جمعه, 21 شهریور 1393 16:32

گزارشی از نوستالژی پرمخاطب "شهرموشها 2" /دیوار نشد که چاره!!هرچیزی چاره داره

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پویه حسینی(سی و یک نما) - "بیاموزیم همزبانی را، زبان عشق و مهربانی را، چه گربه باشیم چه بچه ی موش، خواهان مهریم و گرمای آغوش، گرمای آغوش..."

"بینندگان عزیز با بخش دیگری از اخبار موشگاهی در خدمت شما هستیم. به گزارش واحد مرکزی موشنا حادثه ای برای لحظاتی آرامش شهر را بهم ریخت... !" بچه موش های عزیز، ماما موشی ها و بابا موشی ها به شهر موش ها خوش آمدید. به قول مهمان موشی های جشنِ شهر موش ها با یک "لاو سانگ" که نه، با یک "اُلد سانگ" موافقید؟... تقدیم شما، بفرمایید... "کِ مثل کُپُل، صحرا شده پر ز گل؛ گِ مثل گردو، بنگر به هر سو؛ بِ مثل بهار، هَچه هَچه، فکر کن بسیار؛ پِ مثل پسته، نباش بسته؛ مِ مثل موش دی یوو دی یوو موش، برخیز و بکوش، برخیز و بکوش؛ آ مثل آواز، قصه شد آغاز..."

این روزها نوستالژی کودکانه ای، هم کودکان گذشته و هم کودکان امروز را چنان با شوق به "موشنما" (سینما) می کشاند که پس از خارج شدن از سالن پر از جمعیت سینما این شوق را در چشمان خیلی ها می توان دید. حتی اگر نقصان هایی هم از لحاظ حرفه ای در ساخت فیلم به چشم بیاید کمتر کسی روی آنها متمرکز می شود. تماشاگرانی هم که دانش سینمایی دارند بیشتر از زنده شدن خاطراتشان می گویند و کمتر از ضعف های حرفه ای فیلم "شهر موشها 2" و مهم ترین نکته ی فیلم را بیدار شدن "کودکِ درون" می دانند، "کودک درون"ی که متاسفانه خیلی اوقات خواب است و اگر همیشه بیدار باشد دنیا، گلستان می شود.

"شهر موشها 2" را می توان یک فیلم موزیکال کودکانه نامید، اما این فیلم پر از استعاره و مملو از نمادهای بشری است که بزرگسالان نیز می توانند به نوعی دنیای امروز خود را در آن ببینند. دنیایی که هم جنگ دارد و هم صلح.

دنیایی که خیلی ها از هم بدشان می آید و مثل "نارنجی خانم" مدام می گویند: "هیششش بدم میاد از این..."

دنیایی که گاهی صورت زیبا بر سیرت زیبا ترجیح داده می شود. مثل باد کردن لب و گونه ی "نارنجی خانم" که نشانه ای می شود از مدرنیته در زندگی خیلی ها، تا حدی که حتی این گونه مادرها سر زدن به اتاق کودکان هم از وظایف خدمتکار خانه می دانند و در نهایت خدمتکار به خود اجازه می دهد حتی پچ پچ کنان به خود بگوید: "سر و شکلشو کرده از ما موشترون."

در دنیای امروز کمتر کسی پیدا می شود مثل آقای "دکتر عینکی" که در واکنش به طرحِ عدمِ درمانِ بیماریِ سرمایی بودنِ همسرش، "سرمایی خانم"، اظهار کند: "بنده همسرم رو همینطور که هست دوست دارم، سرمایی اگه سرمایی نباشه که دیگه سرمایی نیست."

و اما بیشتر یافت می شوند امثال "کُپُل خان" که بعد ار وعده گرفتن از دوستانش در رستوران خودش، زیر دعوتش زده و از آن ها دُنگ بخواهد و تازه به زعم خود به آن ها لطف کرده و ده درصد تخفیف بدهد.

