این تصور برای بیشتر ما تصور دور از ذهن و ای بسا که محالیست ولی جواب همه ی این سوالات می توانست مثبت باشد اگر ما در دهه ی پنجاه شمسی زندگی می کردیم یا دست کم از جوانان آن دوره بودیم.
سیانور روایتی دست و رو شسته و مختصر و مفید است از "سازمان مجاهدین خلق" در دهه 50 که بعد ها این تشکیلات را با نام "گروهک منافقین" شناختیم. از ویژگی های سیانور شعیبی اینکه به سختی می توان در این فیلم نگاه سیاسی محکم و تندی یافت و شاید همین امر باعث می شود که مخاطب با خیال آسوده تری قصه را به تماشا بنشیند. فیلم در دهه ی 50 شمسی می گذرد و خلق این دهه ی 50 شمسی به قدری در طراحی صحنه و لباس، در گریم، در فضا سازی و توجه به جزئیات به خوبی از آب درآمده که از همان لحظه ی ابتدایی فیلم مستقیم می روید به همان دوران، بدون هیچ نکته ی آزاردهنده ای که از باور بودنتان در دهه 50 خلل وارد کند.
دو مستشار آمریکایی در تهران توسط مجاهدین ترور می شوند و این سرآغاز داستانی پر تاب و کشش میان مجاهدین و ساواک است و شاید به همین دلیل به ظن برخی می توان این فیلم را در ژانر فیلم های پلیسی قرار داد.
فیلم سیانور به تازگی به روی اکران سینماها رفته و من سعی دارم تا بدون اینکه جذابیت های داستان و تمامی ماوقع را برای شما بازگو کنم، کیفیت تماشای این فیلم را برایتان نگاه دارم تا چه آن را دیده و چه ندیده باشید بتوانید از خواندن این مطلب و تبعا تماشای فیلم حداکثر لذت را ببرید.
داستانی که سیانور روایت می کند پر تاب و کشش است. سیاه مطلق و سفید مطلقی در داستان وجود ندارد از تصویر کلیشه ای پلیس بد و پلیس خوب هم خبری نیست در سیانور همه انسانند با پیچیدگی های خاص یک انسان و بس. انسان هایی که به فراخور زمان و حال و هوای جامعه در مسیری قرار گرفته اند خواه درست و خواه غلط. تا به جایی که حتی ما را با تصویری تازه و پیشتر دیده نشده از پدیده ی ساواک رو به رو می کند. تصویری که به ما افرادی باهوش و به اصطلاح تیزی را نشان می دهد که فرای خشونت سازمانی نهادینه شده توانایی های دیگری هم دارند. حتی شخصیت های مثبت سیانور هم آنقدر رویایی، دور از ذهن و غیر قابل باور نیستند که نتوانیم با آن ها همزاد پنداری کنیم درست مثل دیگر شخصیت ها. شاید به همین خاطر است که وقتی حامد کمیلی در نقش وحید افراخته، دیگر اعضای گروهش را می فروشد نمی توانیم خیلی از او متنفر باشیم حتی وقتی که مهدی هاشمی در نقش مامور ساواک بابک حمیدیان را کتک می زند از او متنفر نیستیم. قرار هم نیست کسی را دوست داشته یا از او متنفر باشیم، این روایت یک داستان است و ما از قضاوت صرف افراد بر اساس آگاهی از گذشته شان ناتوانیم. به همین خاطر گاه خود را لیلا می بینیم و گاه هما، گاهی امیر را دوست داریم و گاهی کارهایش لجمان را در می آورد.
در این فیلم برگی ازتاریخ ایران در حال ورق خوردن است و آن چه ما به تماشایش نشستیم گوشه ای از وقایع آن است. سیانور در جذابیت های بصری اش کم ندارد و در پله ی بعدی ما را با بازی های باورپذیر و کم نقصش شگفت زده می کند. پدرام شریفی که می توانیم او را بخش لاینفکی از معادلات بازیگری این روزهای سینمای ایران بدانیم با بازی متین و شمرده اش بدون هیچ اضافه کاری ایی نقشش را به خورد باور ما می دهد. در ادای کلام، در بیان، در زبان بدن و در تمامی نکات دیگر. او هیچ حرکت افراطی ای ندارد فقط بسیار درست است، به اندازه است و همین امر باعث می شود از همان ابتدا به او توجه کنیم، دنبالش کنیم و منتظر حرکت بعدی او بمانیم.
حامد کمیلی در نقش وحید افراخته عضو خود باخته ای از مجاهدین با بازی تاثیرگزار خود بدون شک مقدمات بازگشت باشکوه خود را به سینمای هنر محور رقم زده است. عجیب این که قبل از دستگیری اش توسط ساواک از او در قالب یک مبارز واقعی خوشمان می آید و بعد از دستگیری اش هم همچنان با حفظ سمت، ما را از خود ناامید می کند. گویی که مخاطب انتظار این رفتار را از او نداشته و همزمان که از او رنجیده باشد از این روحیه ی آدم فروشی در وجود یک مبارز متعجب می شود. از بازیگری با پیشینه ی قوی بر روی صحنه ی تئاتر جز این هم نباید انتظار داشت. هما با بازی هانیه توسلی عجیب من را به یاد نقشش در شب های روشن می اندازد دختری به همان اندازه تو دل برو و به همان اندازه خیره سر با حضوری گرم و باور پذیر. مهدی هاشمی هم در نقش یک مامور عالی رتبه ی ساواک با ایفای دقیق و به جای نقشش یادمان می آورد که حالا حالا ها برای او و بازی منحصر به فردش در سینمای ایران جاهای خالی بسیاری هست درست مانند آتیلا پسیانی که کم بود و تاثیرگزار با سایه ای امن و سنگین بر روی بازی ها. بهنوش طباطبایی یک سر و گردن از آن چه از او در این سال ها دیدیم بالاتر است. بابک حمیدیان هم با بازی حسی و درونی خود بار دیگر بر شیوه ی خاص بازیگری خود تاکید می کند. فرزین صابونی از بازیگران شناخته شده ی تئاتر با حضورش در نقش تقی شهرام بار دیگر به مخاطب یادآوری می کند که دود از کنده بلند می شود. و...بهروز شعیبی هم که خود کارگردان سیانور است در نقش مجید شریف واقفی( که امروز نام "دانشگاه صنعتی شریف" وامدار این دانشجوی دهه 50 یکی ازمعتبرترین دانشگاه ها در دنیاست که در یک دهه هم کوشش شد تا نام او از روی این دانشگاه برداشته شود و به عمد تنها "دانشگاه صنعتی" نامیده میشد) مثل همیشه است؛ محبوب، محجوب وبه قدر نیاز صحیح و کامل.
داستان فیلم با وجود فلش بک هایی روایت می شود که رفت و برگشت هایش ما را از مسیر اصلی داستان جدا نمی کند و به قدری در کارگردانی و تدوین هماهنگی و هارمونی وجود دارد که مخاطب گیج نشود برای فهم و پیگیری داستان.
به طور کل می توانم تضمین کنم اکثر بازی های سیانور را بی برو و برگرد دوست خواهید داشت و در مجموع تماشای سیانور را بدون پیش فرض های مثبت و منفی به مخاطبان سینمای ایران توصیه می کنم. توصیه ای به نگرش و رویکردی تازه نسبت به تاریخ معاصر ایران که بدون تعصب و فرمایشات معمول در حد بضاعت خود به درستی به بار نشسته است و ما را با وجه دیگری از تاریخ کشورمان آَشنا می کند.