آنچنان که از داستان فیلم بر می آید کوپال شخصیتی خود محور است که پس از مرگ دردناک پسر کوچکش تصمیم می گیرد خداوندگار زندگی خود باشد و از انسانها و روابط انسانی تا می تواند فاصله بگیرد تا بار دیگر دچار حس شکست و فقدان ناشی از دست دادن عزیزی دیگر نشود. این است که تصمیم می گیرد همچنان از خواهرش که بنظر می رسد گرفتار بیماری باشد دوری کند، همسر خود را به بدترین شکل ممکن بیازارد و همه را "مزاحم" ببیند. فیلم البته از این مواد داستانی کمترین استفاده را می برد و بنظر می رسد فیلمساز در استفاده کردن از این مواد داستانی روانشناختی و تم اصلی فیلم، شکار غیرقانونی و بی رحمانه حیوانات، بسیار مردد است و در نهایت تصمیم به پررنگ کردن تم اصلی فیلم می گیرد بدون آنکه چندان درگیر مصائب خانوادگی کوپال شود. از این منظر کوپال با نقش کردن نام خود بر بسیاری از وسایل خانه و وسایل شخصی اش، با دوربینهای متعدد و سیستم حفاظتی قدرتمند و حتی حضور هایکو و صد البته بواسطه حضور پرتعداد حیوانات تاکسیدرمی شده در جای جای خانه عجیبش دچار انزوایی خودخواسته و خدای گونه تصویر می شود. اما در ادامه فیلمساز حتی در پرداخت به این تم و دغدغه اصلی نیز به عمق نمی رود و جزء در یکی دو مورد(مثلا سکانس خوب طغیان و حمله حیوانات به کوپال) از پتانسیل های بالای این تم بهره نمی برد و بدتر اینکه در پایان بندی دچار شعارگویی و نتیجه گیری اخلاقی می شود.
حال سؤال این است که چرا از ابتدا مسئله زندگی شخصی کوپال مطرح می شود وقتی قرار است تنها اشاره ای سطحی به آن در مهلکه اصلی فیلم شود؟ زمانی که انزوای اجباری کوپال نتیجه ی عقوبتی اجتناب ناپذیر نشان داده می شود، کارکرد اندک اطلاعاتی که از خانواده و ارتباطات انسانی کوپال داریم چیست؟ این بلاتکلیفی و عدم تمرکز لازم بر یک خط روایی-فکری در وجوه دیگر نیز به چشم می خورد؛ در طول فیلم بارها شاهد پخش مستندهایی درباره غذا هستیم که به الگوی غلط مصرف گرایی اشاره دارند، اشاره ای که با توجه به کالبد تنومند کوپال، نمونه مثالی قربانیان مصرف گرایی، تشدید می شود در صورتی که استفاده درخوری از آن نمی شود.
همانطور که در ابتدا گفته شد جلوه های بصری و به تبع آن حظ بصری ناشی از مواجهه با تصاویر متفاوت و فضاسازی نامتعارف در فیلم بر روایت داستان زندگی احمد کوپال ارجحیت دارد. حتی انتخاب زنده یاد "لووان هفتوان" در امتداد همین ارجحیت بصری بنظر می رسد، هرچند این انتخاب بواسطه فیزیک متفاوت این بازیگر و صد البته بازی خوب او توانسته تا حدی فیلم را نجات دهد. در نگاه اول تنوع بصری حاکم بر فیلم، گریزی هوشمندانه از یکنواختی روایی فیلم جلوه می کند اما با تعمقی بیشتر می توان دید که این تنوع تا جایی از روایت جلو می افتد که حتی کلید ساز هم از التفاتُ آن بهره مند می شود! البته فیلمساز برخی از این جلوه ها، همچون تصاویر دوربینهای مدار بسته و دوربین آویخته از گردن هایکو، را در روایت بکار می گیرد، اما از کلیت آنها، که بطور قطع زحمت زیادی هم در خلقشان کشیده شده است، استفاده چندانی نمی شود.
با تمام آنچه گفته شد فیلم کوپال نویدگر دمیدن هوایی تازه در سینمای بیجانی است که اپیدمی وار دنباله رو راههای صدبار پیموده شده است. فیلمساز این اثر که پیشتر با فیلمهای کوتاهی همچون "منها" تبحر خود در استفاده از فرمهای تجربی را نشان داده است، در این اثر نیز از آزمون استفاده از فرمهای بصری تجربی و فضاسازی بکر و نامتعارف سربلند بیرون می آید.