نمایش موارد بر اساس برچسب: You Were Never Really Here

سمیه مصطفایی (سی و یک نما) - چهارمین و آخرین ساخته لین رمزی همچون ساخته های پیشین این فیلمساز اسکاتلندی فیلمی است به شدت تصویر محور و سینمایی. لین رمزی که پیش از این فیلم اثر اقتباسی دیگری با نام "باید درباره کوین حرف بزنیم" را ساخته است بخوبی توانایی خود در ترسیم تصویری دراماتیک از روایتی ادبی را به اثبات رسانده است.

 


او با تسلط بر زبان سینما توانسته خود را از مهلکه ای که غالبا فیلمسازان آثار اقتباسی را گرفتار می کند نجات دهد، او از کلام تنها در صورت نیاز و در نهایت ایجاز و اختصار استفاده می کند و به جای آن در استفاده از تصویر و جزییات تصویری بسیار گشاده دستانه عمل می کند. در فیلم "باید درباره کوین حرف بزنیم" رمزی به نشانه های تصویری و بار نمادین و زیبایی شناختی رنگها متوسل می شود و در "تو هرگز اینجا نبودی" به تصاویری از شهر غالبا در شب برای انتقال تم کابوس وار روایت. لین رمزی که پیشتر رابطه متلاطم و پر تنش مادر و پسر را در فیلم "باید درباره کوین حرف بزنیم" به زیبایی به تصویر کشیده بود در این فیلم به سراغ موضوع جسورانه تری می رود که کمتر کارگردان زنی به آن نزدیک می شود.

"تو هرگز اینجا نبودی" داستان جو را روایت می کند و تا پایان نیز توجه خود را کاملا به او و جهان پر رمز و راز او معطوف می دارد. جو از ابتدا همچون معمایی لاینحل تصویر می شود معمایی که تا به انتها نیز بطور کامل حل نمی شود و تنها گوشه هایی از شخصیت پیچیده و متناقض او بواسطه پرداختی روانشناختی برملا می شود. او کهنه سربازی زخم خورده از گذشته ای پرمشقت و خونین است و چنان ریشه در گذشته دوانده است که نمی تواند روند عادی زندگی در حال را پیش بگیرد. به گذشته جو تنها اشاراتی پراکنده می شود بی آنکه تا به انتها تصویر کاملی از آنچه که ذهن این ضدقهرمان را چنین آشفته کرده است پیش روی مخاطب گذاشته شود اما همین اندک اشارات هم کافی است تا بیننده متوجه نقش گذشته در زندگی جو شود. گذشته جو بزرگترین دشمن اوست که در تداومی خستگی ناپذیر جهان تیره و تاری را که او پشت سر گذاشته است یادآور می شود. اما آنچه که درد و رنج گذشته را برای جو مکرر می کند پیوند آن با خشونتی لجام گسیخته و تمام نشدنی در جامعه ای است که تشنه خون و خشونت و انتقام است و جو به مثابه یکی از هزاران مهره این جامعه بیمار با تبعات اجتناب ناپذیر آن لحظه به لحظه دست و پنجه نرم می کند.  در حقیقت خشونت عریانی که دم به دم ذهنیت زخم خورده جو را متلاطم می کند به عینیتی خشن تر و گزنده تر در عالم واقع می رسد.  

imgID148945049.jpg.gallery.jpg

 

 

سوی دیگر زندگی جو مرگ و نیستی است. مرگ زندگی جو را احاطه کرده است، گذشته، حال و آینده او بنحو تغییر ناپذیری با مرگ گره خورده است. آنچه که تا حدودی جو را از مرگ و از گذشته دور نگاه می دارد و او را به نوعی به زمان حال وصل می کند رابطه عاطفی او با مادرش است. پس از مرگ تراژیک مادرش جو که دیگر نقطه اتصالی به جهان سراسر خشونت و سردی دور و برش ندارد تصمیم می گیرد میل جنون آمیز خود به خودکشی را سرانجام به تحقق برساند. آنچه باعث می شود جو بار دیگر به زندگی برگردد نینا و سرنوشت مبهم اوست. مرز نامشخصی که رمزی میان نجات دهنده و نجاب یابنده در شخصیت پردازی جو لحاظ می کند تناقضات رفتاری این کاراکتر را مؤکد و ادامه داستان را به نوعی پیش بینی ناپذیر می کند. همه آنچه گفته شد صدالبته بدون حضورواکین فینیکس چنین به بار نمی نشست. او که بار دیگر به خوبی به یگانگی با نقش نائل آمده است با شمایل فرانکشتاین وار خود انزوای اجتناب ناپذیر و غریب مردی که نه می تواند در گذشته زندگی کند و نه در حال را بخوبی به تصویر کشیده است.

تنها افسوسی که می ماند البته پایان فیلم است که شتابزدگی بی دلیل آن تناسب چندانی با روند داستان ندارد و ممکن است آن حظ پر اوج و فرودی را که بیننده با دنبال کردن جو و مخاطراتش بدست آورده دچار خلل کند. با این وجود "تو هرگز اینجا نبودی" سینمایی ناب با روایتی گیرا و ضدقهرمانی بیادماندنی را پیش روی مخاطبش می گذارد.

 

منتشرشده در سینمای جهان