ماجرای فیلم بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ اتفاق میافتد و داستان فیلم دربارهی خانوادهی مافیایی کورلئونه میباشد. در فیلم بازیگرانی همچون مارلون براندو، آل پاچینو، رابرت دووال، دایان کیتن و جیمز کان نقش آفرینی میکنند.
خیلی ها باور دارند که قسمت اول سه گانه پدرخوانده شاهکار است و بهترین قسمت پدرخوانده هاست. اتفاقا تمام صحنه های به یادماندنی فیلم نیز در این قسمت اتفاق می افتد. اگر قرار باشد هر کسی صحنه های برترش را از فیلم انتخاب کند شاید انتخاب های مختلفی در پیش رو داشته باشد. در این مطلب ده صحنه برتر از نگاه سی و یک نما را برایتان انتخاب کرده ایم:
"من می خواهم به او پیشنهادی بدم که نتونه رد کنه" / صحنه سر اسب در پدرخوانده
يک تهيه کننده فيلم در هاليوود که حاضر نمي شود در آخرين فيلم خود که يک فيلم جنگي است، به جاني فانتين نقشي بدهد. ويتو، تام هيگن را پيش او مي فرستد تا راضي اش کند، اما وقتي ولتز مخالفت مي کند، سر بريده اسب مورد علاقه اش را در تختخواب خود مي بيند.
صحنه آغازین "من به امریکا باور دارم" در پدرخوانده
بناسرا: من به کشور آمریکا ایمان دارم. خوشبختی خودمو مدیون آمریکا میدونم و دخترمو با فرهنگ این کشور بزرگ کردم. بها و آزادی دادم اما بهش یاد دادم که هرگز به خانواده اش خیانت نکنه. اون یک دوست غیر ایتالیایی پیدا کرد. باهاش به سینما رفت و اونشب دیر به خونه اومد. من اعتراضی نکردم. بعد سعی در سوء استفاده از دخترم میکنن. دخترم مقاومت میکنه تا غرورش حفظ بشه. بنابراین اون دو نفر مثل یه حیوون باهاش رفتار میکنن و کتکش میزنن... بعد به همسرم گفتم برای اجرای عدالت باید نزد دون کورلئونه بریم.
ویتو در قسمت دوم پدرخوانده دون فانوچی را می کشد
ويتوي جوان يک مهاجر سيسيلي بسيار بلند پرواز است که اوايل قرن بيستم در ناحيه موسوم به ايتالياي کوچک در نيويورک زندگي مي کند. ويتو يک پدر و همسر مهربان و دوست داشتني است. او موهايش را روغن مي زند و روي سرش مي چسباند و به نظر مي رسد تنها مي تواند زير لب حرف بزند. ويتو از هر لحاظ يک دون مافيايي مثال زدني است. دون هاي ديگر به هيچ عنوان با او قابل قياس نيستند. دون بارزيني بي کلاس است، دون چيچو بي رحم و تنگ نظر و دون فانوچي هم خرده پا و فاقد شعور به نظر مي رسد.
مرگ فردو کورلئونه در پدرخوانده
فردو کورلئونه؛ جان کازال. دومين پسر ويتو. مردي ضعيف النفس و بسيار متزلزل. او آشکارا تحت الشعاع رفتار بي پروا برادر بزرگ ترش و اعتماد به نفس تزلزل ناپذير برادر کوچکش قرار دارد. فردو براي مدت کوتاهي مثل يک الوات فاسد وقت خود را در لاس و گاس مي گذراند، اما در نهايت، تنها با بودن کنار زنان و روي آوردن به مشروب مي تواند دلواپسي و نگراني ذاتي خود را از ياد ببرد. در نهايت رفتارش چنان غيرقابل تحمل مي شود که مايکل چاره اي نمي بيند جز اين که خود را از دست او راحت کند.
واکنش ویتو به مرگ سانی در پدرخوانده
در قسمت اول ویتو در حال سپری کردن دوران نقاهت بعد از ترور شدن است که به طبقه پایین می آید متوجه می شود همسرش گریه می کند و مردم به خانه رفت و آمد می کنند اینجاست که می فهمد سانی پسر پدرخوانده به قتل رسیده است، در قسمت سوم هم همین اتفاق برای دختر پدرخوانده یعنی مری میفتد.
بسته شدن در به روی کانی در پدرخوانده
کانی به خانه کورلئونه برگردانه می شود و مایکا را برای کشتن شوهرش سرزنش می کند و از او می پرسد کارلو را او کشته است اما مایکل انکار می کند و کانی شروع به پرسیدن سئوال از او می کند. مایکل در مقابل پیشنهاد می دهد در تجارت خانوادگی سهیم شود. کانی به اتاق بغلی می رود و در پشت سرش بسته می شود و برای اولین بار می شنود که مایل را با عنوان "دون کورلئونه" صدا می کنند.
مرگ سانی کورلئونه در پدرخوانده
در نیویورک، سانی تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کانی، خواهر آبستنش، به شدت کتک میزند. پس از آنکه کارلو، کانی را برای بار دوم کتک میزند، سانی به تنهایی برای انتقامجویی به دنبال او میافتد. در این حین دشمنان خانواده که در یک باجه عوارض راهداری کمین کردهاند سانی را به شکل فجیعی با ضرب گلولههای فراوان از پا در میآورند.
جشن با افراد و دوستان در قسمت دوم پدرخوانده
مایکل کورلئونه در نوادا در سال ۱۹۵۸ مشغول به مدیریت خانواده خود بود و در ابتدای فیلم مایکل در جشن خود با افراد و دوستان خود مشغول به مذاکره و گفتگو بود . در این میان کانی با مردی بیگانه در جشن حضور پیدا می کند و به حضور مایکل می آید و از او کمک مالی درخواست می کند که مایکل عصبانی می شود.
مرگ مری کورلئونه در قسمت سوم پدرخوانده
مري کورلئونه؛ سوفيا کاپولا، دختر مايکل. در مقايسه با برادرش به مايکل نزديک تر است. او رئيس بنياد ويتو کورلئونه است که اهداف خيرخواهانه را دنبال مي کند. او برخلاف خواسته پدر، درگير رابطه اي عاشقانه با پسر عمويش، وينسنت مانچيني مي شود. در پايان پدر خوانده3 اوست که تقاص خانواده را پس مي دهد و به دست يک آدمکش که مايکل را هدف قرار داده، کشته مي شود.
مایکل به تنهایی در قسمت سوم پدرخوانده می میرد
حرف هایی زیادی درباره پایان سه گانه پدرخوانده با مرگ تنهایی مایکل بر سر زبانهاست. آیا او آمریکا را ترک می کند و به تنهایی در صلح به زندگی اش ادامه می دهد؟ بقیه عمرش بدون رسیدگی به جرایم انجام داده اش به پایان می رسد؟ این صحنه توسط خیلی از منتقدان صحنه ای زاید دانسته شده اما محملی شده برای حدس و گمانها درباره شخصیت اصلی فیلم.