آلفردو جیمز پاچینو، در 25 ایپریل 1940، در محلهی افسانهای خلافکارهای نیویورک، هارلم، بهدنیا آمد. آل که با تمام سختیها عاشق بازیگری بود، با تلاشهای مختلف در سال ۱۹۶۶خود را به استودیوی هنرمندان (The Actors Studio) رساند که استادی چون «لی استراسبرگ» در آنجا بود (بعدها آل عضو دائمی آنجا شد). استراسبرگ را حتماً در «پدرخوانده ۲» بهیاد میآورید! حدود سال ۱۹۶۸، آل پاچینوی جوان در یک اپیزود سریال N.Y.P.D. بازی کرد. این اولین کار جدیاش، غیر از تئاترهای بود که تا آنزمان بازی میکرد. در سال ۱۹۶۹ با «من، ناتالی» برای اولینبار وارد دنیای پردهی نقرهای شد. اما دنیای سینما با او کارها داشت، یک فیلم دیگر و ناگهان، در سال ۱۹۷۲، «پدرخوانده»!
فکرش را کنید که چه نامهایی دنبال نقش مایکل بودند: رابرت ردفورد، وارن بیتی، جک نیکلسن، و رابرت دنیرو! همه با پشتوانهای مطمئنتر و جا پاهایی محکمتر از این جوانی که هنوز کار واقعاً قابل دفاعی در سینما نداشت! غیر از «فرانسیس فورد کاپولا»، هیچکس او را مناسب این نقش نمیدانست. اما این جوان ایتالیایی- آمریکایی آنقدر عالی بود که برای این نقش نامزد اسکار نقش مکمل شود. در دورهای که از ۵ نقش مکمل مرد، سه تایش از فیلم پدرخوانده در لیست نامزدها بودند (جیمز کان در نقش سانی و رابرت دووال در نقش تام، وکیل خانواده) جایزه به «جوئل گری» در فیلم «میکده» (Cabaret) میرسد، اما «مارلون براندو»ی کبیر برای نقش دُن ویتو کورلئونه اسکار را میبرد.
1. پدرخوانده 2 / The Godfather, Part II / 1974
سال 1958. مایکل کورلئونه (پاچینو) در یک مهمانی با مشکلات خانوادگی روبهرو میشود. از سوی دیگر او درگیر سروسامان بخشیدن به امپراتوریای است که از پدرش، دون ویتو به ارث برده است . "مایکل" در تلاش برای قانونی کردن فعالیتهای کورلئونهها، با هایمن رات (استراسبرگ)، یکی از رؤسای یهودی مافیا، کازینو - هتلی در کوبا دایر میکند. فرانکی پنتانجلی (گاتسو)،یکی از همراهانِ قدیمی خانواده بهخاطر مشکلی که با هایمن دارد، به این معامله جدید اعتراض میکند. پس از یک اقدام به ترور، مایکل به میامی میرود تا به هایمن بگوید که به فرانکی بیاعتماد است و احتمال میدهد که ترور کار او بوده باشد. در کوبا، مایکل ترتیب معامله را میدهد، اما بهمحض آنکه متوجه میشود هایمن قصد کشتن او را دارد، پول را باز میگرداند. تلاش او برای کشتن هایمن بینتیجه میماند؛ اگرچه متوجه میشود که فردو (کازال)، برادرش خائن است و این درست پیش از انقلاب کوباست. مایکل افسرده و مأیوس بهخاطر سقط جنین همسرش، به خانه باز میگردد. سنا او را بهخاطر فعالیتهای مافیائی احضار میکند. اما بهخاطر آنکه فرانکی در دادگاه علیه او شهادت نمیدهد از بند میرهد. مشکلاتش با همسرش اوج میگیرد و او خانه را ترک میکند. مادرش میمیرد و حالا مایکل تصمیم به قتل عام دشمنانش میگیرد. فرانکی را وادار به خودکشی میکنند تا احتمالاً تحت فشار مجبور به شهادت علیه مایکل نشود. هایمن پس از ورود از اسرائیل به خاک آمریکا کشته میشود، و فردونیز هنگامی ماهیگیری به قتل میرسد. حالا مایکلِ تنها و منزوی است.
