اینجا متوجه می شویم که جرم این زن چندان اهمیتی ندارد و با یک قاتل یا جنایتکار رو به رو نیستیم. اما چهره و ری اکشن او تمام فضاسازی را برای اینکه منتظر اتفاقی غیر منتظره باشیم مهیا کرده است تا جایی که انگار هیچ فرد دیگری را در دادگاه نمی بینیم. حتی توجهی به این نداریم که شاکی چه کسی و یا چه کسانی هستند و این دقیقا میزانسن و دکوپاژی است که کارگردان می خواهد.
در ادامه ی حکم، قاضی، زن را مکلف می کند تا با روانشناس دولتی ملاقاتی داشته باشد.
میراندا رو به روی روانشناس نشسته است و مرتب سیگار می کشد و به "رابرت"فحش های رکیک می دهد به مردی که زندگیش را تباه کرده .
داستان را از زبان میراندا می شنویم و با او به گذشته اش می رویم.
میراندای هجده ساله در راه کالج و در یک روز بارانی با سناریویی که در خیلی از فیلم های رومنس دیده ایم با پسری برخورد فیزیکی می کند، جزوه هایش روی زمین می ریزد و خیس می شود و این شروع یک دوستی است.
اما همین سکانس تکراری یک فرق با بقیه سناریوهای رومانتیک دارد.
ما اولین تلنگر را از شخصیت میراندا در این فیلم روانشناسانه می خوریم:"او زود از کوره در می رود".
میراندا نه تنها عذرخواهی پسر جوان؛آرام و خوش تیپ را نمی پذیرد بلکه شروع به کتک زدن و فحش دادن به او می کند.انگار میراندای نمی تواند به راحتی خشمش را کنترل کند.
پسر(رابرت) جزوه های او را باز نویسی می کند و به این ترتیب باب دوستی باز می شود.رابرت اولین جنس مخالفی است که وارد زندگی میراندا شده است.
در همین ابتدا، مادر میراندا میمیرد و برای او خانه و مبلغی پول به ارث می گذارد..
رابرت با حضور در مراسم یادبود،از میراتدا دلبری می کند و رابطه آنها نزدیکتر می شود.
همه این اتفاق ها همانقدر بی اعتنا به تصویر کشیده می شود که میراندا با بی اعتنایی روایتگر آنهاست تا به این نقطه می رسد:
میراندا به رابرت مشکوک می شود. رابرت بلند پروازی که اختراعی در دست دارد و مطمئن است روزی به ثروتی فراوان می رسد.
شک میراندا درست است. راابرت به او خیانت می کند و میراندا بار دیگر جلوی دوربین خشم غیر قابل مهارش را به تصویر می کشد. او با اتومبیل به کانکسی که رابرت و معشوقه اش در آن هستند می کوبد و آن را واژگون می کند اما....
خودش صدمه می بیند و دچار خونریزی داخلی می شود ودر یک عمل جراحی رحم و تخمدانش را از دست می دهد. او در سن ۲۰ سالگی متوجه می شود که هرگز مادر نخواهد شد.
میراندا همچنان با فحاشی به روایت داستانش برای روانشناس ادامه می دهد:
بر خلاف خواسته خواهر ها و شوهر خواهرهایش که اعتقاد دارند،رابرت او را برای ارثیه اش می خواهد، آن دو با هم ازدواج می کنند .
رابرت اهل کار نیست و تمام وقتش را برای اختراعش می گذراند و میراندا کار می کند تا زندگی را بگذراند.
هجده سال از زتدگی مشترک آنها گذشته است، در این مدت ، رابرت خانه و سرمایه میراندا را هم به باد داده است.
یک کمپانی بزرگ اختراع رابرت را بررسی می کند که تصادفا منشی این شرکت،"دایانا " همان دختری است که هجده سال پیش با رابرت به میراندا خیانت کرده بودند.میراندا باور ندارد که رابطه ای بین این دو نیست. او دیگر خسته و وامانده شده و تصمیم به طلاق می گیرد. از رابرتی که در طول این ماجرا همیشه خونسرد، منعطف و عاشق به نظر می رسد اما کارگردان نمی خواهد ما به او اطمینان کنیم و یا به درستی شخصیتش را بشناسیم. نگاه ما به تک تک شخصیت ها ی فیلم رنجش کاملا سطحی است و نگاه سطحی دقیقا همان چیزی است که روابط اجتماعی ادم ها را در عصر امروز مورد تهاجم قرار داده است.
میراندا بینوا در حالی از رابرت جدا می شود که به زودی اختراع رابرت به ثبت می رسد و حالا او یک مولتی میلیاردر است.
رابرت در حالی خانه مادری و مقدار بسیار قابل توجهی پول به میراندا میدهد که قرار است به زودی با" دایانا"یک عروسی رویایی داشته باشد،همان عروسی که بیست سال پیش با میراندا در موردش رویا پردازی می کردند و به نظر نمی رسد میراندای خشمگین و رنجیده،تاب چنین شکستی را داشته باشدو...
تعریف های میراندا برای روانشناسی که هرکز چهره اش را نمی بینیم و فقط صدای زنانه و بی تفاوتش را می شنویم در اینجا تمام می شود و ما دوباره به سکانس ابتدایی و دادگاه بر می گردید و با نگاهی دقیق تر رابرت و دایانا را می بینیم و می فهمیم که شاکی پرونده آنها هستند.از این به بعد داستان، ادامه ای غافلگیرکننده خواهد داشت....
فیلم" رنجش " از نظر منتقدین ، فیلم متوسطی است که در عین حال نگاه روانشناسانه قابل قبولی دارد و در فروش هم جایگاه خوبی داشته که بیننده از فیلم راضی بوده ، ضمن اینکه از نظر شخصی، در عین سادگی،زیرگی های خاصی دارد و کارگاه خوبی برای تمرین کارگردانی است که چطور یک کارگردان می تواند به مخاطب القا کند تا قهر مان قصه اش را از میان شخصیت ها انتخاب نماید، تا جایی که پیشنهاد می کنم این فیلم را دوبار و از دو زاویه نگاه کنید.
برای مثال قصه فیلم همزمان که از زبان میراندا نقل قول شده، در جاهایی که نیاز است،"دانای کل" ، تصاویر دیگری را هم به آن اضافه می کند تا قضاوت با خود ما باشد و کم کم حسی دوگانه نسبت به قهرمان های داستان پیدا می کنیم و به این ترتیب زوایای دیدمان را متفاوت می می بینیم و بازی خوب کارآکترها که از خود فیلم جلوتر است کمک می کند تا در انتها از دیدن فیلم پشیمان نشویم،گرچه پایان بندی خشنش -که برای لوث نشدن فیلم، در این یادداشت به آن اشاره نشده- دور از انتظار و نقطه ضعف فیلم محسوب می شود.
دیدگاهها
موافقم بات
دوست دارم نظرات بقیه رو هم بدونم