در ادامه ده فیلمی که مورد علاقه پل توماس اندرسون است را با هم مرور می کنیم.
مخمل آبی (Blue Velvet) / ۱۹۸۶ / دیوید لینچ
کارگردان استاد، مخمل آبی را فیلم مورد علاقهی خود از بین آثار دیوید لینچ نامیده است. اندرسن اشاره میکند که مخمل آبی و فیلم برندهی نخل طلای لینچ، از ته دل وحشی (Wild at Heart)، بزرگترین دستآوردهای کارنامهی او هستند. مخمل آبی نخستین همکاری بین لینچ و کایل مکلاکلن و لارا درن بود. مکلاکلن در فیلم لینچ بهعنوان دانشجویی نقشآفرینی میکند که به خانه برمیگردد و بعد از اینکه در حیاط خانهی خود تکههای یک گوش بریدهشده را مییابد، تحقیقی را آغاز میکند. نقشهای مکمل ایزابلا روسلینی و دنیس هوپر هم در این فیلم بهیادماندنی است.
جکی براون (Jackie Brown)/ ۱۹۹۷ / کوئنتین تارانتینو
پل توماس اندرسن و کوئنتین تارانتینو دوستان نزدیکی هستند و اندرسن عقیده دارد که جکی براون نمایشدهندهی تارانتینو در بهترین حالت ممکن است. برای اندرسن، فیلمنامهی فیلم تارانتینو و رابطهی پیشروندهی شخصیتهای پم کریر و رابرت فارستر دلیلی است که جکی براون را در صدر لیست بهترین آثار تارانتینو قرار میدهد.
اندرسن در جایی کفته است: «این فیلمی است بسیار باحال و جذاب دربارهی افراد میانسالی که احساس میکنند دیگر وقت زیادی ندارند. جکی براون من را به گریه میاندازد. من کوئنتین را یک پیشرو میدانم، اما جکی براون نماد این است که چگونه باید یک صحنه را با ظرافت و مهربانی فیلمبرداری کرد. یک فیلم زیبا.»
سگ ولگرد (Stray Dog) / ۱۹۴۹ / آکیرا کوروساوا
فیلمی رفیق - پلیسی در سبک فیلم نوآر به کارگردانی آکیرا کوروساوا که از بازیگران آن میتوان به توشیرو میفونه و تاکاشی شیمورا اشاره کرد.
سگ ولگرد تریلر نوآری است که به رغم داستان پلیسی جذابش، تنها در ساحت معرفی پلیس و مجرم و در حصر محور داستانی نامآشنای تقابل خیر و شر متوقف نمیماند و بسیار هوشمندانه و هنرمندانه جامعهی وقت ژاپن را آینهگی میکند. کُلت یک پلیس تازهکار دزدیده شده است و در حالی که او به دنبال کلت خود میگردد، گلولههای آن کلت توسط سگی ولگرد انسانهایی را کشته و یا زخمی میکند. موراکامی، افسر تازهکار که برای یافتن کلت خود مصر و مصمم است، پس از یافتن اوجین (زن سابقهدار و مباشر در سرقت کلت) در مییابد که برای یافتن کلت خود باید آشکارا در پایینشهر و کوچههایش بچرخد تا دلالهای اسلحه به سراغش بیایند و کوروساوا به عنوان فیلمنامهنویس و فیلمساز سگ ولگرد، این فرصت را هوشمندانه طراحی کرده و از آن نهایت استفاده را میبرد.
خواب ابدی (The Big Sleep)/ ۱۹۴۶ / هاوارد هاکس
علاقهی کارگردان رشته خیال به فیلمهای کارآگاهی پرپیچوخم مانند خواب ابدی هاوارد هاکس بود که او را مشتاق کرد از رمان توماس پینچن اقتباس کند و فیلمنامهی خباثت ذاتی را بنویسد. همانطور که اندرسن در جشنوارهی فیلم نیویورک سال ۲۰۱۴ گفتهاست: «دنبال کردن خواب ابدی غیرممکن است، اما مهم نیست. شما فقط میخواهید آن را تماشا کنید. آن را زندگی کنید و ببینید چه پیش خواهد آمد. این همان چیزی است که ما از خباثت ذاتی میخواهیم.» فیلم هاکس از رمان ریموند چندلر، به همین نام، اقتباس شدهاست و یکی از بزرگترین فیلمهای نوآر تاریخ سینما محسوب میشود.
برو بیرون (Get Out) / ۲۰۱۷ / جوردن پیل
پل توماس اندرسن فیلم برو بیرون جوردن پیل را طی ساخت رشته خیال دید و خیلی زود با این فیلم ترسناک، ارتباط شخصی برقرار کرد. او در اینباره گفتهاست: «من فیلم را در اواسط فیلمبرداری در وینتر لندن دیدم. وقتی که واقعا به زندگی دوباره نیاز داشتم و چیزی که به من الهام ببخشد.
من دلسرد بودم و بنظر میآمد که اوضاع خوب پیش نمیرود. یک یکشنبه شب بهزور خودم را به سینما کشاندم. من یکی از طرفداران پروپاقرص هر آنچه پیل در تلویزیون انجام داده بود، بودم، اما این فیلم بسیار زیاد و خیلی عمیق من را تحت تاثیر قرار داد. همچنین یک ارتباطی با کشورم هم داشت، هرچند این ارتباط عجیب بهنظر برسد. فیلم واقعا باعث شد که من دلم برای خانه تنگ بشود.»
بازیگر (The Player) / ۱۹۹۲ / رابرت آلتمن
فیلمنامه این کار را مایکل تالکین بر اساس رمانی با همین عنوان از خودش نوشتهاست. داستان فیلم در مورد مدیر یک استودیو فیلم در هالیوود است که فیلمنامهنویسی که گمان میکند وی را تهدید به مرگ میکند را به قتل میرساند.
رابرت آلتمن کارگردان مطرح آمریکایی که به «ضد هالیوود» بودن معروف است و همیشه به دغدغههای صنعت هالیوود بیتوجه بوده و همیشه به تمسخر آن پرداخته است. در فیلم «بازیگر» اثری در هجو و نقد هالیوود ساخته است و در آن به آنچه که هالیوود از یک کارگردان میخواهد و اینکه چرا گاهی پایان فیلمها در تضاد با اندیشهی فیلم است پرداخته و با طنز مختص به خود به تمسخر افراد پشت پردهی ساخت فیلمها میپردازد. رابرت آلتمن در دههی نود با این فیلم یک بازگشتی دوباره به اوج داشت، آلتمن که در دههی هفتاد به یک فیلمساز معمولی تبدیل شده بود با این فیلم به سینمای خود جانی دوباره بخشید.
روز بد در بلک راک (Bad Day at Black Rock)/ ۱۹۵۵ / جان استرجس
کارگردان برد سخت یکبار در بیانیهای معروف، هنگامی که درحال الهامبخشی به فیلمسازهای جوان بود، گفت: «راه خودتان را به بالا پیدا کنید. پولهای خود را ذخیره کنید و مدارس فیلمسازی را فراموش کنید. بروید روز بد در بلکراک را ببینید و به گزارش جان استرجس گوش کنید و بیشتر از چهارسال پشت سرهم رفتن به مدرسه فیلمسازی، چیز خواهید آموخت.»
فیلم جان استرجس هنگامی که داستان مسافر غریبه و مرموزی را که به دنبال یکی از ساکنان شهری در جنوبغرب به آنجا آمدهاست و زندگی همه را به هم ریختهاست را روایت میکند، ژانر نوآر و وسترن را باهم ترکیب مینماید.
شهر خدا (City Of God) / ۲۰۰۲ / فرناندو میرِلز و کاتیا لند
فیلمی برزیلی در ژانر گانگستری که ابتدا در کشور برزیل، و در سال ۲۰۰۳ در سایر کشورها اکران شد. این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است. فیلم روایتی از رشد جرم و جنایت در حاشیه شهر ریو دوژانیرو در خلال سالهای دهه ۶۰ تا ۸۰ میلادی میباشد. خط روایتی داستان سعی در تفهیم شعار "اگه فرار کنی دیو میگیرتت، و اگه سرجات بایستی میخورتت" را دارد.
این فیلم در چهار رشته جوایز اسکار نامزد شد: بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری، بهترین تدوین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی که در نهایت موفق به بردن هیچیک از آنها نشد. این فیلم همچنین نامزد بهترین فیلم زبان خارجی جشنواره فیلم بفتا در سال ۲۰۰۲ شد و در همان دوره موفق شد جایزه بهترین فیلمنامهنویسی را نیز از آن خود کند و همینطور موفق شد نامزد بهترین فیلم زبان خارجی جایزه گلدن گلوب سال ۲۰۰۲ شود ولی موفق به کسب این جایزه نشد. فرناندو میرلیس نیز به موجب کارگردانی این فیلم توانست جایزه بهترین الهام دهنده جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو در سال ۲۰۰۲ را کسب کند. در کل این فیلم موفق به کسب پنجاه و شش جایزهٔ معتبر و نامزدی برای بیست و شش جایزهٔ دیگر شده است.
از ته دل وحشی (Wild at Heart) / ۱۹۹۰ / دیوید لینچ
لورا درن و نیکلاس کیج بازیگران اصلی فیلم هستند. این فیلم بر پایه رمانی به همین نام نوشته بری گیفورد ساخته شده است. نخل طلای جشنواره فیلم کن ۱۹۹۰ به این فیلم تعلق گرفت.
در ابتدای فیلم شاهد آن هستیم که سیلور (نیکلاس کیج) در جلوی چشمان معشوقه اش به نام لولا (لارا درن) مردی را که از طرف مادر لولا اجیر شده تا سیلور را بکشد، میکشد و بعد از سپری کردن ۲۲ ماه در زندان آزاد میشود و دوباره پیش لولا بازمیگردد. حالا دوباره مادر لولا فردی (هری دن استانتون) را برای کشتن سیلور اجیر میکند.
خانه بازی (House of Games) / ۱۹۸۷ / دیوید ممت
درام ۱۹۸۷ دیوید ممت بهقدری بر پل توماس اندرسن جوان تاثیر گذاشت که او هنگام نوشتن فیلمنامههای فیلمهای کوتاه و فیلمهای سینمایی خود، سبک نویسندگی دیوید ممت را بهعنوان الگوی خود قرار داد. اندرسن در جایی گفتهاست: «ماموریت من در آن موقع، این بود که تا میتوانم از دیوید ممت تقلید کنم، چرا که بهطور احمقانهای فکر میکردم مردم مانند دیالوگهای دیوید ممت حرف میزنند.
برای من مدتی زمان برد تا فهمیدم دیوید ممت سبک مخصوصی را گسترش دادهاست تا بتواند نحوهی صحبت کردن انسانها را برجستهکند. مردم وقتی نام ممت را میشنوند، بلافاصله به دیالوگ فکر میکنند، اما من فکر میکنم نقطهی قوت نویسندگی او داستانگوییاش است. برای مثال خانهی بازی یکی از بهترین فیلمنامههایی است که تاکنون نوشته شدهاست و این ساختار داستان است که آن را تا این حد درخشان میکند.»