سه شنبه, 18 شهریور 1393 15:34

نگاهی به فیلم سینمایی "طالع ستاره های ما" (The fault in our stars) / "اگر رنگین کمان می خواهی، باید با باران روبرو شوی"

نوشته شده توسط
این مورد را ارزیابی کنید
(76 رای‌ها)

عادل متکلمی آذر (سی و یک نما)- ملودرامی که هم اشک در می آورد هم می خنداند هم به تخیل راه می دهد و هم روایتش را به طور مستند بیان می دارد. و لحظه هایی کوتاه برای زندگی کردن و در کنار هم بودن و دوست داشتن همدیگر فراهم می کند.

عنوان فیلم برگرفته از پرده اول، صحنه دوم نمایشنامه "ژولیوس سزار" ویلیام شکسپیر است که در آن کاسیوس به پروتوس می گوید: "ای پروتوس عزیز، تقصیر از ستاره بخت ما نیست، بلکه از خود ماست که زیر دست شده ایم."  

در وهله اول به نظر می رسد که فیلم درباره سرطانی هاست و قرار است شاهد تقلاهای بیمار با این بیماری باشیم موضوعی که پیش و پا افتاده و شاید کسل کننده می نماید اما اینگونه نیست. تم اصلی فیلم درباره سرطان و مرگ است اما اصلا درباره سرطان نیست، بل درباره عشق و زیستن است و این است که بیننده را تا انتها با خود همراه می کند. درست است که دو شخصیت فیلم ، دو نوجوان مبتلا به سرطان هستند و از مرگ خودشان مطلعند، اما این دو شخصیت از هر آدم زنده و سالمی، سرزنده ترین و پرشورترین و عاشق ترین هستند، و رمز موفقیت فیلم نیز همین سرزندگی و عاشقی و شور آنها برای زندگی است.

 "هزل کریس لنکستر"، دختری 17 ساله است که سرطان تیروئید درجه چهار دارد که به ریه های او آسیب رسانده است. هزل در طول فرایند درمانش به طرزی معجزه آسا از مرگ نجات یافته و حالا در وضعیت نسبتا پایدار است که با دستگاه تنفس به سر می برد. تنها مشکل او جمع شدن آب در ریه هایش است که گاهی اوقات وضعیت اش را  وخیم می کند. والدین او بنا بر نگرانی که دارند او را مجبور می کنند در جلسات گروهی افراد سرطانی شرکت کند تا از افسردگی و گوشه گیری او بکاهند هزل برای خوشحال کردن آنها تن به این کار می دهد. در این گروه –که به گفته خودشان شبیه کلیساست-، فرشی از تصویر مسیح بر کف محل خودنمایی می کند. هزل در این جلسات با پسری 18 ساله به نام آگوستوس آشنا می شود که سرطان استخوان داشته و یکی از پاهایش به خاطر آن مصنوعی است. گاس در استعاره ای برای هزل از سیگاری حرف می زند که از ماده ای کشنده درآمده که او به سیگار اجازه ی کشتن نمی دهد و هزل را به دیدن فیلم دعوت می کند و قرار می گذارند هر یک، بهترین کتابی که دیگری خوانده را بخواند. هزل، کتاب "رنج عظیم" را پیشنهاد می کند. گاس از پایان ناخوش و یک باره ی کتاب راضی نمی شود و به همکار نویسنده ی کتاب ایمیل می زند و در کمال تعجب هزل، جواب هم دریافت می کند! طی این مکاتبات، ظاهرا نویسنده کتاب، پیتر ون هوتن، با بازی ویلیام دافو، آن ها را برای دریافت پاسخ به نزد خود دعوت می کند. آن ها به هر زحمتی که شده به آمستردام می روند اما کسی که با آن مواجه می شوند به هیچ وجه تطابقی با خیالشان ندارد...

مولفه های متضاد و گاهی بدون هیچ تناسبی را در یک جا جمع کردن کاری است سخت، نمی گویم کاری ناممکن است بلکه دشوار است چرا که این فیلم نمونه بارز و موفق این ترکیب است که در آن تراژدی و کمدی توانسته همراه با فانتزی و مستند بودن با هم جمع شوند بدون اینکه به دیگری لطمه ای وارد کند به این لیست، دیالوک های فلسفی را نیز می توانید اضافه کنید. پنج عنصر، تراژدی (درد و رنجی که بیماران مبتلا تحمل می کنند)، با دو جنبه کمیک (با معجزه ی کاستن از سیاهی فیلم و در عین حال نکاستن از احساس درد بیمار)، فانتزی (اس ام اس هایی که در پرده به شکلی بامزه نقش می بندد)، مستند بودن و وجه فلسفی فیلم به قدری واقع گرایانه از کار در آمده است که شاهد نمایشی زیبا و واقعی از مجموعه این عناصر هستیم که تفکیک آن ها از یکدیگر نیز کار آسانی نیست.

تراژدی، به حدی در لابه لای شوخی ها و حالات کمیک تنیده شده است که زیبایی تراژدی را همانگونه که در داستانهای یونان باستان است تداعی می کند در واقع تراژدی با کمدی در این فیلم با هم کنار آمده اند و تقابلی با هم ندارند و در اتحاد به سر می برند به عنوان نمونه بیاد بیاورید حمل کردن دائم یک ساک چرخدار توسط هزل و لوله اکسیژنی که دائم باید به آن متصل باشد و همین لوله ابزاری ست برای یادآوری دائم بیماری هزل به بیننده و آن ویلنسلی که با شروع حمله ی ریوی هزل شروع می شود، حتی رفتار مادر هزل که از روی ناچاری لبخندهای همیشگی اش را تحویل این مایه ی غم زندگی اش می دهد، همین رابطه ی میان هزل و گاس که قرار است به قول نامطمئن خودشان تنها یک "دوستی ساده" بماند و برای کاهش تلفات هزل؛ این بمب ساعتی که هر لحظه امکان انفجار و تخریب اطرافیانش را دارد، به عشق تبدیل نشود. همه اینها جنبه های آزاردهنده و تراژیک فیلم هستند، فقط کافی است به سرانجام همه این اتفاقات دقت کنید که چگونه لحظات کمیک را با خود به همراه دارند. گویی طنازی عشق و دوست داشتن بر همه این اتفاقات غلبه می کند و از هر یک محملی برای شوخی می سازد.

و از طرفی به اتفاقات کمیک فیلم نگاه کنید و سرانجامشان را بسنجید. موقعیت های کمدی، رومانس و فانتزی فیلم، با محتوای لحظه های تراژدی فیلم همراهی دارند و البته همین موقعیت ها هستند که منجر به ماندگاری فیلم برای سالیان متمادی خواهند شد؛ صدای ایساک در حال نعره کشیدن به خاطر جدایی مونیکا و رفتارش در قبال تخلیه روانی این حادثه خنده دار است یا ترس گاس از تیک آف هواپیما، که در عین خنده داری نشانی از معصومیت و سادگی اوست. و یا حالت فانتزی نمایش اس ام اس های رد و بدل شده میان هزل و آگوستوس به صورت جلوه های تصویری به شکل عجیبی با وجه واقع گونه ی فیلم تداخل ندارد و سخنان گاه حکیمانه ی گاس و هزل نیز هم. احساس و رفتار بین این دو نوجوان به واقع شباهتی به روابط موجود در دنیای ما ندارد و عشق افلاطونی میان این دو، فراتر از یک فیلم رئال است اما آنچه باعث می شود دلنشینی اثر به سبب غیرواقعی بودن روابطش زیر سوال نرود، ایده آلیسم غیرافراطی و ممکن آن است که ذهن همیشه به دنبال رویت آن می گشته است.

موسیقی فیلم همراه خوبی برای صحنه های شیرین فیلم است که با قطعاتی متناسب با موقعیت همراه شده است. انتظار هزل برای تماس گاس یا دنیای نمادهای این پسر در عرضه به هزل برای ابراز تدریجی امکان سفرشان به هلند (از لاله های هلندی تا پوشیدن لباس یک بازیکن هلند و بردنش به پارکی برای دیدن اثر یک هنرمند هلندی و دادن ساندویچ پنیر هلندی..) را ببینید که چقدر دلخواه است. یا شوخی های گاه و بیگاه گاس با هزل در دست دادن با دست خیس یا اینکه تنگی نفسش را به رویش میاورد. آن شکلک بامزه ی پایین کاغذ حاوی نوشته ی هزل برای گاس برای خارج شدنش از دایره ی virgin ها. یا جمله ی "برای ایساک همیشه هوا تاریکه" که با واکنش "من کور هستم اما کر نیستم" او روبرو می شود. یا سخنرانی ایساک به عنوان پیش مقدمه ای بر مرگ گاس در کلیسا که ترکیبی از احساس و شوخی ست. همگی اشک هایتان را با خنده پیوند می زنند!

وجه مستند گونه ی فیلم را در بی آلایش بودن گفتگوها، بی آرایش بودن کاربازیکترهای اصلی، عکس العمل های بی اغراق بازیگران جانبی و بروز احساسات به موقع و منتظر توسط بیننده جاری می شود. و زیبایی کار وقتی به اوج می رسد که در لابه لای همین گفتگوهای به ظاهر ساده و روزمره، کلی نکته ی زیبا و فلسفی نهفته می شود؛ اینکه یک سرطانی رو به مرگ چه چیزی برای از دست دادن دارد؟ و از این قضیه چگونه برای خوشحال کردن دیگری، بدون ترس باختن استفاده می کند.

ترس اصلی آگوستوس فراموش شدن است و بر اساس کتاب مورد علاقه اش به دنبال نشان دادن شجاعت و قهرمان شدن. اما چگونه می تواند جاودانه شود؟ فیلم می گوید که با راهی غیر از خواستن همه چیز برای خود. آگوستوس یک خوش بین به زندگی است که با "ایثار" برای هزل ماندگار می شود. او کاپ های قهرمانی زیادی در بسکتبال کسب کرده اما آن قهرمانی چیزی نیست که به دنبالش بوده باشد. او دارد به این جمله عمل می کند که "رسیدن به خوب های ماندگار تنها با تحمل سختی ها به دست می آید" و شاید این از جمله ی "اگر رنگین کمان می خواهی، باید با باران روبرو شوی" که در خانه اش نصب شده بر ذهن او القا شده باشد. او راننده قهاری نیست، دنیای کاملا پسرانه ای دارد، او حتی آرزوی برآورده شده هزل و سوزاندن موقعیت موسسه غول چراغ جادو برای رفتن به دیزنی لند را ضایع می بیند!، می لنگد چون یک پایش را قطع کرده اند اما تنها یک چیز با ارزش دارد: توجه به اطرافیانش و از خود گذشتگی؛ او کتاب مورد علاقه ی هزل را می خواند و به آرزوهایش توجه نشان می دهد. و اینگونه است که به "بینهایتِ کوچک" هزل می پیوندد.

حواستان را از مرگ به ظاهر دلخراش گاس -که بالاخره برای همه مان رخ می دهد- به رنگ آسمانی لباس این دو در صحنه ی رستوران ببرید!. این مفهوم باطنی "طالع ستاره های ما"ست.

معمولا کم پیش میاید که اقتباس ساخته شده به صورت فیلم، بهتر از خود اثر مکتوب باشند. اتفاقی که به نظر می رسد به شکل فوق العاده ای در مورد این فیلم رخ داده است. فیلم در هیچ نقطه ای کم نگذاشته؛ شروع و معرفی شخصیت ها تدریجی و مناسب است، روند طی داستان و بروز نقاط بحرانیش به جاست، زمان آن با وجود دو ساعته بودنش کافی و ضروری است و پایان بندی آن (و به خصوص سکانس پایانیش) در ماندگاری فیلم نقش ویژه ای دارد.

به قول نویسنده فیلمنامه، "بعضی بی نهایت ها بزرگ تر از بعضی دیگرند". و گرچه ممکن است در عالم ریاضی این موضوع خریداری نداشته باشد اما مطمئناً در ذهن ما مفهوم دارد!. فکر نمی کنید که بدون مرگ گاس در انتهای داستان، جاودان شدن فیلم –و در نماد آن زندگی ما- خدشه دار می شد؟ به قول گاس، "دنیا کارخانه ی برآورده کردن آرزوهای ما نیست". اما باز به قول جملات فیلم، "جایی که امید هست. زندگی هم هست".

اگر در چنین نگاهی به زندگی تنها زیبایی نیست، آیا پس از دیدن همه ی تلخی های فیلم و اشک هایی که ریخته اید چیزی جز غم شیرین زیر زبانتان مانده است؟...

کارگردان: جاش بون

فیلمنامه: مایکل وبر و اسکات نوستاتر براساس داستانی نوشته جان گرین

مدیر فیلمبرداری: بن ریچاردسون

موسیقی: مایک موگیس، نیت والکات

بازیگران: شیلن وودلی، لورا درن، ویلیام دافو، آنسل الگورت

محصول: 2014، ایالات متحده، 126 دقیقه

نمره فیلم: IMDB:8.2

نمره فیلم: Rotten Tomatoes: 80%

هزینه و فروش: -به ترتیب- حدود 12 و حدود 290 میلیون دلار

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید