شنبه, 30 شهریور 1392 14:31

اسمی بزرگتر از یک اتوبان با پیچ های خطرناک

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نقدی بر روزهای آخر زمستان - "فیلم مستند آینه ی تمام نمای عالم درونی فیلم ساز است." این جمله را بارها از "محمد علی فارسی" مستند ساز شنیدم که چند سالی شانس همکاری با او نصیبم شد.

 

مهدی شاه محمدی -بالطبع منظور فارسی از این جمله فیلم های صنعتی و علمی و آموزشی نیست. منظور او مستند ساز در مقام یک کاشف است. کاوش در عالم به منظور یافتن حقیقت و به تصویر کشیدن قصه ی آن.

و این خوش تصویری از قصه ی حقیقت همان گوهری است که مستند ساز را چنان دل مشغول خود میکند که عطای کسوت کارگردانی وشهرت سینمای داستانی را به لقایش می بخشد و ترجیح می دهد تا آخر در همین عالم درونی سیر کند.
به شخصه معتقدم فیلمسازی که لذت واقعی کشف حقیقت در عالم مستند سازی را چشیده باشد، بعید است تن به سینمای داستانی و حواشی آن بدهد.
مورد نظر ما در این یادداشت فیلمساز مستند و تعالی او در مکاشفاتش نیست. ما با دغدغه های او سر و کار داریم. همان چیزی که فارسی از آن به عنوان آینه ای تمام نما از عالم درونی صاحب اثر یاد می کند.
بدون تعارف فیلم مستند خوب در سینمای مستند کشورمان بسیار کم پیدا میشود.
فیلم مستند خوب و ماندگار اغلب در سینمای مستقل تولید می شود و سینمای مستقل یعنی اینکه فیلمساز بدون اینکه سوژه ی فیلم را از سازمان یا نهادی سفارش بگیرد، یک دغدغه ی شخصی را بدون محدودیت و با تمام وجود به یک اثر مستند تبدیل کند. حال آنکه حامی مالی داشته باشد یا نه؟ ...
در کشورمان هیچ بازاری برای فیلم مستند وجود ندارد و یا اینکه هیچ سینمایی برای اکران فیلم مستند بلیط نمی فروشد. به همین دلیل طبیعی است که سینمای مستند مستقلی هم وجود نخواهد داشت جز اندک فیلمهایی که هر چند سال یک بار با بودجه ی شخصی فیلم ساز تولید می شود.
مرکز گسترش سینمای تجربی، سیما فیلم و حوزه ی هنری نهادهایی بودند که گهگاه از بعضی مستندسازان برای فیلم مستند حمایت می کردند. کمبود بودجه چند سالی است که این مراکز را هم نیمه تعطیل کرده است.
در طول این سالها این تلویزیون بود که همچنان آثار مستند تولید و پخش می کند اما مدیوم تلویزیون برای تولید فیلم مستند بسیار کوچک است. منظورم از کوچک بودن تلویزیون اندازه ی قاب آن نیست منظور مدیران و سیاست گذاری های اشتباه آن است که در تمام ده سال گذشته از سینمای مستند یک اندازه ی ناچیز با استانداردهای بسیار پایین ساختند.
برنامه های تلویزیونی مناسبتی با محدودیت های بسیار، که سرشار از مصاحبه های کسل کننده و آرشیو های هزاران بار دیده شده و متن های ضعیفی است که حاصل بودجه های کم است و اغلب در تنگناهای زمانی تولید می شود و نام فیلم مستند به خود می گیرد. این حاصل کج اندیشی بسیاری در تلویزیون و تفاوت نگاهشان به فیلم مستند تا سریال های یک ریالی هجو نود شبی است.
در شرایطی که اوضاع تلویزیون دست به دست هم داده تا مستند خوب تولید نشود گاهی فیلمسازان جوان و خوش فکری با همین بودجه های واقعا ناچیز و همه ی این محدودیت ها از جمله ابزار و سوژه های کلیشه، مستندهای تلویزیونی خوبی می سازند که قطعا به خلاقیت شخصی اشان مربوط میشود. البته اتفاقات استثناء در هر موقعیتی امکان بروز دارند. ما هم قصد داریم راجع به یکی از این اتفاقات به واقع استثنائی صحبت کنیم.
از زمانی که "روایت فتح" بودم همیشه قرار بود راجع به شهید "حسن باقری" فیلم ساخته شود. مردم با قصه ی زندگی "باکری" و "همت" و خیلی های دیگر آشنا بودند اما اغلب "حسن" نابغه ی کم سن و سالی که تفکرات نظامی اش از سر نبوغ سرنوشت جنگ را در دو سال تغییر داد را نمی شناختند و نام حسن باقری بیشتر تداعی کننده ی اتوبان شرق تهران با آن دور برگردان های خطرناکش بود.
خیلی از بزگترها و کوچکترهای مستندساز به قصه ی باقری نزدیک می شدند اما خیلی زود پا پس می کشیدند. کار بسیار سختی نشان میداد. حسن آدم خاصی بود که کمتر تصویری از او وجود داشت.
"حبیب والی نژاد" آن روزها مسئول تولید فیلم در روایت فتح بود. او نیز حساسیت های زیادی داشت. اگر کسی برای ساختن فیلم حسن پا پیش میگذاشت طرحش را می خواند و به حرفهایش هم خوب گوش می کرد اما درنهایت کاری در این باره تولید نشد.
زمان گذشت و چند سال بعد والی نژاد مدیر گروه حماسه و دفاع شبکه ی یک شد. حالا خیلی ها او را می شناختند از سپاه و حوزه ی هنری تا تلویزیون و فیلمسازان مختلف. خبر تحقیقات تولید "آخرین روزهای زمستان" همه جا شنیده می شد. می گفتند تلویزیون همه جوره با طرح مفصل این پروژه موافقت کرده سپاه و ارتش امکانات می دهند و بسیاری نهادها پای کار آمده اند.
والی نژاد را خوب می شناسم که اگر دلش با کاری باشد از جان مایه می گذارد. برای تولید بعضی کارها تا گرفتن وام شخصی هم پیش می رود. "حسین مهدویان" کار را شروع کرده بود. اغلب دوستانمان به حسین کمک می کردند تا ایده اش را با سطح بالایی تولید کند. دو سال طول کشید. کم و بیش در جریان روند پروژه بودیم. چیزهایی که میشنیدیم انتظارمان را بالا برده بود و نگران هم بودیم. امیدوار بودیم که خروجی کار مسئولینی که کمتر به جوانها اعتماد میکنند را دلسرد نکند و والی نژاد هم بتواند راهش را ادامه دهد.
"هادی بهروز" روزی به دفتر "فارسی" آمد و با خود کلیپ کوتاهی از لحظات بازسازی فیلم را آورد. نتیجه به راستی حیرت انگیز بود. مدتی بعد پخش هم شروع شد. با اینکه تبلیغات گسترده و خوبی نداشت اما مجموعه دیده شد. تکرار پخش ها را هم می دیدم. فیلم راحت قصه می گفت و تا آخر به قصه شخصیت اصلی وفادار ماند که این یکی راز موفقیت کار بود. به نظر من فیلم مستند بیشتر از سینمای داستانی به قصه وابسته است.
گفتار متن فیلم روان و قصه گو است و تصاویر ترکیبی از آرشیو و مصاحبه به همراه بازسازی قسمتهایی از زندگی شهید باقری است اما این ترکیب به این سادگی ها هم نیست.
تحقیقات پروژه با مدیریت کارگردان بیشتر از یک سال طول کشیده و بخش مهمی از تحقیقات مربوط به نوارهای کاستی است که یا صدای گفتگوی حسن با دیگران از طریق بی سیم است و یا جلسات فرماندهان... . ایده ی اجرا شده ی ناب این مجموعه بازسازی صداهای نوار کاست است به شکلی که تصویر از روی صداها بازسازی شده. یعنی تعدادی بازیگر از جمله " مهدی زمین پرداز" در نقش حسن باقری لحظات مهم این صداها را بازی کرده اند. اما صدایی که ما روی گفتگوهای آنها میشنویم در واقع همان صدای اصلی حسن باقری و دیگران در نوارهای کاست مربوط به سی سال گذشته است. به نوعی که اگر شما این اطلاعات را نداشته باشید و این لحظات را ببینید گمان میکنید که صداها مربوط به بازیگران است و یا اینکه در بسیاری موارد به دلیل بازسازی های هوشمندانه تصور می شود که همه ی تصاویر مربوط به زمان جنگ است و از تصاویر آرشیوی استفاده شده است. اینکه این بخش از بازسازی ها خیلی خوب از آب در آمده چند دلیل مهم و اساسی دارد. اول اینکه طراحی صحنه هم تحقیقات خودش را داشته و عینا از روی واقعیت اجرا شده. دوم اینکه بازیگرها که همه شان گمنام هستند به شخصیتهای اصلی نزدیک شده اند. از "محسن رضایی" و "صیاد شیرازی" و "بنی صدر" تا خود حسن باقری. بازیگرها مجبور بودند صداهای بی سیم و نوار جلسات را بارها گوش دهند تا بتوانند در زمان فیلمبرداری عینا آن را اجرا کنند و به اصطلاح به جای نوارها حرف بزنند و به اصطلاح لیپ سینک کنند که این عالی از آب در آمده.
نکته ی دیگری که بسیار حائز اهمیت است فیلمبرداری درخشان این کار است که "هادی بهروز" به خاطر آن سیمرغ جشنواره ی نود و یک را از آن خود کرد. بخش های بازسازی این فیلم به صورت 16 میلیمتری فیلمبرداری شده و از نگاتیوهای کهنه استفاده شده است. طراحی هوشمندانه و کارگردانی درست این بخش ها استفاده از لنز تله و به اصطلاح لانگ تیک بودن پلانها و سیال بودن تصویر همه و همه به نزدیک شدن بازسازی ها به واقعیت کمک کرده است.
در مراحل فنی هم کار با اقبال همراه بود. به جز تدوین قابل قبول و ترکیب خوب بازسازی ها با آرشیو و گفتگوها که همگی در خدمت روایت قصه است، موسیقی کار نیز از نکات درخشان مجموعه است. ترکیب سازهای بادی برنجی و ملودی هایی با مترونوم تند تداعی کننده ی موسیقی فیلمهای دهه ی شصت است. ترانه ی پایانی آن هم که با صدای "علیرضا قربانی" همراه است و آهنگ معروف "از خون جوانان وطن ..." به درستی انتخاب شده است.
با تمام نکات قوت مجموعه چند نکته ی ریز و درشت وجود دارد که می توانست بیشتر به فیلم کمک کند. مثلا در گفتگوها به جز مصاحبه شونده یکی دو نفری هم به صورت مستمع در قاب حضور دارند که تکلیف مخاطب با آنها روشن نیست و نمیفهمیم که کیستند و چه نقشی قرار است داشته باشند.
گوینده ی متن فیلم که راوی سوم شخص است، متن را بسیار یکنواخت و مونوتوم و فارغ از هرگونه حسی اجرا کرده است. به نظر می آید این موضوع تعمدی است و از گوینده این طور خواسته شده اما این تکنیک در خواندن نتوانسته کمکی کند و میتوانست خیلی بهتر از اینها باشد. همینطور متن خاطرات شخصی حسن باقری که گویندگی آن را خود فیلمساز بر عهده دارد و به صورت اول شخص است . این بخش هم متاسفانه دلچسب نیست و اغلب هم تصویر سازی خوبی ندارد.
در مجموع اتفاقی که با تولید مجموعه ی مستند" آخرین روزهای زمستان" افتاد بزرگ و مهم است حداقل در عرصه ی سینمای دفاع مقدس. بعد از مدتها یک مجموعه ی مستند تلویزیونی توانست در اندازه های بزرگ از کلیشه فاصله بگیرد و در جذب مخاطب تلویزیونی که این روزها سخت به دست می آید موفق باشد.
همچنان معتقدم که اوضاع مستندسازی به خصوص در حوزه ی تلویزیون بسیار اسف بار است و این مجموعه در روند یک بسترسازی درست و سیاست گذاری های بلند مدت تولید نشده و صرفا نتیجه ی تلاش چند مدیر با دغدغه های شخصی و تلاش فراوان چند جوان مستعد و خلاق است.
در پایان امیدوارم باز هم شاهد این استثناءها در عالم مستند باشیم. باشد که همین اتفاق ها جریان ساز شود و مدیرانمان را تکانی بدهد.
مهدی شامحمدی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید