سه شنبه, 19 آذر 1398 23:07

من و «ایرلندی» در «روزی روزگاری در هالیوود»/ پرسه زدن در هالیوود با رفقای خوب

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
من و «ایرلندی» در «روزی روزگاری در هالیوود»/ پرسه زدن در هالیوود با رفقای خوب من و «ایرلندی» در «روزی روزگاری در هالیوود» / پرسه زدن در هالیوود با رفقای خوب

هما گویا / سی و یک نما – گلدن گلوب نامزدهای 2020 خود را انتخاب کرد و قابل پیش بینی بود که سه فیلم "جوکر" تاد فیلیپس، "روزی روزگاری در هالیوود" تارانتینو و "ایرلندی" اسکورسیزی در کنار فیلم خارجی "انگل" سرآمد اسامی باشند، اما انگار گلدن گلوب هم مثل من در میان این همه خشونت به دنبال کمی آرامش هم بود و به همین خاطر «داستان ازدواج» یک پله بالاتر از این فیلم ها در تعداد نامزدی ایستاده است. فیلمی که هنوز ندیده ایم اما تصاویر منتشر شده و حتی پوستر فیلم به همراه بازیگرانش ما را کنجکاو دیدن کرده است.

 

پیشنهاد می کنم فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» را ببینید اما نه به دلیل بازسازی خیره کننده ای که تارانتینو ازاتمسفر و مناسبات نیم قرن پیش هالیوود، سینمای کلاسیک و بیش از آن به تصویر کشیده و امتداد تاثیرش را تا به امروز می بینیم. پیشنهاد می کنم فیلم را ببینید نه به دلیل پیامی که دارد و می خواهد به ما برساند که هالیوود رویایی مثل شهربازی پینوکیو است وحتی نه برای کارگردانی خوب تارانتینو گستاخ و نه برای فیلمبرداری و نه برای طراحی صحنه و لباس. این فیلم سر به هوا را ببینید که چطور در عین شلختگی در کنار هم قرار دادن خطوط قصه (اگر کلا قصه ای داشته باشد) همچنان متعلق به نابغه ی دیوانه سینماست که هذیان گویی هایش دیدنی و هوشمندانه است.

از همه مهمتر فیلم را ببینید تا عاشق بازیگری «لئوناردو دی کاپریو» و یک دختر بچه شوید که حتما تارانتینو را هم به وجد آورده اند. ببینید «براد پیت» را در نقشی بسیار درونگرا ومتفاوت کلیف بوث بدلکارکه مرا به یاد بازی های استیو مک کویین، یا کلا خود استیو مک کویین می اندازد.
باور کنید که دیدن این فیلم درهم و برهم و گاه کشدار به بده بستان های دونفره‌ی دی‌کاپریو و «جولیا باترز»کم سن و سال در نقش «برودی» می ارزد. سکانس هایی که فراموش نخواهید کرد.

 

نقد فیلم-من و ایرلندی در روزی روزگاری در هالیوود

 

"ریک دالتون" با بازی درخشان لئوناردو دی کاپریو تصویری است از همه‌ی ستاره هایی که در اوج موفقیت نیز هر شب کابوس نادیده شدن و عفول را می بینند و گاهی قبل از آنکه واقعا به این نقطه برسند، در ذهن خود، زودتر ازموعد به استقبال آن می روند و اسمش را می شود افسردگی یا پوچی شهرت گذاشت، وقتی نگاه می کنی و می بینی که انگار بدلکارت از تو سرخوش تر است وشاید خوشبخت تر و درست در همین زمان، یک دختر بچه که هرگز او را ندیدی و قصه ای که بارها شنیدی به تو امید بودن و ادامه مسیر زندگی حرفه ایت را می دهد. شاید فقط در دو سکانس و شاید فقط در چند جمله. اصلا شاید فقط جمله ای که برودی در گوش ریک می گوید و اشکش را در می آورد: "این بهترین بازی است که در تمام عمرم دیده ام". و حالا این کودک بازیگر امضای دوباره ای می شود پای توانایی های رو به فراموشیت.

 

نقد فیلم-من و ایرلندی در روزی روزگاری در هالیوود

 

محتوای اصلی «روزی روزگاری در هالیوود» تارانتینو، شوخی با خود اوست که انگار از سینما خسته شده و می خواهد روی کاناپه لم بدهد و فیلم ببیند بی آنکه این فیلم برایش پشت صحنه ای داشته باشد. او می خواهد با همین سینما رویا پردازی کند، شوخی کند و مثل همیشه بد دهنی کند. مثل همه ی عاشقانی که حتی باور نمی کنند که فیلم ها چه تاثیری روی آدم ها، اجتماع، سیاست و ....دارند. مدینه ای فاضله که ستاره ها بزرگترین بازی شان را در وانمود کردن به خوشبختی ایفا می کنند. سرزمینی پر از قهرمانان پوشالی . (که البته انتخاب شخصیت "بروس لی" برای تلنگر به این واقعیت بی انصافانه بود چرا که آشنایان به ورزش رزمی عقیده دارند وی در زمینه تخصصش به واقع یک قهرمان تکرار نشدنی است).
تارانتینو با بی رحمی یک فیلم مردانه ساخته با نفرت از هرمهاجری به هالیوود بخصوص امثال پولانسکی یا شاید حتی اجداد خودش و با سختگیری نسبت به شخصیت زن که «مارگو رابی» با استعداد را ول معطل کرده ، بی تفاوت از کنار «شارون تیت » گذشته است. به جز سکانسی که من دوست داشتم. وقتی به صورت ناشناس برای تماشای فیلمی که در آن بازی کرده و به تازگی اکران شده است به سینما می رود تا از نگاه مردم در مورد بازی اش قضاوت کند و لحظه به لحظه عکس العمل تماشاگران را نسبت به حضورش در صحنه های مختلف زیر نظر دارد و با ری اکشن مثبت آنها کیف می کند و نفس راحتی می کشد. اوحالا شارون تیت است اما مثل او نیست، باز هم نیست. تارانتینو اینجا هم دست از تحقیر برنمی دارد. این بازیگر و همسر پولانسکی گرچه در اینجا ناشناس می خواهد بماند، اما به متصدی بلیت فروشی و مدیر سینما خودش را معرفی می کند. شاید برای اینکه پول بلیت فیلمی را که فکر می کند متعلق به خود اوست ندهد و شاید برای هوس تمام نشدنی یک بازیگر برای شناخته شدن.

 

نقد فیلم-من و ایرلندی در روزی روزگاری در هالیوود


در مورد شخصیتی که «آل پاچینو» نقشش را به عهده دارد باید بگویم که اگر به جای «ال »بودم با مشت به دهان تارانتینو می کوبیدم و از همان فحش های خودش نثارش می کردم و می گف

تم که اصلا من اینجا چکار می کنم؟ می خواستی من رو هم به نوعی وارد این بازی تحقیر هالیوود بکنی!؟
و ...«داکوتا فانینگ» که رسما برای نقشش باید یک چیزی در غذای تارنتینو میریخت که تا یک شبانه روز نتواند از دستشویی بیرون بیاید.
هر چه در این فیلم هست مربوط به دالتون است از حسرت او که قرار بوده به جای استیو مک کویین در فیلم فرار بزرگ بازی کند و این اتفاق نمی افتد و سرنوشت او هم تغییر می کند تا سکانس پایانی که چارلز منسن او را به خانه پولانسکی دعوت می کند و ما می دانیم و در حوادث خوانده ایم که آن شب چه شب شومی است.

تمام این کمدی تلخ ، درهم واعصاب خردکن است، اما هر وقت می خواهی بگویی که این مزخرفات چیست که تارانتینو دارد به خورد ما می دهد با مواجه کردن ما با یک کارآکتر واقعی در هالیوود که می شناسیم و یا یک قصه که در حوادث خوانده ایم دوباره ما را گول میزند تا دست آخر بگوییم که بالاخره تارانتینو، تارانتیوست و این فیلم، روزی از روزگار همین هالیوود. دمش گرم.

 

نقد فیلم-من و ایرلندی در روزی روزگاری در هالیوود

 

و فیلم دوم که چند کلام هم می خواهم از آن بگویم (قبلا در مورد جوکر و انگل نوشته بودم)، «ایرلندی» که این روزها، روز اوست و همه جا حرف آن. همه گفتند و من هم می گویم که چطور دوربین دست ما را می گیرد و می کشاند تا به اتاقی برسیم و پیرمردی را در آسایشگاه و روی ویلچر ببینیم. پیرمردی که زمانی راننده ی کامیون بوده اما هیچ شباهتی به «راننده تاکسی» نداشته حتی اگر در فلش بک ها چهره اش را با فن آوری های جدید جوان کنند. پیرمردی گناهکار اما متدین که قرار است برای کشیش کاتولیک اعتراف کند که چطور یک مرد ایرلندی سر از دار و دسته ی مافیا در می آورد. یک فیلم که همین سکانس تحسین شده ی اول آن هم تکراری است. (بهترینش را در ویپلش دیده ایم). فیلمی از مارتین اسکورسیزی که انگار فورد کاپولا کنار دستش نشسته و مدام به او غر میزند که این قصه کمی درام بیشتر لازم دارد تا مثل «پدرخوانده» ی من ماندگار شود. حتی صحنه ی آخر دوربینی که دست ما را دوباره گرفته تا از آن اتاق بیرون بکشد و آن در نیمه باز هم که به نوعی مارا به یاد سکانس هایی با قهرمانی "یک در باز یا بسته" درمیزانسن فیلم های کاپولا می اندازد (حتی سکانس غسل تعمید هم مرا با خود به گذشته سینما برد).
فیلم ایرلندی که طرح اولیه آن از یک داستان واقعی مافیایی است و شخصیت هایی که وجود داشتند، یک فیلم تکراری است که می گویند فیلم خوبی است و اگر مرا به شخصه خسته کرده، حتما ایراد از من است که سینما را هم مثل کامپیوتر، دارای نرم افزار و سخت افزار می دانم و به نرم افزارها بیشتر علاقه دارم تا سخت افزارهایش و قصه و روایت بیشتر از مهارت جلبم می کند. ما با کارلئونه ها زندگی کردیم اما با فرانک (رابرت دنیرو) ارتباط ماندگاری نخواهیم گرفت وهیچ چیز ازرییس این دارو دسته هم قرار نیست بدانیم. البته که بازی فوق العاده ی «جو پشی» که این سال ها رو به تباهی در بازیگری می رفت را میستاییم وازاسکورسیزی ممنونیم که بعد از فیلم «بی خوابی» که مدت ها بود ال پاچینو را در فیلم ها خواب آلوده و کسالت آور می دیدیم، دو باره از بازی او لذت می بردم. به هر حال اگر فیلم های گانگستری را دوست دارید حتما از این فیلم تازه ی «مارتین اسکورسیزی» که من با آن ارتباط نگرفتم، لذت خواهید برد اما نه حتی به اندازه ی فیلم «رفقای خوب» که ایرلندی شاید ادای دینی به آن باشد.

 

نقد فیلم-من و ایرلندی در روزی روزگاری در هالیوود

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید