آب را گِل نکنیم: به احترام اصغر فرهادی و شهاب حسینی
دلارهای نفتی، رشوه ، بربریت و کشتار و بمب و آتش و شمشیر: اینها همه دارایی کینه توزان آوازه نامِ «ایران» است. رهبران گرسنه ناکجا آبادهای گوشه و کنار جهان را می توان خرید. می توان از کشته ها پشته ساخت، می توان رسانه ساخت. می توان نعره کشید. می توان محکوم کرد. می توان ویروس شد در بازار نفتی جهان . می توان آتش حقد و کینه را با ناسزا، با کشتار حاجیان بی گناه، فرونشاند. می توان راه را بر زائران بست. اینها تنها دارایی دشمنانِ ایران است. اما فرهنگ را، هنر را، سینما را نمی توان خرید. نمی توان فروخت. تمدن خریدنی نیست.
این همه دشمنی با ایرانِ سربلند. در جنگ نابرابرِتصویر. درجنگ نابرابر رسانه، اما دود می شود. نابود می شود. آنگاه که می رسند زراه مردان وزنان سرزمین ما. و بالا می روند آرام و با وقاراز پله های ترقی و افتخار. و همه تماشاگران بزرگترین رویداد فرهنگی جهان می ایستند به احترامشان. و آنگاه که دبیر این جشن باشکوه در استقبال از یک تمدن کهن. می گوید با صدای بلند که «ایران کشور بزرگ سینما» است. باورکنید دود می شود نابود می شود همه سرمایه های دشمنان ایران سربلند ما. و چه باشکوه بود لحظه درخشش شهاب مان. و چه پرشور بود استقبال از اصغر فرهادی مرد آرام و با هوش سینما.
در میان غریو فریاد و شورِ مردمان به وجد آمده از دیداری دوباره با تمدنی کهن، با عرفانی ناب . با مردمانی با ادب. من اما با اشک شوق نجوامی کردم که « این است دارایی ما». و سفیران فرهنگ ما خرامان و باشکوه، زیبا و با وقار به تصویر می کشند جلوه هایی از بزرگی یک ملت را. کاش بودند ومی دیدند اشک شوق ایرانی های دورافتاده از مام میهن را. آنگاه که کن یکپارچه ایران بود. بی رنگی به جای رنگ. و این بود صدای برخاسته از دلها. در میانِ اشکهایی که می شست دو گانگی و رنگ را که : « چه بی رنگ و بی نشان که منم»
و این چنین همه دارایی دشمنانِ نام ایران دود می شود. و نام ایران بلند و بلند تر از همیشه می رود به قله ها. آری ! سینما و فرهنگ را نمی شود خرید. و ایران، امروز «فروشنده» است و جهانِ خسته خریدارمان. خریدار گلها و لاله ها. سیبها و شقایق ها. جهان تشنه است. تشنه رحمتِ اسلام ناب محمدی. تشنه حکمت، ادب و بخشش ایرانی و اسلامی. غیرت به جای خود، بخشش در اوج اقتدار. این است نگاهِ مردمان سرزمین زیبایی ها به زندگی....
و چه غوغایی است در کوچه پس کوچه های وسواس و دلهره. و چه درد بی درمانی است وسوسه . می تراشد بهانه ها. دگرتاش می شود. دگرباش می بیند. می خزد به گوشه های تاریک و می گریزد از روشنایی و نور. با اخم و دلهره می بندد راه را بر لبخند وشکوفه ها. و این است داستان ما. داستان وسوسه ها. پیدا کنید یک نخل بی حاشیه را! اسکار بی مسئله را. خون می چکد از چشمان حیرت زده سیمرغها. خرس ونیز را هم توان گذر از این کوچه های مهیب و سخت نیست. تیرهایی که پیوسته از کمان عقده ها و کینه ها می جهد و زخمی می کند شکوفه را. و چه دلها که شکسته می شود و چه اشکها که ریخته می شود. و چه سنگ می شود دلهای بیمار سرشار از وسواس و کینه ها. لابی گرانِ مرگِ سینما، شکارچیان شادی و خنده ها در کمین اند. در لابلای متن ها، در دوحه و قطر در پی ردی، نشانه ای، رمزی، دگرباشی شاید. که گِل کنند این آب زلال و زیبا را. و دانسته یا ندانسته هم نوا شوند با آنها که به خشم آمدند از نابودی همه دارائی هایشان. کودک کشان مست. فرزندان بولهب. دشمنان آب. با آنها که می کوشند به جهل، تا گِل کنند سرچشمه ها و جویها را. تا بخشکانند نخل ها و سپیدارها را.
بیایید دست کم این بار آب را گِل نکنیم. می رود این آب تا کند سیراب جوانه ای، غنچه ای نورسته ازامید را...بیاید دست کم این بار آب را گِل نکنیم.
حجت الله ایوبی
چهارشنبه، 4خرداد، ایران ایر، در راه برگشت از جشنواره کن 69