پولانسکی بازیگری را در 19 سالگی آغاز کرده و در سال 1957 وقتی که دانش آموز بود اولین فیلمش به نام قتل را ساخته است. در طول زندگی حرفه ای خود به عنوان یک فیلمساز، تماشاگران بسیاری را با فیلم هایش اغوا کرده است. این اغواگری برای پولانسکی مکان معینی نداشته، آپارتمان، وسط دریاچه، روی یک جزیره او از همه مکانها استفاده کرده تا چیزی منحصر بفرد برای تماشاگر آماده کند.
ترکیب شات های دقیق به همراه شخصیت پردازی های عمیق و درونی او را به یکی از بزرگترین فیلمسازان در تاریخ سینما تبدیل کرده است. در اینجا ده فیلم رومن پولانسکی که برای علاقمندان سینما لازم است آنها را ببیند تدارک دیده ایم.
1. چاقو در آب / Knife in the Water / 1962
این نخستین فیلم بلند پولانسکی به رغم اینکه با مناسبات و قاعدههای فرمایشی نظام سینای لهستان آن دوره ساخته شده، مشخصاً مهر فیلمساز را بر خود دارد و تسلط کامل او بر رسانه در آغاز کارش خیره کننده است. زاویههای دوربین و ترکیببندیها گذاشته از این که حس و حال ناآرام و بحرانی موقعیت شخصیتها را به نمایش میگذارند، از محدودیت مکان حادثهها بیشترین بهره را برای خلق میزانسنی پویا میبرند و در ضمن به نوعی مبارزه قدرت دو مرد را به تمسخر میگیرند. چاقو در آب مصداق کامل توانائیهای همیشگی در کار با فضای بستهای است که تنشهای میان شخصیتها (یا درون خودشان) در آن تشدید میشود و زوجی که روی دریا پیوندشان به محک گذاشته میشود، سالها بعد در ماه تلخ پولانسکی دوباره ظاهر میشوند. فیلمنامه سه روزه نوشته شد و خود پالانسکی دوبله صدای پسر جوان را انجام داد.
2. انزجار / Repulsion / 1965
(انزجار یا تنفر) قسمت سوم از سه گانه آپارتمان رومان پولانسکی است. داستان زندگی کارول دختر بلژیکی به همراه خواهرش هلن که در یک آپارتمان در کنار هم زندگی میکنند و کارش به جنون می کشد. یکی از بهترین و بدترین تریولوژی های سینمایی رومن پولانسکی فیلم های او از ترس آپارتمان شامل: انزجار، بچه رزماری و مستاجر است. در بخش وحشت و سال ها قبل از اینکه اینترنت بتواند گوسفندهای قربانی بگیرید، تریولوژی برخی از نمودهای انزوا را نشان میداد. انزجار (Repulsion) از دو فیلم دیگر بهتر است زیرا پولانسکی روشن ترین چشم انداز را از آن چه که می خواست انجام بدهد، در این فیلم نشان داد. اولین کارش در این زمینه بود و تکنیکی که استفاده کرد نو و تازه بود. گرچه نتیجه نهایی انزجار به شدت قابل پیش بینی است ، اما مرز بین توطئه و توهم تیره و تار و گمراه کننده است.
3. بنبست / Cul - De – Sac / 1966
کمدی سیاه به سبک پولانسکی آشکارا از همتایان خود ممتاز میشود. بنبست آفریده او هدف خاصی را دنبال نمیکند و تنها به پولانسکی امکان میدهد تا هرچقدر میخواهد به شوخیهای بیمارگونه خود میدان دهد. شاید به این خاطر که افراط کاریەای پولانسکی لطف خاص خودشان را دارند و باعث میشوند او فارغ از دغدغه روایت و شخصیتها، مهار سیاهاندیشی اصیل خود را رها کند. بنبست از بهترین فیلمهای او است، با یک فضاسازی سیاه و سفید عالی از جزیرهای خلوت که انتزاع پوچگرایانه موقعیت ـ تداعی کننده ساموئل بکت و طنز انگلیسی ـ را القا میکند. با بازیهای عالی پلیزنس و دورلئاک در نقش زن و شوهری به غایت نامتناسب و استندر در نقش مزاحم نخراشیدهای که تنها از آسمان ممکن است نازل شده باشد.
4. بچه رزمری / Rosemary's Baby / 1968
فیلمی بسیار هولناک، تکان دهنده و فراموش نشدنی. پولانسکی با اتکا به فضاسازی استثنائی و مالیخولیائیاش ـ برخلاف بیشتر آثار سینمای ترسناک ـ بدون توسل به صحنههای چندشآور یا خشن، قدم به قدم فارو را از همسری شوخوشنگ و خوشبخت به زنی "جن زده" تبدیل میکند. پایان فیلم کوبندهتر و پیشبنی نشدنیتر از آن است که بتوان تصور کرد، با وجود این ـ و بهطرزی کاملاً متناقض ـ منطقی و قابل توجیه بهنظر میرسد. بازیها ـ بهخصوص بازی دو بازیگر اصلی ـ فوقالعاده است و موسیقی کومهٔا روی عنوانبندی پایانی را مشکل بتوان از ذهن بیرون کرد. در سال ۱۹۷۶ قسمت دوم فیلم به کارگردانی سام اوستین و با همکاری پتی دوک، برودریک کرافورد، روت گوردون و ریمیلاند، برای تلویزیون ساخته میشود.
5. محله چینیها / Chinatown / 1974
خروارها ستایش نثار یکی از باشکوهترین ادای دینها به رمان سیاه چندلی که ژانر نوآر را در سالهای زمینگیر شدنش به عرش میبرد. پولانسکی، هیستری ویرانگر مورد علاقهاش را با مایه رُمانتیک فیلم نوآر در هم میآمیزد و پازلی شخصی میآفریند که گشایش راز آن در پایان فیلم، دنیا را بر سر تماشاگر ویران میکند. فیلمنامه تاونی که با نگاه به رمان خواب ابدیِ چندلر نوشته شده مملو از جزئیات و ظرافتهای داستانهای کارآگاهی است. ریچارد سیلبرت، طراح صحنه، در بازآفرینی فضا و حال و هوای دهه 1930، حتی از صندلیهای سَلمانی نیز نمیگذرد و موسیقی سحرآمیز گُلداسمیت به مایه عاشقانه فیلم نظر دارد. نیکلسن با آن لحن خراباتیاش گوئی خودِ «فیلیپ مارلو» است که بر پرده سینما ظاهر شده؛ اگرچه گشایش راز پایانیِ ویرانگر فیلم حتی او را هم در امان نمیگذارد و آشفته و از هم پاشیده میکند و اینجا نقطقه تمایز پولانسکی از قالب رمان سیاه است که در آن نکتههای غافلگیرکننده تنها شاملِ حال خوانندگان میشد، نه قهرمانان کلبی مسلکشان که تمامی تجربههای روح پلید انسانی را، در درون خود از سر گذراندهاند. هیوستن در یکی از ماندگارترین بازیهایش، صورت مثالیِ «پدرسالاری» را از اعماق تاریخ بر پرده سینما زنده میکند. خود پولانسکی در نقشی کوتاه با چاقو به نیکلسن حمله میکند. نیکلسن در سال 1990 دنبالهای بر فیلم با نام دوجیک میسازد.
6. مستاجر / The Tenant / 1976
مردی (پولانسکی) می خواهد خانه ای را در یک ساختمان بزرگ اجاره کنـــد. مستخدم ساختمان به او می گوید که ساکن قبلی خود را از پنجره به پایین انداخته و اکنون در بیمارستان بستری است و ممکن است که برگردد ولی او با این حال ساختمان را اجاره می کند. به سراغ آن زن در بیمارستان می رود در انجا با استلا (اجانی) دوست همان زن آشنا می شود. زن می میرد ولی رابطه ی او با استلا همچنان پابرجا می ماند. با گذشت زمان در ارتباط با ساکنین ساختمان احساس بدی به او دست می دهد. بطوری که در توالت روبروی خانه اش اشخاصی را می بیند که ساعتها بی حرکت آنجا می ایستند. کم کم حس می کند که همسایگان بودند که آن زن را دیوانه و موجبات خودکشی اش را فراهم کرده بودند و اکنون می خواهند همین کار را با او انجام دهند ...
پولانسکی بعد از بچه رزمری فیلمی دیگر به همان سبک ساخته است. فیلمی که تماشاگر را سرگردان در تخیل و واقعیت می کند، آیــا به راستی ساکنین عامل خودکشی آن زن بودند یا همه ی اینها ساخته ی تخیلات مرد است. در واقع فیلم دو نیمه دارد، در نیمه اول کارگردان ما را در هذیانها و توهمات شخصیت اول فیلم شریک می کند تا ما هم کم کم به این باور برسیم که او گرفتار توطئه ای کثیف و شیطانی است و یقین داشته باشیم که هر آنچه می گذرد از پیش طراحی شده است از جمله وقتی که ساکنان نسبت به هر صدایی حتی صدای بسته شدن در یا صدای رادیو وحتی حرکت صندلی حساسند، گویی در یک آسایشگاه روانی قرار داریم که موظف به رعایت سکوت هستیم. ولی در اواخر فیلم بارها کارگردان ما را با صحنه هایی روبرو می سازد که می فهمیم دسیسه ای دست کم از جانب همسایه ها در کار نیست و بیشتر آنچه دیده ایم در ادراک دگردیسی یافته مرد جریان دارد که سرانجام او را به طرف آن پنجره می کشاند.
7. تس / Tess / 1979
مثل مکبث (1971) و البته بیشتر از آن، تس پولانسکیِ متفاوتی را از آنچه معمولاً میشناسیم عرضه میدارد: یک پولانسکی مطیع و حرمتگذار در برابر آثار کلاسیک. دامنه وفاداری او از حد گفتوگوها و حالتهای آدمها فراتر میرود و به تصویرپردازی فصلها و چشماندازها کشیده میشود. با این حال از آنجا که بسیاری از خطوط رابط مهم رمان هاردی را از دست داده، اقتباس او اثری نه چندان موفق و بیحس و حال از کار درآمده است. دید کنایهآمیز هاردی به ساز و کار تقدیر و شرایط و تأثیر ویرانگری که بر زندگی «تس» میگذارد، کمرنگ شده است. با این همه کینسکی و لاوسن انگ نقشهایشان بهنظر میرسند (در واقع این نقش و حضور تأثیرگذار کینسکی بود که او را به یک ستاره تبدیل کرد) و از نظر تصویری، فیلم تابلوهائی درخشان و ظریف را به تماشا میگذارد که حاصل آخرین کار - و شاهکار - فیلمبرداری آنسوورت (که پس از مرگش کلوکه فیلم را به پایان برد) است. تابلوهائی که زندگی روستائی انگلیسی قرن نوزدهم را با جزئیاتی حیرتانگیز در صحنهپردازی، نور و رنگ باز میآفرینند.
8. دیوانهوار / Frantic / 1988
از همان نخستین صحنههای فیلم (پنچر شدن چرخ تاکسی و عوض شدن چمدان) تماشاگر فضای ناامنی را در فیلم تجربه میکند که تا پایان ادامه دارد. آشنائیزدائی پولانسکی از نمایش پاریس (نخستین نشانههای پاریس برای دو از راه رسیده، نه برج ایفل، که کامیونهای جمعآوری زباله است) دیدنی و کمنظیر است. با این حال فیلم کمکم به تریلری کمرمق تبدیل میشود که کمبود بار دراماتیک آن به سختی حادثهها را پذیرفتنی میکند. در واقع از زمانی که تماشاگر متوجه میشود «ساندرا» به اشتباه روبوده شده، ماجرا لطفش را از دست میدهد. سینیه و فورد درخشان هستند و موریکونه نیز با کارش همچنان تماشاگر را غافلگیر میکند.
9. پیانیست / The Pianist / 2002
داستان زندگی یك پیانیست یهودی به نام اسپیلمن كه در رادیو لهستان پیانو می نواخت به دنبال تصرف لهستان توسط آلمان ها تحت فشار قرار می گیرد. فیلم، با بمباران شهر ورشو توسط آلمانی ها آغاز می شود. ولادیسلاو اشپیلمن، پیانیست جوانی که در یک ایستگاه رادیویی، قطعات کلاسیک را اجرا می کند، به همراه خانواده اش جزو یهودیانی هستند که روز به روز بیش تر تحت فشار نیرو های آلمانیِ ضد یهود قرار می گیرند. روایت ساده، رمز اصلی موفقیت پیانیست است. فیلم از لحظه ای که اشپیلمن را در ایستگاه رادیویی و مشغول نواختن پیانو نشان می دهد تا پایان ماجرا همراه با اوست. فیلم در تمام مدت نه عقب و جلو می رود و نه شخص دیگری را در محوریت قصه قرار می دهد. داستان، زمان حال شخصیت اشپیلمن است و این باعث نزدیکی بیشتر تماشاگر با او می شود. به این ترتیب برای تماشاگر تعلیق ایجاد می شود که بداند در آخر چه بر سر این مرد می آید و آیا اشپیلمن می تواند از این مهلکه نجات پیدا کند یا نه؟
10. نویسنده پشت پرده / The Ghost Writer / 2010
نویسنده ای استخدام می شود تا کار نیمه تمام نویسنده دیگر (که مرده پیدا شده بود) را در نگارش زندگی نامه نخست وزیر سابق انگلستان را به اتمام برساند. اما پس از مدتی متوجه می شود که ممکن است نویسنده قبلی به قتل رسیده باشد. او کم کم شروع می کند تا بفهمد دلیل مرگ نویسنده قبلی چه بوده و اینکه او چه چیزی ممکن است از نخست وزیر و زندگی اش فهمیده باشد. راجر ایبرت درباره فیلم می گوید: این فیلم ساخته مردی است که خوب می داند چگونه یک فیلم هیجانی را به شکلی آرام، روان و مطمئن بسازد و کارگردانی کند.. او در فیلم اش به جای شوک های ناگهانی حس تعلیق را به بهترین وجه ممکنه به وجود می آورد. بازیگران کاراکتر هایی را می سازند که حتی نزدیکیشان هم بوی توطئه و دسیسه می دهد. فضا و اتمسفر فیلم در زمستان منطقه ای بارانی، سرد و خاکستری می گذرد. حتی داخل خانه هم به اندازه بیرون آن سرد و خاکستری به نظر می آید. در دورانی که پر است از فیلم های تریلر و هیجانی سطحی، “نويسنده پشت پرده” یاد آور کلاسیک های با شکوه این ژانر می باشد.
دیدگاهها