در فیلمسازی، نظریه مؤلف دیدگاهی انتقادی است که هنگام محک زدن آثار یک کارگردان جایگاه ویژهای برای سبک و خلاقیت وی قائل میشود. این دیدگاه ابتدا در اواخر دهه ۱۹۴۰ میلادی در فرانسه مطرح شد.
در آغاز فرانسوا تروفو یکی از نظریهپردازان موج نوی فرانسه دست به ایجاد نظریه سیاست مؤلفان زد. او از مؤلفانی چون آلفرد هیچکاک، هوارد هاکس و اورسن ولز به عنوان کسانی نام برد که دارای یک شیوهٔ شخصی در کارهایشان هستند. به اصطلاح، همسان با یک مؤلف اثر سینمایی خود را میآفرینند. بعدها اندرو ساریس این نظریه را وارد زبان انگلیسی کرد و اصطلاح نظریهٔ مؤلف (Auteur theory) را در اصل او آفرید. در حالیکه این مسئله برای تروفو نه یک نظریه بلکه گونهای شیوهٔ نقد بود. باید گفت پیدایش این نظریه خود مدیون نظریهپردازانی چون الکساندر آستروک و آندره بازن بود. از مهمترین مخالفان این نظریه میتوان به پالین کیل اشاره کرد.
مارتین اسکورسیزی
در بسیاری از ردهبندیهای سینمایی اسکورسیزی را بهعنوان بهترین کارگردان زنده و معاصر دنیا پس از جنگ جهانی دوم و یکی از سه کارگردان برتر تاریخ سینما میدانند. فیلمسازی که پس از گذشت نزدیک به چهار دهه، همچنان نامی بزرگ، مطرح و مهم در عرصه کارگردانی سینما است که اکران هر فیلم جدیدش را اتفاق مهم سینمایی میدانند و مورد ستایش منتقدین قرار میگیرد.
گستردگی و قدرت دانش سینمایی اسکورسیزی را که به "دایرهالمعارف متحرک سینمایی" تشبیه شده است همیشه ستودنی بوده و او را از مهمترین فیلمسازان آمریکایی در سطح دنیا میدانند که عشق و علاقه فراوان و دیوانهوارش به سینما همواره زبانزد بوده است؛ تا جایی که کسی نیست که نداند سینما مترادف است با نام یکی از مهمترین عشاقش یعنی "مارتین اسکورسیزی". اسکورسیزی را با فیلمهای ماندگارش چون «خیابانهای پایین شهر»، «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین»، «رفقای خوب» و البته دوستی و همکاری متناوب با بازیگر بزرگ سینما «رابرت دنیرو» میشناسند.
فرانسیس فورد کاپولا
درطی 45 سال کار در حرفه سینما،ف رانسیس فورد کوپولا قواعدی منحصر به فرد از اصول اخلاقی را تهذیب می نماید که بر حیطه فیلمسازی او حکم رانی کرده اند.سه قانون وجود دارد: فیلمنامه های اورجینال بنویسید و کارگردانی نمایید، دوم آنها را با حداکثر تکنولوژی های پیشرفته ممکن بسازید، و سوم خود آنها را از نظر مالی تامین نمایید. اما کاپولا به این فرمول یک شبه دست نیافته است. اگرچه در سن جوانی (30 سالگی) به موفقیت در هالیوود رسید، او اذعان می کند که شهرت اولیه او از «پدرخوانده» او را از رویای اولیه خود در نوشتن و کارگردانی داستانی های شخصی دور کرده است. همانند برگمان،کوپولا می خواست که بیدار شود و فیلم هایی بر اساس رویاها و کابوس هایش بسازد.
دیوید لینچ
لینچ برجستهترین سینماگر مولف امریکایی است که اصولی که دیدگاه منحصر به فرداش را شکل دادهاند آشکار میکند. او یکی از تاثیر گزارترین هنرمندهای زمان ماست.دیوید لینچ David Lynch کارگردان و فیلمساز شهیر آمریکایی و خالق آثار ؛بزرگراه گمشده،مخمل آبی، بلوار مالهلند، توئین پیکس:آتش با من گام بردار، دیون،دیوانه از ته دل و... می باشد که آثار او با عکس العمل های متفاوتی از ستایش تا مزمت مواجه بوده است اکنون بیش از بیست سال است که دیوید لینچ برای مخاطبان آمریکایی ،اروپایی و در واقع کل دنیا به ساختن فیلم می پردازد. او که به سینماگری مولف معروف است از سبک و سیاق اروپایی فیلم سازی پیروی می کند و گاه او را فیلم سازی پست مدرن می نامند که در نهایت جزء مشتی ابهامات برای مخاظبان چیزی به ارمغان نمی آورد.
تکنیک دیوید لینچ از کنار هم قرار دادن دو قلمرو متناقض یکدیگر که در عین حال به آنها اجازه تعددی به یکدیگر را نمی دهد تشکیل شده است. اسلاوی ژیژک ،کل هستی شناسی لینچ را مبتنی بر نا همخوانی میان واقعیت که از فاصله امن به آن نگریسته می شودو نزدیکی مطلق امر واقعی به ما می داند.در واقع شیوه پایه ای فیلم های لینچ حرکت از یک نمای ثابت از واقعیت به یک نمای نزدیک ناراحت کننده است که ذات نفرت انگیز لذت «ژوئیسانس» یعنی وجه برجسته زندگی خلل ناپذیر را نشان می دهد.
پل توماس اندرسون
پل توماس اندرسون فعالیت سینمایی خود را از سال ۱۹۹۶ با کارگردانی فیلم جنایی سیدنی آغاز کرد. سپس در ۱۹۹۷ فیلم شبهای بوگی را ساخت که نامزد سه جایزه اسکار (از جمله بهترین فیلمنامه برای خود آندرسن) شد.
در سال ۱۹۹۹ فیلم درام مگنولیا را ساخت. آن فیلم هم همانند فیلم قبلی نامزد ۳ اسکار (برای دومین بار نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامهنویسی برای خود آندرسن) شد.
فیلم چهارم وی (عشق هوایی) در ۲۰۰۲ به جشنواره کن رفت و برای او جایزه کارگردانی به همراه آورد. اما در اسکار موفقیتی نداشت و فقط در گلدن گلوب نامزد شد. فیلم پنجم او خون به پا خواهد شد محصول سال ۲۰۰۷ است که در آن با دانیل دی-لوئیس که مانند خود او کمکار است، همکاری کرد. این فیلم نامزد پنج اسکار بود و از موفقترین فیلمهای اسکار ۲۰۰۷ بود. این فیلم برای دی لوئیس دومین اسکارش را رغم زد. (وی در گذشته به خاطر فیلم پای چپ من برنده اسکار شده بود) خود اندرسن نیز برای این فیلم سرانجام نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی سال ۲۰۰۷ شد هر چند که آن را به فیلم جایی برای پیرمردها نیست ساخته برادران کوئن واگذار کرد.
وودی آلن
پائولین کیل در نقدی که بر "هانا و خواهرانش" نوشت، اشاره کرد که علت استقبال منتقدان از فیلم های وودی آلن این است که در او و آثارش تحقق آرزوهای بزرگ خود را می بینند :تولد مولفی که مانند یک نویسنده بزرگ با تسلط و اختیار کامل شاهکارش را بر روی نگاتیو فیلم می نگارد.
شاید در عالم سینما هیچکس به اندازه وودی آلن به مفهوم مولف نزدیک نشده است. فردی که در آن واحد کارگردان و نویسنده و-در اکثر موارد-هنرپیشه نقش اول فیلم های خودش است. می گویند بعد از فیلم "تازه چه خبر گربه پشمالو"–کمدی شکست خورده با یک لشگر ستاره-که فیلمنامه آلن بخاطر ملاحظات استودیویی به روایتی دچار تغییرات فراوان و به روایتی دیگر کلا مثله شد،آلن سوگند خورد که کنترل کامل برفیلمنامه هایش از مرحله نگارش تا ساخت داشته باشد. در همان زمان بود که گفت: "در کالیفرنیا مردم زباله هایشان را دور نمی ریزند به هالیوود می دهند تا با آن فیلم و سریال بسازند."
ترنس مالیک
همه اش زیرِ سرِ «آمریکایی» بودن ترنس مالیک است، که فیلم های او را در جایگاهی می نِشاند که برای بسیاری خودسرانه و همراه با تندروی است. مالیک اگر آسیایی و از جنس لاو دیاز و ویراستاکول بود، قدر و موهبتِ بودنش بیشتر مشخص می شد. اینجا بود که اهمیت «آمریکایی نبودن»، وزنه ی سنگینی برای مواجهه با آثارش پدید می آورد. «شوالیه جام ها»، فیلم تازه ی مالیک، از گردشِ پر هیاهوی طبیعتِ هزاران ساله می گوید، نجواهایی درونی، برنیامده، فروافتاده، برای گم شده ای، حقیقتی، جواهری که امکانِ وجود یافتن را برآورده کرده بود. از خلقتی که مدفون شد، بخت با آن گم شد، و باید حالا آنقدر گشت، صدا زد، تا آن انسانی که سالها زندگی کردیم و حتی نشناختیم، بیدار کنیم.
وس اندرسون
اهمیت به جزییات یکی از مهمترین امضاهایی است که در سینمای اندرسون یافت میشود. سیگار گوشهی لب آقای بلوم در راشمور، کلاههای قرمز تیم دریانوردی استیو زیسو (در فیلم زندگی آبی با استیو زیسو) و یا حتی پلانی از غذای گربهی سوزی در قلمرو طلوع ماه. این جزییات بعضا به بخشی از خصوصیات شخصیت فیلمها نیز تبدیل شده است. این توجه جزییات نه فقط در ظاهر بازیگرها که در روایت اندرسون هم وارد شده که کاملترین آن را میتوان در دارجلینگ لیمیتد دید. اما مکان رخداد فیلمهای اندرسون دریچهای مناسب است برای ورود به یکی از سوالات مهم که در مواجه با فیلمهای وی مطرح میشود و آن اینکه آیا سینمای اندرسون (با تمام جزییات که قطعا در خاطر دارید) در ذیل ژانر فانتزی قرار میگیرد؟ ویوین سابچک نظریه پرداز ژانر با رد برخی فیلم ها به عنوان فانتزی، روشن کرده که چه فیلمهایی فانتزی هستند و چرا! ابتدا فیلمهای انتزاعی اروپا را از چارچوب فانتزی خارج کرده و فانتزی را مانند دیگر ژانرهای روایی، جز هالیوود و آمریکایی میداند.
فیلمهای اندرسون درامهایی با رگههای فانتزی هستند و برخی از خصوصیات فانتزی ها دارد. یکی از ویژگیهای فیلمهای فانتزی خصوصیت گریزگاهی است که در این ژانر به چشم میخورد. یعنی قهرمان مجبور به سفری سخت برای رسیدن به هدف خود میشود. سینمای اندرسون را می توان سینمای بنا شده بر موتیفها و عناصر تکرار شونده تفسیر کرد. اَشکالی که جزو زندگیهای روزمره شدهاند اما اندرسون با تکرار تصویر آنها،شمایل تکراری شدهی آنها را به کناری میزند.
کوئنتین تارانتینو
بهره مندی از حهانی خاص که تکامل یافته جهان سگ های انباری و سرمنشأ و سرآغاز اصلی جهان دیگر آثار تارانتینو همچون جکی براون و بیل را بکش ها و اراذل بی آبرو و جاتگوی آزاد شده، به ویژه از حیث روابط انسانی و ویژگی ها و مناسبات درون جهانی، رویدادها و کنش و واکنش ها و منش ها و رفتارها و گفتارها، قهرمان ها و ضدقهرمان ها، اخلاق ها و ضداخلاق ها و فضیلت ها و رذیلت ها و هنجارها و ضدهنجارها و بایدها و نبایدها، تم ها و محورها و فراز و فرودهای داستانی و شخصیتی و مضامین و درونمایه ی پست مدرنی است و در واقع در مقام شکل دهی و پیکره بندی و خلق جهان تألیفی سینمای تارانتینو با نگاه و نگره و جهان بینی مؤلفی او می باشد را می توان علت العلل «کالت» بودن داستان های عامه پسند دانست که عملاً منجر به ترجمان همان جهان مورد اشاره ی امبرتو اکو است که خودپسندیده و خودانگیخته و فرقه ای و محفلی و دارای کاراکترها و رویدادهای تابع آن باشد و به تبع اش از حمایت گروه و طیف خاص تماشاگران و هواداران نیز بهره ببرد و در عین حال، ویژگی های شاخص درونی و شناسه های عینی مذکور در جهان اش، به سبب همان مرزگریزی و ساختارشکنی و بازیگوشی ذاتی و همچنین تازگی نظریه ها و عقاید نهفته در آن و نوهنجارها و خرده فرهنگ های شکل دهنده ی آن، با کالت به مفهوم اجتماعی اش همخوان باشند و به مدد بکر و خلاقانه بودن شان، موجب شوند تا تارانتینو، فضای فیلمسازی دوران خود را نسبت به پیش از آن، دگرگون و نو کند؛ نه فقط به لحاظ فضای اجتماعی بیرونی، بلکه به لحاظ فضای روایی و فرمالیستی درونی، به ویژه از منظر اپیزودبندی غیرخطی و روایت اپیزودیک غیرخطی ناشی از آن و همچنین فراز و فرودسازی داستانی و شخصیتی غیرخطی مولود آن و قابلیت مشاهده ی وقایع کلیدی فیلم از زوایا و P.O.V های مختلف حاصل از آن.
ریچارد لینکلیتر
ریچارد لینکلیتر، یکی از مهمترین سینماگران مستقل امروز سینمای آمریکاست. فیلمسازی که بیشتر او را با سهگانۀ معروف عاشقانهاش:”پیش از طلوع”، “پیش از غروب” و “پیش از نیمهشب” میشناسند.لینکلیتر در سهگانهاش، زوج عاشق (ایتن هاک و جولی دلپی) را در یک دورۀ هجده ساله دنبال میکرد و در هر قسمت پس از گذشت چند سال به سراغ آنها میرفت تا ببیند گذشت زمان تا چهاندازه بر رابطۀ عاشقانۀ آنها تاثیر گذاشته است. اما در فیلم پسرانگی او بهجای چند فیلم جداگانه و مستقل، دوازده سال زندگی میسون را یکجا به ما نشان میدهد. او برشهایی از زندگی میسون را در دورههای مختلف انتخاب کرده و کنار هم چیده و به این ترتیب سیر تدریجی رشد او از کودکی تا بلوغ را به نمایش میگذارد. با اینکه فیلم، مقاطع مختلفی از زندگی میسون و خواهرش را در سنین مختلف نشان میدهد، اما تداوم حسی بازیگران آن اصلا به هم نخورده است. این تداوم در بازی ایتن هاک و پاتریشیا آرکِت نیز دیده میشود.
لینکلیتر ازجمله فیلمسازان مستقلی است که در میان منتقدان سینمایی محبوبیت زیادی دارد. بیشتر فیلمهای او ازجمله همین فیلم، مورد ستایش منتقدان قرار گرفته و نقدهای مثبت زیادی بر آنها نوشته شده است.
لینکلیتر دو بار برای فیلمهای “پیش از غروب” و “پیش از نیمه شب”، نامزد دریافت جایزۀ اسکار بهترین فیلمنامه بوده است. او همچنین دو بار بهخاطر فیلمهای “پیش از غروب” و “پسر بچگی”، جایزۀ خرس نقرهای بهترین کارگردانی را از جشنوارۀ فیلم برلین دریافت کرده است.
اسپایک لی
اسپایک لی قطعا یک فیلمساز مهم است، عمدتا برای استعداد غیرقابل چشم پوشی و نافذ اوست که وی یکی از مولف ترین فیلمسازان دهه های اخیر شمرده می شود. لی فیلم هایش را با تمایزگذاری بوسیله مونتاژهای مستقل می سازد و این کار فیلم های او را به یاد ماندنی می کند. اسپایک لی در اکثر فیلمهایش مسائل نژادی را در بستر سیاسی و اجتماعی جامعه امریکا به صورت صریح بیان می کند. او علاوه بر ساخت فیلم و مستند، فیلمهای تلویزیونی و فیلمهای تبلیغاتی را برای شرکتهای Levi's ، Nike ، Converse و ... نیز ساخته است.لی، در ۱۹۹۰ برای فیلم کار درست را بکن نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شد و سال ۱۹۹۸ برای «۴ دختر کوچک» در بخش بهترین مستند بلند نامزد بود.سپایک لی فیلم "مالکوم ایکس" را در سال 1992 ساخت؛ فیلمی که در آن "دنزل واشنگتن" به عنوان رهبر وطن پرست سیاه پوست، زندگی واقعی "مالکوم ایکس" را به تصویر کشید؛ نقشی که برای او نامزدی اسکار را به دست آورد و مسیر زندگی واشنگتن را تغییر داد.فیلم "نفوذی" محصول سال 2006 آمریکا به کارگردانی اسپایک لی است. داستان فیلم درباره یک گروه سارق حرفه ای است که به عنوان کارگران نقاشی ساختمان وارد یک مؤسسه مالی در منهتن می شوند، آنها تمام کارکنان و مشتریان را گروگان می گیرند و یک کاراگاه کهنه کار مسئول مذاکره با گروگان گیران می شود. ماجرا اگرچه با خشونت آغاز شده ولی برخلاف آنچه سارقان وانمود کردند، پول یا شمش طلایی دزدیده نمی شود، گروگانی کشته نمی شود و خسارتی وارد نمی شود، آنها تنها به دنبال اسنادی در صندوق شماره 392 بودند؛ اسنادی که خیانت یهودی ثروتمندی را نسبت به هم کیشانش در طول جنگ جهانی دوم آشکار می کند...