازی دور شده است وبیم آن می رود که کم کم هویت خود او هم در شخصیت های نیمه تمام فیلم های بعدی اش گم شود وقتی که حتی نمی توانیم تصویر درستی از یک مادر داشته باشیم.

و تنها نقطه عطف در این فیلم فرهادی فرصتی است که به خاویرباردم داده شد که پس از بازی بد در دو فیلم اخیرش ، بار دیگر از توانایی هایش در بازیگری دفاع کند و البته تدوین هایده صفی یاری که یار موثری برای هر فیلمساز است که متاسفانه با همه تلاشش نتوانسته ضعف های فیلم را که برگرفته از فیلمنامه است بپوشاند.

در ادامه دو نقد از دو منتقد ایرانی و غیر ایرانی را در مورد "همه می دانند" بخوانید:

بین فیلم «گذشته» که در پاریس جریان داشت و درام جدید اسپانیایی «همه می‌دانند» اثر کارگردان ایرانی برنده اسکار یعنی «اصغر فرهادی»، کارنامه کارگردان بسیار شبیه به کارنامه «وودی الن» به نظر می‌رسد، از آن جایی که او هم شروع کرده و یکی پس از دیگری بازیگران زیبا را به یک کشور اروپایی می‌برد و یک درام خوش رنگ و لعاب را تحویل مخاطب می‌دهد، درست مثل «الن». جهانگردی خوب و به جاست، مگر آن که انتظار داشته باشید که کارگردان به شدت بااستعدادی که قبلا با «جدایی» و «فروشنده» او را شناخته‌ایم و در داخل مرزهای کشور خود به خاطر زیر ذره بین بردن برخی موضوعات جنجال برانگیز هم ظاهر شده، در خارج از مرزهای کشورش آزادی بیشتری برای به به تصویر کشیدن اتفاقات فیلمش داشته باشد.

 

اصغر فرهادی

 

ضعیف‌ترین فیلم «فرهادی» تا به امروز که برای افتتاح جشنواره کن ۲۰۱۸ که به عقیده بسیاری، یکی از ضعیف‌ترین سال‌های این فستیوال خواهد بود، انتخاب شده، هنوز هم بهتر از بسیاری از درام‌های فرانسوی، اسپانیایی و آمریکایی با اهداف تجاری است که سالانه تعداد زیادی از آنها ساخته می‌شود. به مانند بهترین کارهای «فرهادی»، همه می‌دانند هم یک سناریوی ساده دارد: یکی از آن اتحادهای دوباره همیشگی میان دو زوج که قبلا عاشق هم بوده‌اند، اینجا «پنه لوپه کروز» و «خاویر باردم» با یک گذشته عجیب و غریب و استفاده از زندگی شخصی این کاراکترها برای لایه لایه باز کردن تمامی اسرار آنها.

همان طور که از نام «همه می‌دانند» بر می‌آید، بزرگ‌ترین نکته داستانی آن و ایده‌ای که بقیه چیزهای داستانی حول آن شکل گرفته را بدون اسپویل نمی‌توان توضیح داد و این فیلم هم اولین اکران‌اش را در افتتاحیه جشنواره کن تجربه کرده پس صحبت در مورد آن سخت است. ولی اگر بخواهیم به طور مختصر اشاره کینم، فیلم حول محور یک آدم ربایی می‌گردد. «لاورا» (با بازی «پنه لوپه کروز») و بچه‌هایش از آرژانتین به کشور خود یعنی اسپانیا بازگشتهاند تا در یک مراسم ازدواج فامیلی شرکت کنند، در حالی که شوهر او یعنی «الخاندرو» (با بازی «ریکاردو دارین») در آرژانتین مانده تا به دنبال کار بگردد.

در ابتدا، همه چیز به مانند ماچ و بوسه‎‌های پس از دیدار دوباره پس از مدتی طولانی است. به نظر می‌رسد که رابطه میان لاورا و یکی از دوستان قدیم خانوادگی او یعنی «پاکو» (با بازی «خاویر باردم»)، که در خارج از شهر به ساخت نوشیدنی‌ها مشغول است و با توجه به لباس‌ها، گوشواره‌ها و ریش‌اش تیپ و قیافه جالبی هم دارد، قوی‌تر از آن چیزیست که فکر می‌کنیم و علت آن هم آن رابطه عاشقانه قدیمی میان آن دو است که سال‌ها پیش جریان داشته و گذشت زمان هم چندان در پاک کردن آن موفق عمل نکرده است. درست به مانند فیلمبرداری آن آگهی‎‌های تبلیغاتی داروها که در آن همه کاراکترها با لبانی خندان در یک مرتع سرسبز شروع به دویدن می‌کنند (بدون آن که اصلا ارتباط خاصی با آن داروی مورد تبلیغ داشته باشد)، این سکانس‌های اولیه فیلم بانشاط هستند ولی هیچ گاه نمی‌توانند به جذابیت بالایی برسند. درست به مانند ورق زدن آلبوم‌ عکس‌های شخصی یک غریبه، تماشای این سکانس‌های اولیه هم سریعا تکراری می‌شود و رنگ می‎‌بازد.

در طی آن سکانس‌های اولیه طولانی به این نکته اشاره می‌شود که دختر لاورا یعنی «آیرین» (با بازی «کارلا کامپرا») دارای یک خوی سرکشی است: او فرار می‌کند تا با یک نوجوان محلی به عیاشی برود، و در طول مجلس عروسی، آن دو نفر با هم به بالای زنگ کلیسا فرار می‌کنند تا با هم معاشقه داشته باشند. پس از گذشت مدتی از این جشن و سرورها، او ناگهان ناپدید می‌شود، و تنها چیزی هم که به عنوان سرنخ می‌توان مورد استناد قرار داد روزنامه‌هایی در مورد یک آدم ربایی قدیمی است.

لاورا به طور قابل درکی نگران است، اگرچه بازخوردهای مخاطبان نسبت به این قضیه احتمالا بسیار سردتر خواهد بود: برخی با تاکید بر موقعیتی که او در آن گیر افتاده به قضیه نگاه می‌کنند، و در واقع خود را وادار می‌کنند که اگر این اتفاق برای فرزند خودشان رخ می‌داد چگونه میشد؛ بقیه هم این را به عنوان فرصتی برای کروز (که در همان سکانس‌های ابتدایی فیلم شادی خود را از دست می‌دهد) می‌بینند تا بتواند بر خلاف آن غم و غصه، خودی نشان دهد. این یک نقش آفرینی بلندپروازانه از سوی بزرگ‎‌ترین ستاره بین المللی اسپانیاست؛ اگرچه تلاش زیادی را در بازی او می‌بینیم، ولی هیچ گاه نمی‌توانیم او را به عنوان یک مادر قبول کنیم.

 

سینمای ایران

 

نقطه ضعف بزرگ‌تر آن است که مهم نیست لاورا چقدر به طور ناامیدانه به دنبال پیدا کردن دختر خود است، در نهایت، فیلم به شکلی واضح به دنبال حل این جنایت نمی‌رود و این حس خوبی را به شما منتقل نمیکند. در واقع، عکس این قضیه ممکن است صادق باشد، چرا که ربوده شدن آیرین به مانند چیزی عمل می‌کند که باعث می‌شود روابط میان دیگر شخصیت‌ها را به شکلی ملموس‌تر در فیلم مشاهده کنیم. هر چقدر که آیرین بیشتر از فیلم و مادرش دور باشد، فرهادی بیشتر می‌تواند به شکاف‌های موجود در زندگی گذشته شخصیت‌ها بپردازد.

از این لحاظ، «همه می‌دانند» یک جورایی به مانند یک نسخه خواب آور و کسالت‌بار از «درباره الی»، آن درام غیرمعمول که فرهادی را در سطح جهان معروف کرد، می‌ماند. آن فیلم، که برای او جایزه بهترین کارگردان را در جشنواره فیلم برلین سال ۲۰۰۹ به همراه داشت، از گم شدن یک زن جوان به عنوان یک مک گافین استفاده می‌کرد و به جای آن که به گم شدن الی و جنبه‌های مختلف آن بپردازد، بیشتر به سراغ جنبه‌های پنهان میان باقی کاراکترهای اطراف او و روابط آن‌ها با یکدیگر می‎‌رفت. اینجا نیز، فرهادی به نظر بیشتر تمرکزش را روی مردمانی که اطراف آن شخصیت گمشده هستند گذاشته تا خود آن شخصیت.

به همین علت، «همه می‌دانند» یک فیلم هیجانی که در آن پازل‌های «جیگسا» مانند وجود داشته باشد نیست، بلکه فیلم است که فرهادی در آن از مخاطب می‌خواهد که خودش کارآگاه قصه شود و در میان چندین سرنخ جزئی، به دنبال کلید حل معما باشد. مجرمان تنها یک بار نشان داده میشوند، آن هم در سکانسی که به مانند یک اعتراف می‌ماند، و این با توجه به اینکه فیلم چقدر کم به اجرای عدالت برای آن‌ها اهمیت می‌دهد بسیار نابجا نیز است. با این حال، هنوز هم ما نمی‌توانیم گمان کنیم که چه کسی مجرم است، و با توجه به اینکه همان طور این پرونده در ذهن ما گسترش می‌یابد، لاورا هم به این نکته پی می‌برد که فردی که دست به انجام این کار زده احتمالا یکی از نزدیکان خانوادگی است و او مقصر ربوده شدن دخترش است.

در همین حال، جذابیت‌های اصلی فیلم خودشان را نشان می‌دهند، وقتی که فرهادی به سراغ زیر و رو کردن گذشته میان پاکو و لاورا می‌رود. اینجا جاییست که او به عنوان کارگردان خودش را نشان می‌دهد، اگرچه فیلم در راه رسیدن به جایی که افشاسازی‌هایش به حداکثر تاثیرگذاری برسد به شدت کند عمل می‌کند، ولی وقتی هم که به آن نقطه می‌رسد، فوق‌العاده عمل می‌کند. فرهادی در ابتدا مثل یک نمایشنامه نویس شروع می‌کند، ولی «همه میدانند» پای خود را به ویلاها، تاکستان‌ها، قصرها و جاده‌های بیرون شهری هم باز میکند و حالا کنش‌ها و واکنشهای بین شخصیتها از همیشه سینمایی‌تر شده است، به طوری که در افشای اطلاعاتی که انتشارش در واقع هدف او بوده از همیشه موفق‌تر است.

کروز شاید پررنگ‌ترین نقش را داشته باشد، ولی مردها یعنی «باردم» و «دارین» در دمیدن روح به شخصیت‌ خود عالی عمل می‌کنند. در مورد پاکو، باید گفت که او آن قدری در تلاش برای نجات دخترِ عشق سابقش به آب و آتش می‌زند که گویی به مانند حرف‌های همسر او (با بازی «باربارا لنی»)، او حاضر است در راه پس گرفتن او تمام زندگی‌اش را نیز به فرد آدم ربا بدهد. الخاندرو اما فلسفه دیگری دارد، اعتماد به خدا برای بیرون آوردن آن‌ها از این موقعیت، شاید خیلی‌ها فکر کنند پاسخی هم به این‌ها داده نمی‌شود ولی در یک سکانس به خوبی نشان داده می‌شود که خدا چگونه در یک نقطه کلیدی از زندگی او وساطت می‌کند.

تماشای آن که چگونه این سه بازیگر از یکدیگر بهتر نقش آفرینی می‌کنند لذت بخش است، خصوصا آن که «فرهادی» می‌گذارد تا ما بازی «باردم» را با بازی فوق العاده قبلی او در فیلم «ذیبا» که در جشنواره کن ۲۰۱۰ حضور داشت و خیلی هم موفق نبود (ولی «باردم» توانست به خاطر آن جایزه بهترین بازیگر را تصاحب کند) مقایسه کنیم. و بر خلاف فیلم «بی‌عشق» که سال پیش اکران شد، معما خود به خود حل می‌شود، هرچند که در انتها سوالات زیادی باقی می‌ماند.

به این‌ها به چشم چیزهایی نگاه کنید که هیچ کس در مورد «همه می‌دانند» نمی‌داند: چرا لاورا و پاکو در دوران بچگی زیر یک سقف بزرگ شدند؟ آیا آیرین ارتباطی با پسری که از او خوشش می‌آید دارد؟ و چرا شجره نامه خانوادگی فیلم این مقدار جای سوال باقی می‌گذارد؟ مقداری معما و راز بی‌پاسخ چیز خوبی است، ولی این فیلم از آن دقت لازمه بهره مند نیست – یا شاید هم آن بلندپروازی مورد نیاز – که آثار قبلی فرهادی آن‌ها را داشتند. خیلی‌ها ممکن است سوال کنند که چرا «فرهادی» فیلمی به زبان انگلیسی نمی‌سازد، ولی بدون شک این مسئله نیز در آینده کاری او و گردش او به دور دنیا دیده خواهد شد. بیایید امیدوار باشیم که او با فیلم بعدی‌اش استانداردهایش را هم رو به جلو ببرد.

اختصاصی نقدفارسی

مترجم: دانیال دهقانی

اکثر فیلم‌سازان شهیر ایرانی که در خارج از کشور مشغول به کار فیلم‌سازی شدند، نتوانستند‌ از آثاری که در ایران ساختند پیشی بگیرند. هنوز زمانی که بزرگداشتی برای آثار نادری، کیارستمی یا سهراب شهیدثالث برگزار می‌شود، کسی نمی‌تواند زیبایی فیلم «سازدهنی» را با «منهتن از روی شماره» یا تأثیرگذاری فیلم «کلوزآپ» را با «کپی برابر اصل» مقایسه کند. شاید در این میان «شهیدثالث» یک استثنا باشد، چون فیلم‌ «در غربت» او‌ دست‌کمی از «طبیعت بیجان» ندارد، زیرا او حداقل تسلط خوبی بر زبان آلمانی داشت و همچنین «ادبیات و فرهنگ آلمانی» را به‌خوبی می‌شناخت!

فیلم «همه می‌دانند» فرهادی با ریتمی کند، زمانی طولانی و فیلم‌نامه‌ای سردرگم به درد همان فیلم‌های افتتاحیه جشنواره‌ها می‌خورد که معمولا نظر کسی را جلب نمی‌کنند! طبیعتا هیچ جشنواره‌‌ای نمی‌خواهد که از همان شب اول افتتاحیه بهترین فیلم و برگ برنده خود را رو کند، زیرا سطح توقع مخاطب بالا خواهد رفت. به همین‌ خاطر اکثر فیلم‌های افتتاحیه خارج از مسابقه نمایش داده می‌شوند که البته در مورد این فیلم چنین اتفاقی نمی‌افتد.

«همه می‌دانند» حتی نسبت به تجربه دیگر فرهادی؛ یعنی فیلم «گذشته» که در فرانسه کار شده بود، کار ضعیف‌تری از آب درآمده است. در «گذشته» علی مصفا پیوند فرهادی را با «فرهنگ و خلق‌و‌خوی ایرانی» به‌خوبی نشان می‌داد ‌‌و هسته مرکزی داستان با «مفهوم و تضاد شرق و غرب» پیوند نسبتا خوبی برقرار کرده بود، اما در «همه می‌دانند» فیلم‌ساز به تجربه‌ای نو دست زده که مشخص است توان بالابردن این وزنه سنگین را نداشته است، زیرا تسلط روی یک فرهنگ بیگانه با نوشتن یک فیلم‌نامه و مشاهده عکسی در یک گروگان‌گیری در اسپانیا، کشف فوق‌العاده و نویی به حساب نمی‌آید.

درست است که هنر سینما مرزی ندارد، اما به‌سادگی نیز نمی‌توان «ردیف‌های سه‌تار میرزاعبدالله» را با «گیتار اسپانیایی» درهم آمیخت‌ تا به یک تجربه مشترک فرهنگی رسید. زمانی این امر میسر می‌شود که هر دو زبان و فرهنگ به‌خوبی شناخته شوند. درواقع «همه می‌دانند» فرهادی حکم‌ فیلم «آرایشگر سیبری» میخالکوف را پیدا کرده است. «نیکیتا میخالکوف» هم بعد از گرفتن اسکار دست به تجربه مشترک با بازیگران وقت هالیوود؛ «جولیا اورموند» و «ریچارد هریس»، می‌زند و زمانی که با فیلم «آرایشگر سیبری» در افتتاحیه جشنواره کن ۱۹۹۹ شرکت می‌کند، با اینکه فیلم خوش‌ساختی از آب درآمده بود، اما نقدهای زیادی به فیلم شد که «مشخص نیست کارگردان روی کدام صندلی نشسته است! «آمریکا یا روسیه؟». اما نقطه‌ قوت آن فیلم این بود که حداقل ۹۰ درصد داستان در روسیه می‌گذشت!

 

سینمای جهان

 

اما فرهادی با اعتمادبه‌نفس بالایی سراغ وزنه‌ای می‌رود که نمی‌تواند از پس آن به‌خوبی بر‌آید یا اینکه نظام فکری خود را نتوانسته زنده و ‌‌پویا سازماندهی کند تا جوهره درام انتقال یابد و به همین خاطر مخاطب قادر نیست که با چشم و گوش شخصیت‌ها به این درام خیره شود. حضور زوج «پنه‌لوپه کروز» و «خاویر باردم» طبیعتا طرفداران زیادی را به سالن سینما می‌کشاند و ممکن است فیلم فروش بدی نیز نداشته باشد، اما این فیلم در کارنامه فرهادی کار قابل‌تأملی به‌شمار نمی‌آید!

تصویر‌سازی و رنگ‌ولعاب فیلم خیلی خوب است، سکانس افتتاحیه فیلم را «هایده صفی‌یاری»، تدوینگر ثابت کارهای او، با توانایی‌های خوبی در مونتاژ نشان داده است. سکانس معرفی ساعتی در کلیسا که می‌بینیم در روند فیلم پرنده‌ها از شکاف ریز آن به بیرون می‌گریزند از تأثیرگذاری خوبی برخوردار است، همچنین سکانس عروسی با پلان‌های بسته و عکس‌العمل خوب آدم‌ها به موقعیت‌ها ریتم خوبی در کار پیدا کرده است. پایان فیلم و شست‌وشوی خیابان و مجسمه‌ای در میدان شهر پیوند خوبی در تدوین با مفهوم افشای حقیقت برقرار کرده، ولی فرهادی در کارگردانی و انتقال داستان به کالبد شخصیت‌ها خوب عمل نکرده، زیرا عمل برانگیزنده درام که عروسی را به عزا تبدیل می‌کند در این فیلم باورپذیر نشده و ستیز شخصیت‌ها حول محوری ثابت شکل نمی‌گیرد و تغییر ناگهانی شخصیت‌ها با بحران جدیدی که «چه کسی پدر واقعی این دختر است» باعث شده پیوند درام با مخاطب به مسیر دیگری برود و در انتها موضوع و ژانر فیلم که آدم‌ربایی است به فراموشی سپرده شود! زیرا ریتم حاصله از تمپوی درونی هیجان‌برانگیزی برخوردار نیست تا مخاطب را با خود درگیر کند و فیلم با توجه به فیلم‌برداری و فضا‌سازی خوب آن فیلم‌نامه خوبی ندارد و این در حالی است که در کارهای قبلی فرهادی به‌ندرت چنین مشکلاتی در کارگردانی دیده می‌شود و او حداقل در روایت داستان همیشه خوب عمل کرده است. به نظر می‌رسد که ادامه فیلم‌سازی برای کارگردانان شهیر ما در ایران همیشه تجربه بهتری را برای آنها رقم زده است، مگر آنکه اسباب سفر مهیا باشد.

منتقد: مجید موثقی | روزنامه شرق

منتشرشده در سینمای جهان

سی و یک نما - پنجمین روز از جشنواره کن 2018 روزی برای ایرانیان بود. حضور بهناز جعفری به نمایندگی از جعفر پناهی در فستیوال کن ؛


استقبال از عوامل سه رخ که عدم حضور جعفر پناهی نیز در آن بی تاثیر نبود ،لباس ساده اما آبرومند بهناز جعفری که هیچ رقبتی به جلوه گری نشان نمی داد در کنار لباس ارزان قیمت و بد دوخت  مرضیه رضایی دیگر نماینده فیلم پناهی که هیچ تناسبی با فیزیک و سن و سال او نداشت ، حضور فیلم بحرانی ایرانی تبار و درخشش کلشیفته فراهانی در فیلم دختران خورشید که طبق گمانه زنی ها بخت مسلم نخل طلای کن است بالباسی که دو سال پیش بر تن یکی از مانکن های برند شنل دیده شده بود از اتفاق های پنجمین روز از هفتاد و دومین فستیوال فیلم کن بود.

 

 

سینمای ایران

 

 

 

سینمای جهان

 

 

فستیوال کن

 

 

منتشرشده در سینمای جهان

هما گویا (سی و یک نما) سومین روز از هفتاد و یکمین دوره فستیوال کن آغاز شده است. در دوران پر التهاب برای ایران زخم خورده از مردی که از سیاست چیزی نمی داند و مصداق آن مثال معروف است که می گوید: "دیوانه ای ، سنگی به چاه می اندازد که هیچ عاقلی نمی تواند بیرون بیاورد" .


ترامپ یک آرتیست است. آرتیستی ناشی که استعدادی در بازی ندارد و به همین دلیل برای دیده شدن شکلک در می آورد.او ثبات شخصیت ندارد و از جانب عربستانی ساپورت می شود که برای وجهه سیاسی خود، این روزها حقوق شهروندی به مردم و بخصوص زن ها می دهد که در تاریخ کشورش بی سابقه بوده است.

اما ما چه می کنیم؟ در حساس ترین زمان بعد از دوره چنگ تحمیلی. حالا هر اتفاق کوچکی پس از خروج آمریکا از برجام می تواند برای این بدمن صحنه سیاسی دنیا دست آویزی شود تا از عمل خلاف تعهدات بشری و جهانی اش دفاع کند.

سال ها پیش از این مقاله ای در روزنامه مردم سالاری نوشته بودم با تیتر "سینما یک فیلم بلند سیاسی است" و تاریخچه ای از اتفاق های حتی کوچک سینمایی که تاثیر بزرگی در نگاه سیاسی جهان داشته است وحالا نمونه دیگری از آن را می بینیم. امسال در فستیوال کن2018 نیز چنین است.

شاید چندان تصادفی هم نباشد که امضای تاریخی ترامپ و خروج او از برجام دقیقا تایمی موازی با نمایش فیلم اصغر فرهادی به عنوان افتتاحیه معتبر ترین جشنواره جهانی داشت. کاملا موازی بی کسری از ثانیه.

این روزها ، در دو هفته پیش رو ترامپ و دولتش نیاز دارند تا به اروپا با هر اتفاق کوچکی ثابت کنند که ایران کشور همراهی نیست و یقینا عدم حضور جعفر پناهی در کن می تواند روی اذهان عمومی دنیا تاثیر بگذارد . اتفاقی که پیش از این فقط در مورد کشورهای بلوک شرق در قرن بیستم میلادی افتاده است.

اما برعکس ، حضور جعفر پناهی در هنگام اکران و رقابت فیلم تازه اش "سه رخ" نقطه مقابل این تبلیغ منفی قرار خواهد گرفت.نشان می دهد که ما یک کشور مستبد نیستیم و هیچ قانونی نداریم که تبصره نداشته باشد.ما از جعفر پناهی ، بوریس باسترناک نمی سازیم و سه رخ را در اشل کوچک تر کنار دکتر ژیواگو در تاریخ سیاسی سینما نمی گذاریم.

امسال ایران تریبون مهمی در شهر کوچک جنوب فرانسه دارد با چند نماینده که هر کدام می توانند صدای ایران باشند. مسلم اینکه از اصغرفرهادی باهوش توقع داشتیم تا در نشست خبری فیلم "همه می دانند" دفاع جانانه ای از کشورش داشته باشد. انتظار داشتیم فقط به این نپردازد که تحریم ها روی مردم ایران تاثیر می گذارد ، انتظار داشتیم تا قدرتمندانه تر از شرافت ایرانی اش دفاع کند و از حقانیت کشورش حتی اگر نقدهایی بر سیاست های آن داشته باشد که همه داریم.

همگی دیروز و زمان آتش زدن پرچم آمریکا در خانه مردم خجالت کشیدیم و چشمانمان را بستیم تا این خودزنی را نبینیم اما اصغر فرهادی یک برند بین المللی است که هنوز هم تابع کشورش هست و نقش یک مهاجر تغییر ملیت داده را بازی نمی کند و هنوز منتظریم که پرچمدار دفاع از مملکت خود در این فرصت چند روزه باشد.

شمارش معکوس برای اکران فیلم "سه رخ" شروع شده. هنوز هم امیدواریم که جعفر پناهی را در اکران فیلمش ببینیم.گر چه شنیده شده که "بهناز جعفری" بازیگر این فیلم به نمایندگی از او در فستیوال حاضر خواهد شد اما نباید جمله ی رییس فستیوال کن در نامه اش به روحانی و تقاضای او برای حضور جعفر پناهی را فراموش کنیم که می گوید : " این اتفاق موجب نزدیکی و اعتماد بیشتر کشورهای اروپایی به ایران می شود".

ما این روزها نیاز داریم به جلب اعتماد. ما بی نیاز نیستیم. دنیا یک دهکده جهانی است و ما نمی خواهیم در این دهکده منزوی بمانیم. می خواهیم در این دهکده زندگی کنیم و به ایرانی بودن خودمان ببالیم.

شاید هنوز دیر نشده. میدانیم که این اتفاق از دست دولت خارج است. این را ما می دانیم اما رئیس و مدیر فستیوال کن نمی دانست وگرنه به جای رییس جمهور برای رییس مجلس یا رییس قوه قضاییه نامه اش را ارسال می کرد، اما هنوز هم دیر نشده.

شاید هواپیمایی در فرانسه به زمین بنشیند . جعفر پناهی از روی پله های خروجی هواپیما برای تمام کسانی که آرزو می کردند تا او در این جا حاضر نشود دست تکان دهد.

منتشرشده در سینمای ایران
هما گویا (سی و یک نما)- به بهانه ی آزاد سازی خرمشهر هر سال در این روز یادداشتی می نوشتم و یا بهتر از آن اینکه هنرمندان جنوبی منت سرم می گذاشتند و از خرمشهر می گفتند.هرگز فراموش نمی کنم یادداشت "مسعود بهبهانی نیا" را با تیتر "ممد، بودی و دیدی" و یا یادداشت "مریم بوبانی" با تیتر : " و من های های گریستم". امسال اما به عمد صبر کردم تا ببینم آیا "نخل" که نماد فستیوال پیرهفتاد ساله ی "کن" است در شب آزادی شهر نخل های سوخته به "فروشنده" ای که عواملش فروشنده ی خاک وطن نبودند، می رسد یا نه و چه خوب که رسید. 
 
منتشرشده در گوناگون
صفحه6 از6