انسان هایی هم هستند مانند "دُم باریک" که از بد روزگار زنش را از دست داده و از طبقه ی فرودست جامعه بوده و در رستوران کُپُل کار و زندگی می کند. اما از خوش روزگار دارایی با ارزشش، پسر صالحی است و هنوز مانند کودکی هایش خوب روزگار گذرانده و دوستی کرده و کنایه های "نارنجی خانم کُپُل خانیان" را به دل نگرفته و از این فاصله ی طبقاتی نه تنها شکایت نمی کند بلکه هنوز بر خلاف خیلی فراموشکاران در این زمانه به "نارنجی خانم" می گوید: "نارنجی یادته بچه بودیم چقده با هم خوش بودیم؟!"

مشورت نکردن و خود رأی بودن ها در زندگی امروز ما نیز در زندگی موشوَندان هم دیده می شود. وقتی "نارنجی خانم" ناراحت می شود از این که "کُپُل خان" بدون مشورت با او از همه وعده می گیرد.

بچه های مدرن امروز هم گاهی می شوند مثل برخی بچه موش های شهر جدید و امروزی. بچه هایی که خود و دارایی هایشان را با همسالان خود مقایسه می کنند و یاد نگرفته اند هر کدام یک بهره ای از زندگی برده و باید قانع بود و کوشا. بچه موشهائی که حتی به آشپز بودن پدر دوستشان یعنی "مشکی"، پسر آقای "دُم باریک" هم قبطه می خورند بابت غذاهای خوش مزه ای که هر روز می خورد. آنان یاد نگرفته اند ظاهر و درون زندگی هر کس با دیگری فرق دارد. اما به خوبی می توان دریافت کودکان پتاسیل یادگیری بالایی دارند. وقتی "گلابی"، دختری که دوست "کُپُلَک"، پسر "کُپُل خان" و "نارنجی خانم"، است از موش کور این قصه می ترسد، "کُپُلَک" به او می گوید: "گلابی ژونم، قیافه اش این جوریه، ازش نترسیا."

در لحظات بی شماری از "شهر موشها 2" تاثیرگذار بودن امر آموزش به خوبی محسوس است. سرِ میز صبحانه " کُپُل خان" به پسرش، "کُپُلَک"، می گوید که صبحانه بخور بابا جون: "مدرسه که فرار نمی کنه!" یا لحظه ای دیگر که "کُپُلَک" به دروغ اظهار دل درد می کند پدر می گوید که به مدرسه نرود، مادر به این نوع رفتار پدر اعتراض می کند.

ویا رژیم گرفتن های مد شده در دنیای مدرن امروز که بیشتر از سر پز دادن است تا توجه به سلامتی.

در شهر موشها ،بچه موش ها  برعکس خیلی ها هنوز یاد نگرفته اند که مهربانی نکنند و هر کدام وقتی با غریبه ای به نام "پیشو"، که یک بچه گربه است، روبرو می شوند با این که می ترسند اما می گویند: "بهش نمیاد بچه ی اسمشو نبر باشه". آن ها می دانند هیچ کس را نباید با یک چوب راند حتی اگر به نوعی دشمن یا بیگانه باشد. البته شاید از معایب فیلم باشد که گربه ای، گربه ای را می کشد و فرزندش را آواره می کند چون در دنیای واقعی حیوانات هم نوع خود را نمی کشند، باهم نزاع و دعوا دارند اما کشتن نه. در این جا می توان مثبت گرا بود به چنین نقصی در فیلم و آن را به حساب بشر گذاشت. نمادی از انسانی که هم نوع خود را می کشد، کودکان را آواره می کند و تا عده ای دادخواه حقوق آوارگان می شوند گویی گناهی کبیره کرده و با آنان برخورد تند می شود. بچه موش هایی که به این بچه گربه پناه می دهند را می توان چنین نمادی از دوستداران صلح جهانی دانست. اما بزرگان می گویند: "اسمشو نبرم اولش بچه بوده بعد..."

خصلت های انسانی زیادی را از این بچه موش ها می توان آموخت. "مهربانی" را از "کُپُلَک" ی می توان آموخت که وقتی به فکر سرپناه برای بچه گربه هستند می گوید: "ببریمش تو اتاق من باهم زندگی کنیم."

ورود سیاست در زندگی های امروزی هم جالب توجه است. "نارنجی خانم" وقتی بچه هایش از مدرسه به خانه برنگشته اند به "خانم مدیر عینکی" می گوید: "پس واسه چی اسم خودتونو گذاشتین مدیر؟! صبر کن تو جلسه اولیا و مربیان استیضاحتون میکنم!" حتی شعارهایی نظیر "این دشمن خطرناک اخراج باید گردد" و "جاسوس دوجانبه اخراج باید گردد" در مواجهه با یک غریبه در شهر می توان دریافت که دنیای سیاست گویی از زندگی هیچ کس جدا نیست، و وارد شهر موش ها هم شده است.

وقتی شایع می شود که پسر کلنل مدرسه اش دیر شده و او را آژیرکشان با ماشین "ژاندارموشی" به مدرسه می رسانند تداعی گر فرهنگ شایعه سازی و نیز سوء استفاده افراد از موقعیت های اجتماعی شان است. حتی زمانی که سوءاستفاده ای هم وجود ندارد سوءبرداشت وجود دارد.

دشمن را دست کم نگرفتن نیز از دیگر آموزه های نامحسوس فیلم است و نیز با استفاده از دستاوردهای علمی به جنگ با دشمن رفتن. وقتی بچه موش ها در آزمایشگاه مدرسه تلاش می کنند برای مقابله با دشمن خود از دانشِ روز بهره برند و تمهیداتی برای مقابله با "اسمشو نبر" می سارند یاد این روزهای خوبمان هم می افتیم که دانشمندانمان با کمترین امکانات تلاش می کنند با علم به مقابله ی دشمنان سرزمینشان بروند.

دوستی والدین با فرزندانشان، هم زیباست و هم نه. هستند پدر و مادرانی که خود را دوست فرزندان خود می دانند مثل پدر "مشکی" که با یک نگاه این دوستی زیباست و زیبا نیست وقتی بعد از صحبت از کلمه ای ممنوعه پدر می گوید: "اسمشو نبر بابام جان!" یا هنگامی که "کُپُلَک" آواز می خواند: "عمو عمو ژانم عمو دل بیگرارام عمو... عمو عمو ژانم عمو دل بیگرارم عمو." "کُپُل خان" ذوقِ با نمک بودن پسرش را می کند. بابای خوب بودن را هم زمانی می بینیم که "دُم باریک" از پسرش دفاع می کند و می گوید: "چرا هر چی می شه پای بچه ی منو می کشین وسط؟!" یا وقتی پسرش بازجویی می شود او را رها نکرده و پشت در اتاق بازجویی سر بر آسمان مشغول دعای اوست. در این شهر موش ها عاشق هم می شوند: معلم مدرسه، "آقا معلم فَرموش" و موزیسین و رهبر گروه موسیقی مدرسه، "موشموشک خانم"، و...

در مورد لزوم ترسیدن و نترسیدن در وقت مقتضی همین بس که در بخشی از شعری از همین فیلم بچه ها می خوانند: "دیوار نشد که چاره، چی پشت این دیواره؟... هر چیزی چاره داره، چاره چیه؟ دیواره؟!"

مدرسه موشهای 2 بی اشکال هم نیست .حضور به جا یا نا به جای هر موش در شهر موش ها نیز جای بحث دارد. به عنوان مثال حضور موش کور حضور لازم و معنا داری نیست و تنها حسنش صداپیشگی خوب یکی از تنها دو صداپیشگی خوب فیلم است. البته سازندگان این فیلم هم می توانند توجیحی ارائه دهند که این حضور از این بابت بوده که می باید بزرگتر بالای سر بچه ها باشد اما مگر آقای معلم نمی توانست بزرگترشان باشد؟ !صِرف این که چون متفاوت بودن ها گاهی فردی را از جامعه طرد می کند هم دلیل قانع کننده ای بر حضور موش کور نیست.

البته در این جا باید عنوان کرد چون بار زیاد کار عروسکی بر صداپیشگی استوار است متاسفانه جز دو موش، بقیه صداها دلنشین به گوش نمی رسند. مثل جایگزین های صدا برای "نارنجی خانم" و "کُپُل خان". به جا است یادی شود از صداپیشه ی "نارنجی" سال های دور، خانم فاطمه معتمدآریا و صداپیشه ی "کُپُل"، آقای حمید جبلی. کسانی که صداهای موش های "مدرسه ی موشها" را شنیده اند پذیرای صداهای امروز نیستند. گرچه تکیه کلام "زی زی گولو" هم از زبان "خانم مدیر عینکی" می شنویم که با تاکید بر هر چه، قبلش "بسیار، بسیار..." می گوید اما کمکی به بازیابی خاطره ی شیرین سریال "تا به تا" نمی کند. اما از حق نگذریم بار زیادی را سوپراستارِ "شهر موش ها 2" یعنی "کُپُلَک" توانست چنان به دوش بکشد که باعث شد صدای  ماندگاری خلق شود. البته مشخص است با به کارگیری از امکانات موجود، سعی شده عروسک گردانی ها تصنعی به نظر نیایند، اما گاهی مانند دوچرخه سواری ها و استفاده از دست ها موفقیت حاصل نشده است. باز هم موش گردانی "کُپُلَک" به داد "شهر موش ها" رسید. هنگام ترس، غم، شادی و در همه هنگام او به سوپراستار بی نقص این شهر بدل شده است. حضور بی مورد برخی موشوَندان مانند یک لات نیز خوشایند و لازم به نظر نمی آید. اما حضور سه گربه ای که تنها بازیگران انسانی این کار عروسکی بوده اند، جدا از آوازخانی های بی دلیلشان، با بازی های خوبشان تناقض بدی به بیننده منتقل نمی کند.

عنوان کردن برخی کلیشه ها را نیز از معایب فیلم می توان دانست، مانندِ "بچه که به کبریت دست نمی زنه" یا استفاده از "سر راه گذاشته شدن بچه" که می توانست جایگزین بهتری مانند "گم شدن" داشته باشد.

گفتن این جمله از موش کور،"حتمن حکمتی داشته وگرنه یه مادر جگرگوششو از خودش جدا نمی کنه" نیز چه الزامی دارد وقتی سینماگران بر این امر واقفند که امری بدیهی را وقتی نتوان در قالب تصویر کشید، توضیح گفتاری نماد ایراد محسوب می شود. این ایراد در سکانسی دیگر در دیالوگ "موشموشک خانم" و "آقا معلم فَرموش" این گونه شنیده می شود: "موشموشک خانم": "خیلی عجیبه بچه ها باعث شدن دید منم به دنیا عوض بشه" و پاسخ "آقا معلم فَرموش": "درسته، همینطوره، ما باید بچه ها رو باور کنیم و از نگاه اونا به زندگی نگاه کنیم." حضور و توضیحات موش ژاپنی در سکانس پایانی نیز بی مورد بوده و مخاطبان دلیلش را بعد ار اتمام فیلم با تعجب از هم می پرسیدند.

غالب شعرهای "شهر موشها 2" نیز از ضعف های به شدت محسوس فیلم به شمار می روند زیرا کوکان دیروز و حتی کودکان امروز که به هر دلیل مشتاق همراهی با شعر و موسیقی در فیلم ها هستند تا با آن ها زمزمه کنند و دست بزنند با این شعرها همراهی نمی کردند. از آن جا که مقایسه ی فیلمی چه با فیلم های سابق سازنده ی  فیلم و چه کارهای مشابه دیگر، حرفه ای و صحیح نیست، فقط به  ذکر این مطلب اکتفا می کنم، به رغم هزینه های سنگین و اهمیت بچه ها طبق نظر عوامل فیلم، در سرودن اشعار دقت لازم اعمال نشد.

اما صحنه و لباس و عروسک ها تاثیرگذار هستند. به عنوان نمونه می توان به طراحی صحنه خانه و لباس های خانواده ی "کُپُل خان" اشاره کرده و نیز سیخ شدن موهای "شیپور" موقع ترسیدن را متذکر شد.

و در آخر:اصطلاحات فیلم هم کلام های خاطره انگیزی ساخته است، نظیرِ: "سالِ موشیِ آموزشی"،  "نیروهای ژاندارموشی"، "موش کباب"، "کُماندوموشان" (موش هایی با ماسک کماندوهای نظامی به صورت)، یا وقتی کلنل، "خوش خواب" را، که آژاندوموش شده است، صدا می زند: "کجایی خوش خواب؟"، "خوش خواب" پاسخ می دهد: "من مرخصی ام". یا "ای "شیپورِ" موش فروش"....

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید