بگذارید نقدمان را از وجه تسمیه فیلم آغاز کنیم اسم «پرنده رنگین» که ارجاع به سکانسی فوقالعاده از فیلم است. «یوسکا» پرنده را از قفس بیرون می آورد و پیرمرد (Lech Dyblik) به بالهای پرنده، رنگ می مالد و پرنده نگون بخت را آزاد میکنند تا به دیگر پرنده ها ملحق شود. اما رنگی بودن پرنده سرنوشت شومی است که بقیه پرنده ها بیرحمانه به او هجوم می برند. ماجرای کلی فیلم نیز بسط داده شده این سکانس است. پرنده همان «یوسکا» است و مردم نیز مانند پرنده های آزادند. مردمی که تماماً بیرحم اند.
فیلمنامه اثر، اقتباسی از رمانی هم نام با فیلم، اثر «یرژی کشینسکی» است که تمام اتفاقات آن در زمان جنگ جهانی دوم می گذرد و «واتسلا مارهول» (Vaclav Marhoul) در اقتباس از این اثر کار متفاوتی کرده است. به این صورت که کتاب را خوانده و آنچه که از کتاب و صحنه های مهم آن در ذهنش مانده را با استفاده از کمترین دیالوگ ممکن جلوی دوربین برده است. طوری که فیلم دو ساعت و نیمه کمتر از ۱۰ دقیقه دیالوگ دارد. در واقع فیلم هر آنچه که لازم است تعریف کند را در تصویر نشان داده است. هنری که مارهول را از بابت آن باید تحسین کرد. تصاویری که قرار است وحشت و پستی بالقوه انسانی را به تصویر بکشد و کارگردان با همان سکانس آغازین فیلم که بچه هایی به دنبال «یوسکا»افتادهاند و حیوان خانگی او را با بی رحمی به آتش می کشند، میخش را می کوبد.
فیلم نامه به صورت اپیزود نوشته شده است. ده اپیزود که پیوندشان به هم حضور «یوسکا» است و در هر اپیزود نمونههایی از افراط و زشتی آدمی را که در اثر خرافات، تعصب، شهوت و حتی جنگ به وجود آمده اند را میبینیم و در آنها یوسکای نوجوان به مانند پرنده رنگین (یتیم و بی پناه) قربانی پستی های انسانی است.
بالاترین "خواسته" انسان "قدرت" است و "دست یابی" نشانه قدرت. انسان پست نیز برای ارضای قدرت و دست یابی راحت تر، ضعیف ترین را نشانه می گیرد. اما نکته مهم فیلم پرداختن به قدرت مستتر در خواسته ها و غرایز است. متفاوتترین شکل قدرت نمایی نمایش داده شده در فیلم، زنی است که به «یوسکا» سرپناه میدهد و برای ارضای شهوتش از او استفاده میکند و بعد به دلیل ناتوانی کودکانه اش او را پس می زند. مردم روستا که بی هیچ دلیل پسر را شیطان می نامند و شاید بهترین انتخاب برای قربانی کردن باشد و همه و همه که نمایشی از پستی بالقوه انسان است. البته تمامی نامهربانی و ظلم آدم ها مستقیما نسبت به یوسکا نبوده اما دود آتش قدرت و شهوت آنها به چشم این نوجوان می رود. مانند دودی که از دعواهای آدمیان بر سر تملک و شهوت یا جنگ کشورها بیرون می آید و یوسکا را بی سرپناه میکند. در پایان نیز آنچه که از این همه اتفاق برای یوسکا به یادگار می ماند تبدیل شدن به آدمیست که به سمت انتقام و پستی کشیده می شود.
«پرنده رنگین» در ساخت نیز عالی بوده و از پرداخت عالی در تصویر بهره می برد که در بالا اشاره شد. دکوپاژ، میزانسن و فیلمبرداری بسیار درجه یکی دارد و استفاده از دوربین ۳۵ میلیمتری و فضای سیاه و سفید در به بار نشستن تلخی فیلم کمک زیادی کرده است. انتخاب بازیگران پرشمار فیلم و گریم درست، خود نیمی از راه بازیگری را رفته و بازیگران نه چندان نام آشنای فیلم نیز در زمان محدودی که داشتند، به خوبی حس را منتقل کرده اند.
البته مطمئناً تلخی و خشونت افراطی فیلم ممکن است برخی مخاطبان را پس بزند و این حجم از شکنجه و آزار فیلم نسبت به یک پسر بچه نامعقول به نظر آید، اما یادمان باشد که فیلم یا رمان اصراری به رئال بودن اثر ندارند و ماهیت هنر گاهی ایجاب می کند خوبی و امیدها را نبینیم.
در یک جمع بندی، «پرنده رنگین» محصول مشترک کشورهای «چک»، «اسلواکی» و «اوکراین» است و در سال ۲۰۱۹ عرضه شده. فیلمی متفاوت و کم نظیر که قدرت سینما را در داستان گویی با استفاده صرف از تصویر را به رخ می کشد. فیلمی که حتما باید دید و درد آن را کشید، که دیدن درد تخیل را بارور می کند و در زمان لازم، پستی های درون مان را تلطیف می کند تا جامعه ای زیباتر بسازیم.