فیلم «ورود» همانند «سیکاریو» (2015)، فیلم قبلی دنی ویلنوو کانادایی، با ورود یک زن به دنیایی مردانه شروع می شود. در سیکاریو ، کیت میسر (امیلی بلانت) قدم در دنیای سیاه کارتل های مواد مخدر مکزیک می گذارد و چیزهایی را می بیند و مجبور به انجام کارهایی می شود که آمادگی یا شاید حتی ظرفیت دیدن و تحمل کردن شان را ندارد اما حضور اوست که راه پیشروی مردان داستان در این مسیر هولناک را هموار می کند. فیلم «ورود» حال و هوای متفاوتی دارد اما نقشی که برای شخصیت زن داستان ترسیم می کند بی شباهت به سیکاریو نیست.
دکتر لوئیس بنکس (ایمی آدامز)، جنگجوی دنیای گرامر، پس از مطلع شدن از حمله احتمالی بیگانگان از طریق توئیتر دانشجویانش در کلاس زبان شناسی پیشرفته – چینش شگفت انگیز باورپذیری که در آن مطمئن ترین نشانه اتفاق بزرگی که در یک قدمی است، تنها سرهایی هستند که روی گوشی های هوشمند همراه خم شده اند- از طرف ارتش مجاب می شود هدایت گروهی را به عهده بگیرد تا به یکی از سفینه های دوکی شکل موجودات فرازمینی برود (چند سفینه به همین شکل در نقاط مختلفی از دنیا به شکلی تهدیدآمیز در حرکت هستند). این فراخوان به دست بکار شدن همچنین لوئیس بنکس را به شخصیت جایگزین مخاطب بدل می کند که باید با برخورد نزدیکی از نوع سوم مواجه شود.
ساختار تا حدود زیادی شبیه سیکاریو است از این نظر که یک شخصیت اصلی زن باهوش را در موقعیتی قرار می دهد که با قدرت تمام مهارت هایی که این شخصیت به دشواری کسب کرده را زیر سوال می برد. لوئیس با لباس ایمنی که به تن دارد به کندی حرکت می کند، او کیلومترها از محیط امن دانشگاهی خود فاصله گرفته است، نمی تواند از واژگان برای کنترل احساس ترس و کمبود استفاده کند. اما اگر سیکاریو مسیر مطالعه تبعیض جنسیتی پنهان دنیای مردسالار را پیش می گرفت، ورود بیشتر به قهرمان زنش اجازه می دهد زمام کارها را در دستش بگیرد و با این کار برای آدامز یک شخصیت واقعی برای بازی مهیا می کند: بازیگرهای زن معدودی هستند که آنقدر مهارت داشته باشند تا بتوانند بدون سقوط در حد کاریکاتور یک آدم باکله، هوشی ذاتی را منتقل کنند.
جرمی رنر در نقش ریاضی دان طبق معمول ناراحتی ملایم خود را نشان می دهد، انگار او به ندرت به خودش زحمت می دهد با دیدن جلوه های ویژه ای که روی پرده سبز شکل خواهد گرفت دهانش را از تعجب باز کند (مشخص است که او پس از انتقامجویان به اندازه کافی بیگانه دیده)، اما این مسئله آسیبی به ارزش های سرگرم کننده فیلم وارد نمی کند. شیوه کاری با قاعده لوئیس و توانایی اش در پردازش و رمزگشایی راه ارتباطی غیرکلامی، مرکبی – هیروگلیفی بیگانه ها- او را به قهرمان زن فعال تاثیرگذاری بدل می کند. برخوردهای او با مافوق هایش، بازی فارست ویتاکر و مایکل استالبرگ، لاس زنی با کلیشه ها هستند، با این حال فیلمنامه به اندازه کافی پر و پیمان است که توجه همه را جلب کند.
هیجان ذاتی هوشمندانه رمزنگاری پیشرفته چیزی است که ورود را سرپا و برای بخش غالب فیلم به هوش و به گوش نگه می دارد، و یک مورمور ظریف در ساخت فیلم مخفی است که هر وقت زمینی ها از زمین جدا می شوند تا به محل قرارشان بروند حس می کنیم. اما فیلمنامه که اقتباسی وفادارانه از داستان کوتاهی نوشته تد چیانگ است در نهایت با شیبی سریع از لحن داستان شیوه نگار کاری فاصله می گیرد و به فضای متافیزیکی وارد می شود و سرشار از احساسات غنی و سنگین است اما از طرفی کمتر از آن چیزی که در ابتدا به نظر می رسید خلاقانه است، مخصوصا وقتی راه حل معما فاش می شود و می فهمیم کلید حل معما بیش از آنکه متکی به یک فرد باشد، متکی به سازوکار درونی پنهان دنیایی است که از درک ما بیرون است.
فیلم «ورود» معجونی عجیب و غریب و خطرناک از «درخت زندگی» ترنس مالیک و «2001: یک ادیسه فضایی» استنلی کوبریک است دو کارگردان صاحب سبک که کافی است بخواهید از روی دست آنها تقلیدی کورکورانه و بی هدف کنید تا با مغز زمین بخورید. شاید در 2001 یک ادیسه فضایی داستان بیشتر به سمت راز ازلی کیهان زاویه می گرفت اما در ورود شاهد هستیم که سمت و سوی داستان به سوی گونه ای امداد غیبی شسته و رفته می چرخد. بخش بیشتری از اثر کوبریک را می توان بدون کلام تماشا کرد، و وقتی کلام را وارد معادلات فیلم می کنیم بیشتر فریبندگی و مرگبار بودن خودش را نشان می دهد، حالا پنجاه سال بعد از اثر کوبریک، ورود با این همه پیشرفت و ادعا، هنوز نمی تواند کاری اصیل کند، و ویلنوو سعی هم نمی کند تاثیرپذیرهایش را پنهان کند. البته بی انصافی است اگر گفته شود فیلم ورود یک فیلم کپی شده است، در برخی جاها اثر خود ویلنوو هم ظاهر می شود. اما تا دلتان بخواهد ادای دین و احترام در این فیلم بسیار وجود دارد، مثلا برخی تم های ترنس مالیکی در صحنه هایی که تدوینش یادآور درخت زندگی (2011) است.
اما ورود در نهایت بیش از هر چیزی به مریخی (2015) ریدلی اسکات نزدیک تر است و به همین خاطر به نظر می رسد رد پای ویلنوو دیگر در کانادا نیست و به سمت هالیوود کشیده می شود. نقطه مشترک هر دو فیلم در زیرمتن بعداز جهانی شدن است. در هر دو فیلم، خط داستانی اشاره دارد به تمایل دولت چین (در مریخی برنامه فضایی آنها، در ورود ارتش آنها) برای همکاری با دیگر قدرت های جهانی برای رسیدن به نتیجه سودمند متقابل. فانتزی مریخی در باب دنیایی در آینده است که در آن چینی ها از مسیر خود خارج می شوند تا یک ستاره سینمایی یانکی از مسیر خارج شده را نجات دهند. البته مهارت ویلنوو در این فیلم این است که روان تر از ریدلی اسکات هشتادساله برنامه استثناگرایی آمریکایی را پنهان و خلاصه می کند. اما فقط تا اندازه ای: نگاه کردن به یک فیلم که می گوید ما مرکز توجه اضطراری دنیا هستیم بدون اینکه لحظه ای زاویه دیدش یا حساسیت زیبایی شناختی اش را از غرب جدا سازد، حس لذت پر کنایه ای به آدم می دهد.