2. پدر خوانده / The Godfather / 1972
«مایکل» (پاچینو)، پسرکوچک خانواده، قهرمان نیروی دریائی و فردی تحصیل کرده و احساساتی است که هیچ علاقهای به فعالیتهای غیرقانونی خانوادهاش ندارد و اوقاتش را با محبوبهاش، «کی» (کیتن)، دختری غیرایتالیائی میگذراند. چند هفته بعد به «دون» در خیابان سوء قصد میشود. او جان سالم به در میبرد و با پیشرفت بهبودیاش، «کورلئونهها» انتقامشان را شروع میکنند. در اینجا «مایکل»، «سولوتسو» و «مکلوسکی» (هیدن)، رئیس پلیس همدست او را میکشد. خانواده برای در امان ماندنش، او را به سیسیل میفرستند. «مایکل» در آنجا با دختری بهنام «آپولونیا» (استفانلی) ازدواج میکند و دو سال آنجا میماند تا اینکه خبر مرگ «سانی» میرسد. چندی بعد نیز «آپولونیا» در انفجار بمبی که «فابریتسیو» (اینفانتی)، یکی از محافظان «مایکل» به قصد ترور او کار گذاشته، کشته میشود. «مایکل» به نیویورک بازمیگردد و متوجه میشود که «دون» با تمام خانوادههای رقیب صلح کرده است. او با «کی» ازدواج میکند و وقتی «دون» میمیرد، «مایکل» نقشههایش را عملی میکند. او با یکسری قتل و کشتار، انتقام سختی از «تاتالیاها» میگیرد، و پس از تصفیه خرده حسابهای قدیمی، افراد ناجور را از گروهش پاکسازی میکند و حالا «پدر خوانده» جدید، صاحب قدرتمندترین خانواده در تمام ایالات متحد است.
3. صورت زخمی / Scarface / 1983
بهرغم آنکه از فیلم بهعنوان بازسازی نسخه کلاسیک صورت زخمی (هاکس) یاد میشود، اما حال و هوای حاکم بر آن به پدرخوانده فرانسیس فورد کوپولا (1972) و فیلمهای گنگستری آن دوره نزدیکتر است. پاچینو که در آن ایام بهدلیل اعتیاد به الکل، مسیری همانند شخصیت «تونی»، البته در زندگی واقعی را میپیمود، در نمایش خود ویرانگری تدریجی او به شکل غریبی موفق مینماید. درونمایه اصلی فیلم، فعالیتهای گروههای تبهکار متشکل از اقلیتهای بیگانه در آمریکا، مضمون محوری کار دیگر آلیور استون، فیلمنامهنویس در آن دوره، یعنی سال اژدها (مایکل چیمینو، 1985) نیز هست. در کل، فیلم آنقدر جاذبه دارد که به سختی میتوان با نظر دیوید تامسن مبنی بر ارجحیت دادن آن بر نسخه کلاسیک هاکس مخالفت کرد.
4. بعدازظهر نحس / Dog Day Afternoon / 1975
22 اوت سال 1972. سه مرد مسلح برای سرقت وارد بانک فرست بروکلین سیوینگز میشوند. در همان لحظه اول، جوانترین عضو گروه، «استیوی» (اسپرینگر)، از ترس میگریزد و رهبر گروه، «سانی» (پاچینو) به سرعت سیستم اعلام خطر بانک را از کار میاندازد، ولی خیلی زود میفهمد که پول چندانی در بانک وجود ندارد. کمی بعد، با تلفن افسر پلیس، «مورتی» (دورنینگ)، معلوم میشود که نیروهای پلیس بانک را محاصره کردهاند. عضو دیگر گروه، «سال» (کازال) ترجیح میدهد بمیرد تا به زندان بیفتد، ولی «سانی» با «مورتی» قراری میگذارد: جان کارکنان بانک در مقابل هواپیمائی برای خارج شدن از کشور. در فرودگاه و در آخرین لحظه، مأموران FBI «سال» را میکشند و «سانی» دستگیر میشود.
5. فرشتگان در آمریکا / Angels In America / 2003
این برای برتری فرشتگان کافیست که اولین بار همکاری مِریل اِستریپ و آل پاچینو را ارائه داده که نقش آفرینی هایی کردند که با برترین بازی های افسانه ای آنها برابری می کند . اما علاوه بر این ، شما یک نقش فرشته از اِما تامسون و نقش آفرینی های متحیرکننده ای از ۵ بازیگر جوان دیگر را شاهدید : جاستین کِرک، مَری لوییس پارکِر، جِفری رایت ( که برای نمایش روی صحنه ی فرشتگان در آمریکا جایزه ی تونی گرفته ) بِن شِنکمَن و پاتریک ویلسون. این مانند ناامیدی بزرگ این نسل است : شما سالها پس از این به عقب نگاه می کنید و شگفت زده می شوید که این بازیگران در همین زمان و مکان بوده اند.
6. مخمصه / Heat / 1995
"نیل مکالی" (دنیرو)، سارقی است که تخصصش انجام سرقتهای بزرگ و پرخطر مثل حمله به بانک و وسایل نقلیه مخصوص حمل و نقل و اوراق بهادار است. او در کاری که انجام میٔهد. بسیار حرفهای عمل میکند؛ مردی است هوشمند و دقیق که قابلیتهای دزدی خود را در قبال قربانی و تباه کردن زندگی خصوصیاش، بال و پر داده است. "وینسنت هانا" (پاچینو)، کارآگاهی است لسآنجلسی که مصمم است او را به دام بیندازد. در حالی که شرایط زندگی حرفهای "مکالی" ایجاب میکرده که هیچ گاه به فکر داشتن یک کانون خانوادگی نیفتد، پایبندی "هانا" به کارش، برعکس، همیشه زندگی زناشوئی او را در معرض فروپاشی قرار داده است: او تا به حالدو بار طلاق گرفته و با همسر سومش نیز زندگی سرد و بیروحی دارد. با وجودی که "مکالی" آنقدر پول دارد که بتواند خود را بازنشسته کند و طبق برنامهای که در سر دارد به نیوزیلند برود، ولی همانقدر که دنبال پول و منفعت است، شور و هیجان سرقت را نیز دوست دارد، بنابراین نقشهای میریزد تا سرقت آخرش را انجام دهد. در عین حال او با "ایدی" (برنمن)، زن جوانی آشنا شده که مطمئن نیست به راحتی بتواند از او جدا شود...
7. نفوذی / The Insider / 1999
به نظر می رسد زمان ١٥٧ دقیقه ای فیلم طولانی است. این امر به علت نبود کنش های فیزیکی(بر خلاف مخمصه) است که ضرباهنگ کندتری نسبت به فیلم قبلی مان، به نفوذی داده است. بخش اعظم فیلم در دفاتر، منازل و اتاق هتل ها می گذرد که امکان بالقوه ای برای سینمای مورد نظر مان در اختیارش نمی گذارد. هر چند تمامی سکانس ها بیش از اندازه دقیق و با وسواس تمام تنظیم شده(مانند صحنۀ تنهایی وایگاند در اتاق هتل که تابلوی روی دیوار تبدیل به پردۀ نمایش صحنه هایی از زندگی خانوادگی او می شود) و از دیدگاه بصری عالی هستند. مان در مخمصه محدوده کار خود را توسعه بخشید و با زمان نزدیک به سه ساعت موفق بود. اما محدودیت های مناظر و مکان ها در نفوذی و صحنه های کم تحرک داخلی باعث طولانی بودن بیش از اندازه فیلم شده است. اما به لطف پاچینو و کراو و تعارض میان آن دو تبدیل به فیلمی کند و گیرا درباره نیروهای اهریمنی سرمایه، حیله گری های بی شرمانۀ شرکت های سودجو و آسیب پذیری نظام تجاری آمریکا شده است. با این که هر دو شخصیت طالب گفتن حقیقت هستند، با این وجود وایگاند بیشتر در معرض خطر است، او را تهدید به مرگ کرده اند، تهدید به نابسامانی مالی، ترور شخصیت و تهدید به زندان...در حالی که خطر برای برگمن، یعنی از دست دادن صداقتش در روزنامه نگاری، غیر قابل لمس تر است.
8. گشتزنی / Cruising / 1980
فیلم، به خاطر ضعف فیلمنامه و منطقی نبودن رویدادها اثری متوسط است. پاچینو در این دوره افولش بازی درخشانی ارائه میدهد. پس از یکسری قتلهای وحشیانه در محله ای از نیویورک، سروان پلیس، «ادلسن» (سوروینو) به «استیوبرنز» (پاچینو) فرصتی میدهد تا با کار بر روی این پرونده و پیدا کردن قاتل، به درجه کارآگاهی ارتقا پیدا کند. او با وجود نگرانیهای محبوبهاش، «نانسی» (آلن)، مأموریت را قبول میکند و ساکن آن محله میشود. سپس با همسایهای به نام «تد بیلی» (اسکاردینو)، نمایشنامهنویسی بلندپرواز که به دنبال شغلی برای حمایت از هم خانه رقصندهاش، «گریگوری» (رمار) میگردد، آشنا میشود. با ادامه قتلها، «برنز» به فردی به نام «اسکیپ» (ایکوون) شک میبرد. او خود را طعمه «اسکیپ» قرار میدهد. اما با وجودی که «اسکیپ» چاقوئی مشابه همان چاقوئی را دارد که مقتولان با آن کشته شدهاند، ثابت میشود که بیگناه است. «برنز» بهتزده از این ماجرا و به خاطر دوری بیش از پیش از «نانسی» تصمیم میگیرد مأموریت را رها کند.
9. سرپیکو / Serpico / 1973
فیلمی که برمبنای سرگذشت واقعی فرانک سرپیکو و بحثانگیزترین فیلم سازندهاش در دهه 1970 (که ساختن فیلمهای سیاسی درباره فساد دولتی رایج شده بود)، با ستایش عجیب و غریبی از سوی منتقدان روبهرو میشود. با این همه گذشت زمان نشان میدهد که اهمیت فیلم صرفاً بهخاطر مضمون افشا گرانهاش بوده است. پاچینو در یکی از نخستین نقشهای مهم سینمائیاش میدرخشد. اما موسیقی متنِ تئودوراکیس اغلب بر صحنهها سنگینی میکند. بعدها یک مجموعه تلویزیونی نیز برمبنای این داستان ساخته میشود.
«فرانک سرپیکو» (پاچینو) به نیروی پلیس منطقه هشتاد و دوی نیویورک میپیوندد و بهعنوان پلیسی تازهکار به خدمت مشغول میشود. اما چون سودای کارآگاه شدن در سر دارد، به دایره جنائی منتقل میشود و همزمان، در دانشگاه نیویورک به تحصیل میپردازد. «سرپیکو» با مقام ارشد خود کنار نمیآید و از «بازرس مکلین» (مکگوایر) میخواهد که او را به منطقه بیست و یک منتقل کند.
10. راه کارلیتو / Carlito’s Way / 1993
پاچینو در یکی از فیلمهای پیشین خود میگوید: ̎ هر وقت فکر میکنم که از دور خارج شدهام، آنان باز پای مرا وسط میکشند.̎ ̎کارلیتو̎ میخواهد کارهای خلاف را کنار بگذارد، میخواهد آدم سر به راهی بشود، اما وفاداری و احساس دین او را ناچار میسازد بار دیگر وارد میدان میشود و هر خطری را به جان بخرد ـ و شخصیتی با این خصوصیات بیتردید طرف توجه و همدلی همهٔ تماشاگران است. د پالما پس از تسخیر ناپذیران (۱۹۸۷)، بار دیگر در راه کارلیتو، به دنیا آشنای خود باز میگردد تا به واسطهٔ آن به کسانی که او را باور ندارند ثابت کند، فیلمسازی قابل توجه است و میتواند آثار گنگستری حماسی بسازد و صحنههائی عظیم خلق کند. فیلم، که در کارنامهٔ د پالما همان ارزش دماغهٔ وحشت (۱۹۹۱) را در کارنامهٔ مارتین اسکورسیزی دارد، مؤید این قاعده است که فیلمساز خوب اگر مواد خوبی در اختیار داشته باشد، اثر ماندگاری خواهد ساخت. و عنصر مهم راه کارلیتو، علاوە بر فیلمنامهٔ اقتباسی آن، بازی جدی پاچینو است. موسیقی متن دویل نیز در یادها میماند.
11. گلنگاری گلن راس / Glengarry Glen Ross / 1992
بین چهار کارمند دفتر مشاور املاک ̎پرمیر پراپرتی̎، رقابتی در جریان است. به نفر اول یک کادیلاک میرسد و به نفر دوم یک سرویس کارد و چنگال و دو نفر آخر هم اخراج! ̎شلی لوین̎ (لمون)، یکی از کهنه کارهای دفتر که دخترش هم در بیمارستان بستری است، سعی دارد ̎جان ویلیامسن̎ (اسپیسی)، مدیر شرکت را مجاب کند تا اسم مشتریهای بالقوه را در اختیارش بگذارد. ̎جرج آرونو̎ ( آرکین) نیز ظاهراً به ضعف خود در این رقابت رضایت داده ولی در عوض ̎دیو ماس̎ (هریس) از رفتار تحقیرآمیز شرکت به خشم آمده و تصمیم دارد به آنان نشان دهد که با چه کسی طرفند! ̎ریکی روما ̎ (پاچینو) که امید این رقابتهاست در جلسهٔ نطق ̎بلیک̎ (بالدوین) نمایندهٔ هیأت مدیره شرکت نکرده و آن طرف خیابان، در رستورانی چینی سعی دارد یکی از مشتریها، ̎جیمز لینگک̎ (پرایس) را با زبان نرم و گرمش راضی به خرید کند. سر و کلهٔ ̎ماس̎ و ̎ آرونو̎ هم در رستوران پیدا میشود و در همان جاست که ̎ماس̎ پیشنهاد میکند اوراق قرضهٔ مستغلات ̎گلن گاری هایلندز̎ را از شرکت بدزدند و آنها را به پنجهزار دلار به یک شرکت مشاور املاک دیگر بفروشند. ̎ آرونو̎ میخواهد خود را از این ماجرا کنار بکشد ولی ̎ماس̎ اصرار دارد که همان شب به دفتر شرکتشان دستبرد بزنند. ̎ماس̎ اضافه میکند که خودش این سرقت را انجام خواهد داد ولی اگر گیر افتاد ̎ آرونو̎ را به عنوان شریک جرم معرفی خواهد کرد.
12. دانی براسکو / Donnie Brasco / 1997
نیویورک، سال ۱۹۷۸. FBI به ̎جو پیستونه̎ (دپ)، مأمور خود، وظیفهٔ نفوذ به یکی از گروههای مافیائی را میدهد. ̎جو̎ با نام مستعار ̎دانی براسکو̎، اعتماد ̎لفتی رودجرو̎ (پاچینو) را جلب میکند و وارد گروه مافیائی او میشود. ̎جو̎ میبیند که چگونه اعضاء گروه به رهبری ̎سانی بلک̎ (مادسن)، دار و دستهٔ مخالف را قلع و قمع میکنند و خودش هم برای جلب اعتماد ̎لفتی̎، مجبور به آدمکشی میشود. ̎جو̎ مدارک کافی تهیه میکند و FBI دستور خروج از گروه را به او میدهد؛ در حالیکه ̎جو̎ میداند خروجش از گروه به کشته شدن ̎لفتی̎ خواهد انجامید...
13. بوی خوش زن / Scent Of A Woman / 1992
بوی خوش زن تنها به خاطر حضور پاچینو معنا دارد و اگرچه که بهترین بازی پاچینو را در این فیلم شاهد نیستیم اما حداقل ایفای نقش یک نابینا، داوران طرفدار معلولنمائی آکادمی اسکار را به فکر انداخت تا جایزه را پس از هشتبار کاندیدا شدن در دستانش قرار دهند! فیلم که بر مبنای فیلم ایتالیائی بوش خوش زن (دینو ریزی، ۱۹۷۴ با همکاری ویتوریو گاسمن) ساخته شده از جذابیت خاصی برخوردار نیست و تنها دو صحنهٔ فراموش ناشدنی دارد، یکی رقص تانگوی پاچینو با دختری جوان (انور) در رستوران و دیگر صحنهای که سرهنگ نابینا پشت فرمان نشسته و اتومبیل را میراند در حالیکه همراه جوانش در کنار دست او است.
14. ... و عدالت برای همه / …And Justice For All / 1979
«آرتور کرکلند» (پاچینو) وکیل جوانی است که به خاطر اهانت به دادگاه به زندان افتاده است؛ اما یکی از موکلانش که به خاطر تصادف به دردسر افتاده، او را به قید ضمانت آزاد میکند. در جریان یک پرونده، «قاضی فلمینگ» (فورسایت) از پذیرفتن مدرک جدید (بهدلیل پایان یافتن موعد مقرر) خودداری میکند و موکل «آرتور»، «جف مکالا» (ویتس) را بهخاطر احراز هویت اشتباهی به زندان میاندازد. وقتی قرار میشود دفاع از «قاضی فلمینگ» را (به اتهام هتک حرمت) عهدهدار میشود، «قاضی ریفورد» (واردن)، دوستی قدیمی، توصیه میکند که یا پرونده را بر عهده بگیرد یا خطر سلب صلاحیت از سوی کمیته اخلاقی را به جان بخرد.
اینجا بازی پاچینو نقطه تاریکی در کارنامه درخشان او را رقم میزند. طنز سیاه فیلم به هیچ وجه قابل درک و پذیرش نیست و لحظههای غمانگیز آن آزارنده است. ضمن آنکه همه در فیلم بیش از حد فریاد میکشند. نخستین حضور لاتی.
15. وحشت در نیدل پارک / The Panic in Needle Park / 1971
فیلم که می توان عنوانش را «وحشت در پارک تزریقی ها» هم ترجمه کرد، در واقع آغاز به کار یک شمایل مسلم بازیگری یعنی آل پاچینو بود. بازیگری که به نظرم یک تنه تاریخ سینما را به دوش می کشد. از طرف دیگر شاتزبرگ که در اصل یک عکاس معروف بوده، شاید کارگردان چندان شناخته شده ای نباشد، اما با فیلم های معدودی که ساخته، بهرحال جایگاه خود را به عنوان کارگردانی کاربلد به اثبات رسانده است. مثلاً فیلم دیگر او «مترسک» که باز هم پاچینو نقش اول آن را دارد، اتفاقاً فیلم خوبی هم هست. “وحشت در نیدل پارک” بیشتر از آنکه روی نقش بابی که پاچینو بازی اش می کند، تاکید داشته باشد در واقع روی هلن متمرکز است. دختری که به خاطر عشق به بابی، به تزریق روی می آورد و تا آنجا پیش می رود که حتی برای چند گرم مواد بیشتر، حاضر می شود بابی را به پلیس لو بدهد و فیلم با دنبال کردن داستان او، نشانمان می دهد که یک معتاد چگونه می تواند همه چیزش را از دست بدهد و به پست ترین چیزها روی بیاورد. دو دستاورد قابل توجه فیلم، یکی برش هایی ست که داستان فیلم را به سرعت پیش می برند. گاهی بین دو صحنه ای که به هم برش می خورد، چندین ماه فاصله وجود دارد و این روند تا پایان فیلم هم ادامه دارد. همین امر باعث بوجود آمدن صحنه های بامزه ای هم می شود. مثل جایی که بابی در حال دزدی ست و پلیسی را هم در کوچه می بینیم که متوجه سر و صداها شده. تصویر ناگهان قطع می شود به جایی که بابی و چند نفر دیگر، در یک حمام عمومی با هم حرف می زنند. نمی دانیم موضوع چیست تا اینکه در صحنه ی بعد، بابی را پشت میله های زندان می بینیم و متوجه قضیه می شویم. اما شاید دستاورد بحث انگیزتر فیلم نشان دادن بی پرده ی تزریق مواد مخدر باشد که گاه بسیار دلخراش می شود. اصولاً نگاه شاتزبرگ و البته فیلم نامه نویسان، نگاهی احساسات گرایانه به زندگی این آدم های بدبخت نیست و همین باعث ترسناک تر شدن زندگی شان می شود.
دیدگاهها