سه شنبه, 06 مهر 1400 12:17

نگاهی به فیلم کوتاه "زالو" کاری از بهمن کیارستمی | صدا، دوربین، کمی هم حرکت

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
نگاهی به فیلم کوتاه "زالو" کاری از بهمن کیارستمی | صدا، دوربین، کمی هم حرکت نگاهی به فیلم کوتاه "زالو" کاری از بهمن کیارستمی | صدا، دوربین، کمی هم حرکت

هما گویا / سی و یک نما – انتخاب عنوان دوپهلوی "زالو" برای این فیلم/مستند هفده دقیقه‌ای از همین ابتدا نشان از یک خشم فروخفته دارد که اگر منطقی هم باشد، در نبود یکی از دو کارآکتر داستان، چندان دلنشین و منصفانه نیست، اگر چه من در تمام طول فیلم توجهم به پدری بود که ناله می‌کرد و بیشتر از آنکه آسیب برساند، آسیب می‌دید.

در تمام مدت زمانی که فیلم را می دیدم به این می‌اندیشیدم که می‌توانی "عباس کیارستمی" باشی و در جایگاه یک پدر کم بیاوری و خانه‌ی دوست را گم کنی.

عباس کیارستمی همیشه همین بوده، خودش و نه یک فریم بیشتر و نه یکی قاب کمتر. او گاه بیرحمانه واقعیت ها را جلوی چشممان می آورد چرا که نمی خواهد به قیمت کتمان حقایق، از خودش شخصیت دیگری بسازد و نمایش بدهد. این اتفاق در "مشق شب" هم افتاده و ما در آن فیلم هم گاه دلمان خواسته که کیارستمی را دعوا کنیم که "راحتش بگذار، این بچه ترسیده". اما همین ترس از کلاس اولی ها و مشق شب پرونده های ماندگاری ساخته که تا همیشه به ما تلنگر بزنند.

Homework1989 (1).jpg

کیارستمی از کلمه –زالو- در جایی وام می گیرد که کلامش مقدمه دارد و موخره و بار دیگر اشاره می کنم به اینکه این عنوان بیشتر از یک درد... یک کمپلکس... یا یک خاطره، نوعی تسویه حساب است اما از چی و از کی؟

"زالو" با مشق شب شروع می شود و به یک گفتگو می رسد. پدری که مثل بازجو چهره اش را نمی بینیم اما صدایش را می شناسیم و پسری که در کلوزآپ نشسته و یا فرصت پاسخگویی ندارد و یا حال و حوصله ی آن را. او خسته است. انگار که پیش از این گفتگو یک فصل کتک خورده و یا اینکه همین دوربین دارد به چهره اش سیلی میزند.

میزانسن هوشمندانه است و دوربین نه روبه رو بلکه با زاویه در کنار چهره ی "بهمن" قرار گرفته تا اگر بخواهد مستقیم در دوربین نگاه کند، مجبور باشد تا سرش را کمی بچرخاند و به قول پدرش یک تکانی به خود بدهد. هفت تا تجدید و سال گذشته هم چهار تجدید و مردودی در شهریور و.... کارنامه ای که فیلمساز در کلوزآپ و بدون شرمندگی به نمایش می گذارد. کل کلام پسر این است که درس و رشته تحصیلی اش را دوست ندارد و می خواهد فیلم بسازد اما حرف پدر چیست؟

با عرق خوری و سیگار کشیدن و معاشرت های نامعمول در نوجوانی نمی شود آرتیست شد؟ پدر درد دارد اما انگار که "حرف های خوب را بد میزند" چرا که کارگردان این فیلم کوتاه پسر است. آن هم در دو فصل به فاصله ی دو دهه. در حالی که در فصل دوم و زمانی که پسر برای خودش مردی شده، دیگر لازم نیست که دوربین کمی متمایل باشد. میزانسن تغییر کرده. نمای نزدیک و پسر چشم در چشم دوربین. معترض و طلبکار.شاید می خواهد بگوید: "مگر تو درجوانی و نوجوانی قدیس بودی؟" و پدر که شاید چون قدیس نبوده، هراس بیشتری دارد.

جایی پدر به پسر نوجوان می گوید که در حال حاضر وظیفه اصلی او درس خواندن است و نه فیلم ساختن. همانطور که وظیفه خودش هم اکنون فیلم ساختن است و نه صندوقچه درست کردن. (اشاره به دلمشغولی های خود می کند)....

دقت کنیم!! او با یک نوجوان طرف است. از پسرش تحصیلات عالی یا نمرات برتر (لااقل در این دیالوگ ها) نمی خواهد. او خواهان حداقل هاست ونه بیشتر. او نگرانی های بزرگترش را در پس کارنامه ای پنهان می کند تا گم شوند.

کیارستمی فقر را نمی چشد اما بلد است فقر را تجسم کند. اینکه نوجوان شمیران نشین و در رفاهی که حتی امکان ساختن فیلم دارد اما به عمد (یقینا چنین کارنامه ای اعتراض است) به همه چیز دهن کجی می کند، شعارهم اگر باشد اما بیجا نیست. نه! به هیچ وجه فیلم زالو یک شقاوت پدرخوانده وار نیست. (لطفا دهه را در نظر بگیریم)

زالو تیغ دو دمی است. می شود در ذهن به گونه ای آن را دکوپاژ کرد که برای نگاه بهمن دلسوزاند و از طرفی دیگر می توان در آن قدرت صدای عباس کیارستمی درد، در هم شکستگی و حتی بغض را شنید.

به هر حال "زالو" چرا در این زمان منتشر شده سوالی است که بیشتر از خود فیلم دغدغه ذهن من شده است. بهمن کیارستمی که شاید گاهی تصمیم های درستی نمی گیرد و شاید همین الان دوباره پدر دوربین را روشن کرده و فصل جدید را در دهه بعدی کلید میزند و با نگاهی نو. و بهمن کیارستمی که شاید این بار رو به روی برادر بزرگترش نشسته باشد تا پاسخ دهد. به هر حال که این، یک روایت ناتمام است.

Homework1989 (2).jpg

و اما گفته های بهمن کیارستمی پس از جنجال های انتشار این فیلم:

یکم: زالو سال ۸۱ با همین سر و شکل ساخته شد و همان موقع نمایش‌های محدودی هم داشت. دوم: من دانش‌آموز سیستم آموزشی بودم که به آن می‌گفتند نظام قدیم. یعنی سال اول دبیرستان برای ادامه تحصیل چهار انتخاب داشتیم: ریاضی/فیزیک، علوم تجربی، علوم انسانی یا هنرستان.

باور عمومی این بود که هنرستان جای بچه تنبل‌هاست و علوم تجربی هم پیش‌درآمد پزشکی خواندن. برای همین ماند علوم انسانی و ریاضی/فیزیک.

از بد حادثه برادر بزرگم که از من بسیار باهوش‌تر و درس‌خوان‌تر بود پیش از من ریاضی/فیزیک خوانده بود و بعد با رتبه عالی در کنکور، در دانشگاه صنعتی شریف قبول شده بود.

بدبیاری دیگر آن که رفیقی داشتم به اسم هوشیار خیام. (پسر مردی که در فیلم مشق شب نظام آموزشی آن سال‌ها را نقد می‌کند.) من و هوشیار در دبیرستان هم‌کلاسی بودیم و باهم می‌رفتیم کلاس پیانو و خطاطی. هوشیار ریاضی‌اش عالی بود، پیانیست و آهنگ‌ساز تراز اولی شد و خطش حرف نداشت. بنده هم در تجدید آوردن رکورد می‌زدم و در نواختن و نوشتن افتضاح بودم (و هستم) ولی قرآن و دینی و فارسی و زبانم بد نبود.

از من اصرار که تغییر رشته بدهم و بروم علوم انسانی و از پدرم انکار که تو مگه چی‌ت از احمد و هوشیار کمتره. دو سال بعد هوشیار رتبه اول کنکور هنر را کسب کرد و من ترک تحصیل کردم و رفتم به خدمت مقدس سربازی. سوم: پیش از دوران دبیرستان، خانه‌ ما چند سالی مهمانی داشت که مثل تئورمای پازولینی وقتی رفت هیچ‌کس همان آدم قبل نبود. وقتی می‌آمد سوال‌هایی که همه می‌پرسیدند را نمی‌پرسید و نمی‌گفت: عزیزم کلاس چندمی، دَرست خوبه، کدوم مدرسه میری و این‌ها؛ یعنی اصلا سوال نمی‌پرسید. می‌آمد حرف‌های عجیب می‌زد و گاهی دعوا راه می‌انداخت و می‌رفت.

زیبایی مسحورکننده‌ای داشت و نظراتش با همه فرق می‌کرد، درباره‌ درس و مشق هم چیزهایی می‌گفت که درست نمی‌فهمیدم ولی سی سال بعد که رفتم سراغش و دوباره همان حرف‌ها را شنیدم، دیدم بعله، تاثیرش را روی ساکنین خانه‌ ما گذاشته. پروانه اعتمادی به من جرات داد که نظام قدیم و جدید را ول کنم بروم دنبال کاری که دوست دارم.

فکر می‌کنم به پدرم هم جرات داد که وقتی دید بچه‌‌هایش درس‌خوان نیستند دست از سرشان بردارد و بگذارد کاری که دوست دارند را بکنند و حمایت‌شان کند. (احمد هم تحصیل در دانشگاه شریف را رها کرد و یک شرکت موفق کامپیوتر راه انداخت.) خود پروانه اما پسری هم‌سن و سال ما داشت که تا سال‌های سال خاری بود در چشم‌مان، آقامهر یا مهرداد پاکباز، هم آرتیست شد و هم تحصیلات عالیه کرد.»

و اما احمد کیارستمی در این باره چه می گوید: «همه در زندگی دچار اشتباه‌ می‌شوند، استثنا هم ندارد، ولی همه یک جور با اشتباهاتشان برخورد نمی‌کنند.

photo_2021-09-28_13-15-077.jpg

گروهی از اشتباهاتشان یاد می‌گیرند و زندگی را تبدیل می‌کنند به فرصتی طولانی برای درس گرفتن از اشتباهات و تجربه‌های بد خود. اینها بعد از یک عمر یادگیری می‌شوند «پیر خردمند» و «عالیجناب». از دل مشکلات زیبایی می‌آفرینند، با طعم توت دوستی می‌آورند و راه زندگی نشانمان می‌دهند. گاندی از مردی که زنش را می‌زند تبدیل می‌شود به مظهر استقامت بدون خشونت، و لقمان، از بی‌ادب ادب می‌آموزد و از بردگی به حکیمی می‌رسد. آورده‌اند «نقش انگشتر لقمان این بود که: پوشیدن آنچه دیدی به عیان، اولی‌تر از رسوا کردن به گمان.» عده‌ای هم اشتباهات خودشان را گردن نمی‌گیرند و زمین و زمان و دهه‌ها را به هم می‌دوزند و به جای قبول مسئولیت،‌ شجاعانه افشاگری و روشن‌گری می‌کنند. قهرمانانه سنگ در چاه می‌اندازند. باد می‌کارند و طوفان درو می‌کنند. کینه همه را به دل دارند و همه را دشمن می‌خوانند، از پدر تا مادر، از شرق تا غرب. انگشت شکسته‌شان را روی هرکه می‌گذارند درد می‌گیرد، پس دوستان را دشمن می‌بینند و دنیا را دول متخاصم. در نهایت هم به جای پیر خردمند می‌شوند پیر خرفت و در حد وسع‌شان خرابی می‌آفرینند، از خانواده‌ای تا مملکتی.

یکی با نمایش کلوزآپی از یک خاطی یک لحظه اشتباه‌اش را می‌شکافد تا چهره‌اش را با درک شرایط‌اش انسانی کند و حتی دوست‌داشتنی کند. حاصل یک عمر کارش «بد من» ندارد. کاراکترهای فیلم‌هایش اشتباه می‌کنند ولی حتی در یک فیلمش آدم بد وجود ندارد. دیگری اما یک عمر زندگی و تلاش پدری را به چند دقیقه خشم و استیصال خلاصه می‌کند، پدری که بعد از یک عمر تلاش، چند باری هم زبان نادرستی را برای ابراز نگرانی‌اش استفاده کرده. نگرانی از وضعیت پسری که در دوران سنی حساس دبیرستان درس نمی‌خواند و سیگار می‌کشد و بدمستی می‌کند و بسیاری داستان دیگر که پوشیدنشان اولی‌تر است.

حتی عمر و خرد نوح هم حریف سرشت پسرش نشد، سایرین که انسانند و خطاکار.»

گفتنی است این دو برادر پس از مرگ پدر در مورد انتشار آثاری که از وی به جا مانده، با یکدیگر اختلاف نظر دارند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید