چهارشنبه, 17 ارديبهشت 1393 00:03

نگاهی دوباره به فیلم "او" ساخته اسپایک جونز / نیاز انسان به برقراری رابطه و بازیابی هویت خویش

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)


عادل متکلمی آذر (سی و یک نما) – گر چه فیلم " او " محصول سال 2013 است و به دلیل مطرح شدن در "گلدن گلوب " ، " اسکار" و فستیوالهای دیگر بارها از این فیلم گفته و شنیده ایم اما با دیدن دوباره "او" حس کردم که هنوز هم می توان ازآن گفت و شنید
 

فیلم‌های اسپایک جونز همیشه رنگ و بوی دیگری با خودشان دارند. فیلم های «اقتباس» و «جان مالکوویچ بودن» که براساس فیلمنامه های چارلی کافمن ساخته شده اند، همیشه حس خاص و متفاوتی را در مخاطب برمی‌انگیزند. اسم اسپایک جونز در پای هر فیکمی حک شده باشد باید انتظار فیلمی عجیب و مبهوت کننده را داشت. حالا مدتی است باز سرو کله جونز با فیلم «او» پیدا شده است. فیلم «او» چهارمین اثر سینمایی جونز است جونز برخلاف فیلمهای قبلیش این دفعه فیلمنامه را خودش نوشته اما نباید اینگونه پنداشت که از جهان کافمنی فاصله گرفته بلکه در فیلمنامه این اثر هم رد پای کافمن قابل مشاهده است. جونز بخشهای مورد پسندش از آثار کافمن را با روایت خود تلفیق کرده است.
«او» روایتی ساده و سرراست و خطی است که در آن برخلاف فیلم‌های قبلی جونز، از پیچش‌های روایی و جهش‌های پیرنگی و اتفاقات خارق العاده و جنون آمیز خبری نیست، زمان‌ها دیگر درهم نمی‌آمیزند، مرز بیم واقعیت و رویا روشن است و اختلاط شخصیت‌ها و روابط پیچیده وجود ندارد. روایت ساده و آرام مردی تک افتاده است که هر چند خود به واسطه شغلش رابط و وصل کننده میان هزاران آدم دورافتاده از هم است، اما خودش در این جهان بزرگ کسی را ندارد که بتواند با رابطه عاشقانه او را آرام کند و از تنهایی در آورد. در کل فیلم سرشار از ایده های منحصربفرد و کمیاب است که نیاز انسان به برقراری رابطه و بازیابی هویت خودش را به واسطه ارتباطش با دیگران به تصویر می کشد.
در فیلم «او» تئودور آدمی تنها و گوشه گیر است که به علت شکست در رابطه عاشقانه احساس ناکامی می کند و در آستانه طلاق از همسرش قرار دارد نه قادر است رابطه اش را ترمیم کند و نه می تواند با دیگری ارتباط تازه ای را شروع کند. انگار همه احساسات عاطفی اش در نقطه ای از زمان متوقف شده، با این حال او یکی از بهترین کسانی است که به راحتی می تواند از عشق و نفرت حرف بزند و آن را به دیگری منتقل کند؛ اما فقط زمانی که در موقعیت شغلی اش قرار دارد و به جای آدمها برای افراد محبوب زندگی‌شان نامه می نویسد و ابراز علاقه آنها را انتقال می دهد. در واقع احساسات عقیم شده و راکد تئودور زمانی زنده می شود که از وجود خود خارج میشود و در جایگاه آدمهای دیگر قرار می گیرد و هویت آنها را پیدا می کند. همین فقدان هویت در تئودور او را به سمت ارتباط با سیستم عامل هوشمندی می کشاند که او هم بی هویت است و هویتش براساس تامین انتظارات و نیازهای دیگری تعریف می شود. ارتباط تئودور با سامانتا به عنوان صدای مجازی شبیه همان تجربه ای است که او هنگان نامه نوشتن به جای دیگری از سر می‌گذراند. با این تفاوت که این بار به جای خودش با کسی حرف می زند که امکان دستیابی به او را ندارد و انگار همین غیرقابل دسترس بودن سامانتاست که به تئودور قدرت برقرار ارتباط می دهد و ترسها و تردیدها و ضعفهای او را در رابطه با دیگران می پوشاند. اما چیزی که تئودور انتظارش را ندارد این است که سامانتا چنان در ارتباط با او پیشرفت می کند که سهی دارد از قالب مجازی درآید و صاحب هویت واقعی شود تا بتواند ارتباط کاملی با تئودور داشته باشد. به همین خاطر از دخترکی می خواهد تا به صورت کالبدی برای صدای او تبدیل شود و به جای شخصیت او رفتار کند. صحنه مواجهه تئودور با دخترک که قالب جسمانی سامانتا را تداعی می کند بیش از هر لحظه فیلم تاثیرات دنیای کافمنی و فیلمهای قبلی جونز را نشان می دهد، یا صحنه ای که تئودور متوجه می شود که سامانتا در عین حال که با او ارتباط دارد با دیگرانی نیز مرتبط است و با آنها هم گفتگو می کند؛ تئودرو احساس به غارت رفتن هویتش را دچندان احساس می کند و از این رو به یکی از صحنه ها بر القای مفهوم بی هویتی انسانها در جهان معاصر تبدیل می شود که آدمی روز به روز در آن تنهاتر می شود. تئودور در فصل پایانی پی میبرد که چاره ای جز پناه بردن به انسان دیگر با همه ضعف‌ها و ناتوانی‌های مشترک‌شان نیست.
کار فیلمبرداریفیلم در زمینه نورپردازی بسیار عالی از کار در آمده است. اینکه با نورهای گرم فضایی سرد خلق شده نقطه قوت فیلم است. طراحی صحنه نیز هوشمندانه در به وجود آوردن تنهایی مردم به کمک کارگردان آمده است. از اینها که بگذریم جونز درکارگردانی به خوبی فیلمنامه عمل نکرده است. فیلم سکانس‌های زائدی دارد و می توانست کمی کوتاه تر باشد.(سکانس دیدار با فرزندخوانده را از فیلم حذف کنید هیچ ضرری به کلیت فیلم نمی زند). بازی تئودور (فونیکس)متعادلو یکدست نیست، اوج میگیرد و دوباره فرود میکند به همین خاطر تماشاگر احساس بلاتکلیفی نسبت به شخصیت فیلم می کند باید این آدم را دست و پا چلفتی دید یا منزوی. و عینک با فرم و شیشه های بزرگ برای نشان دادن یک آدم دست و پا چلفتی از فرط استفاده در سینما یک مورد خیلی نخ نما شده است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید