اول از همه باید به صداگذاری و تدوین صدای فوق العاده فیلم اشاره کرد که به خوبی هرچه تمام، صداها را در هم آمیخته اند تا مخاطب را به وجد بیاورند و در وحشت و جنون نگهدارند. ترکیب صداهای مهیب فانوس، امواج دریا، طوفان، مرغ های دریایی و همه و همه که با مهارت به اجرا در آمده اند.
کارگردانی "رابرت اگزر" در فیلم که عالی است و با انتخاب تصویر سیاه و سفید و استفاده حداکثری از فضا و لوکیشن حرفش را می زند. جای دوربینش را همیشه درست انتخاب می کند تا ترس به خوبی به مخاطب القا شود و مرغ دریایی یا پری دریایی را که ترسناک نیستند، به چیزی وحشتناک در مقابل دوربین تبدیل می کند.
بازی ها هم عالی هستند و شاید "ویلیام دفو" در نقش «توماس» از درجه عالی هم بالاتر باشد.
فیلمنامه ای که نه کم میگوید که مخاطب گمراه شود و نه آنقدر زیاد که داستان کش پیدا کند. فیلمنامهای که در چینش فضا و به تنش کشاندن روابط دو نفر، آنقدر خوب عمل میکند که جنون را احساس کنید و با «وینزلو» همراه شوید.
در واقع فیلم کار سخت را به خوبی هر چه تمام انجام می دهد و در یک فضا و لوکیشن محدود طوری عمل می کند که شخصیتها حفظ شود.
نگهبان باتجربه و برونگرا در کنار دستیار بی تجربه و درون گرا. فیلم تنش شخصیتهایش را در اولین برخورد ایجاد می کند، جایی که نگهبان با خالی کردن باد شکم احترام دستیار را نگه نمی دارد بعد می رسد به تفاوت سلیقه در نوشیدن. و بعد تفاوت در عقیده، در مورد خرافات دریا. خرافاتی که نگهبان کاملاً به آن معتقد و پایبند است در حالی که دستیار آنها را دروغ شاخدار میداند اما چیزی که این تنش را به ادامه همصحبتی وادار میکند، شخصیت برون گرا و البته بی تعهد نگهبان است. نگهبان که گاهی پس می زند و گاهی پیش می کشد، گاهی برخورد محکم می کند ولی بعد از برخورد محکم، حرکتی محترمانه انجام می دهد و دستیار را نزدیک نگه می دارد. وقتی دستیار می خواهد عصبانی شود و با نگهبان برخورد تندی داشته باشد رفتار خوشرویانه دارد و صمیمیت اش را باز با او بیشتر میکند. و از طرفی دستیار را به اعتراف سوق می دهد تا اینکه این رابطه به شب آخر شیفت میرسد. مستی دو نفره در شام آخر. اما بعد طوفان رخ می دهد منجر به ماندن طولانی مدت این دو در کنار هم می شود. خوشی ها و صمیمیت های شبانه ی دونفره و بعد کسالت و خماری های روزانه که کینه و دشمنی ها را یادآوری می کند. تا به برملایی راز دستیار میرسد. رازی که برای یک شخصیت درونگرا بزرگترین دارایی است، به خصوص زمانی که میداند طرف برونگرای اش هر آنچه که از رازهای نگهبانی گفته، دروغ است یا میتواند دروغ باشد درحالی که خودش صادق بوده.
و بعد جنون، جنون ناشی از به هم ریختن برنامه. ناشی از مستی و خماری. ناشی از فشار طوفان. همه سختی ها و این فشارها در کنار رابطه بد دو نفره که برای دستیار بسیار آزاردهنده است، او را به جنون می رساند و نقطه اوج زمانی است که دستیار متوجه میشود دوست هم پیاله اش با او روراست نبوده و با نوشتن «کاهش حقوق» برای او، خیانت بزرگی را در حقش انجام داده است. رابطه ای که با دیالوگ های بسیار عالی چیده می شود. مثل یک دومینو که آخرین ضربه اش، جنون دستیار است.
فیلمنامه ای که اسطوره و توهم و واقعیت را درهم می آمیزد و یک فیلم سوررئال تحویل می دهد.
توماس (زئوس یا خدا) نور را فقط برای خودش می خواهد و وینزلو (انسان یا پرومتئوس) هیچ سهمی از آن ندارد. توماس که در کنار نور است. در یک جایگاه بالا قرار دارد و از بالای برج وینزلو را زیر نظر دارد. گناهان وینزلو را در دفترش ثبت می کند و تلاش های او را نمی بیند و به حساب وظیفه اش می گذارد. روح و خرافات را برایش دیکته می کند. از او می خواهد که اعتراف کند (آیین مسیحیت). گاهی مهربان و بخشنده است و گاهی سخت گیر و مجازات کننده ودر مقابل، وینزلو در تلاش و تکاپو .
او سخت کار می کند، با غرایزش می جنگد و در تلاش است تا به نور برسد و در نهایت وینزلو نور را می دزدد تا آن را به انسان برساند که عذابش خورده شدن جگرش توسط پرنده هاست.
«فانوس دریایی» TheLighthouse محصول سال 2019 فیلم بسیار عالی و خاصی است که ژانرش را سخت بتوان تشخیص داد، اما بهتر است چندین بار ببینید و هر آنچه که فیلم به آن میپردازد را دریابید و به تنش شخصیت ها فکر کنید و از جادوی سینما لذت ببرید.
و یادتان باشد که فیلم فضای مردانه ای دارد اگر به دنبال فیلم های شاعرانه و رمانتیک باشید ممکن است ناامید تان کند.