جالب است که فعالیت سینمایی اش با ایفای نقش ایروینگ تالبرگ تهیه کننده ی افسانه ای دوره ی کلاسیک استودیوها در فیلم سینمایی مرد هزار چهره آغاز شد. نورما شیرر همسر تالبرگ فقید، ایوانز (هنوز زبان ام نمی گردد بگویم فقید) را در استخر دید و برای این نقش انتخاب اش کرد و بعد خود ایونز، یکی از مغول های هالیوود شد. زیاد هم عجیب نیست. هر کدام از ما سرنوشتی داریم. وقتی برای نقش گاوباز عاشق پیشه ی فیلم خورشید همچنان می دمد براساس رمان محشر آقای همینگوی انتخاب شد، ستاره های فیلم مخالفت کردند. داریل زانوک، یک غول تهیه کننده ی دیگر تاریخ، راش ها را دید و گفت: «نه، اون پسره توی فیلم می مونه»! و ایونز گفته از آن به بعد خواسته آن کسی باشد که این جمله را می گوید، نه بازیگری که ممکن است بخواهند بماند یا بیندازندش بیرون. اسم زندگینامه ی بسیار خواندنی اش هم شد: اون پسره توی فیلم می مونه... پس با یک روش آشنا، یعنی خرید حقوق یک قصه، وارد سینما شد. کی؟ آغاز نیمه ی دوم ۱۹۶۰. همزمان با شروع پرآشوب ترین دوره ی تاریخ سینما.
...و ایونز ماهی گنده اش را از دل همین امواج خروشان گرفت. چارلی بلودورن، کمپانی پارامونت ورشکسته را که بعد از خرید شرکت گلف پلاس وسترن صاحب اش شده بود، تحویل اش داد و ایونز صدای خرد شدن استخوان های هالیوود بیمار باقیمانده از دوران پرشکوه کلاسیک استودیویی را به موقع شنید، و برای زنده کردن اش، دل به استعدادهای تازه از راه رسیده داد، استعدادهای دوران تلخ خودآگاهی و بلوغ آمریکا، در روزگاری که «سرزمین فراوانی» سر به درون فرو برده بود. روزگار تجدیدنظرطلبی و اعتراض و طلب تلخ از گذشته، در آمریکای خسته ی درگیر در اعتراض های جنگ ویتنام و جنبش های اجتماعی و حقوق مدنی. هیچ وقت نفهمیدم ایونز واقعن پایه ی این فضا و این داستان ها بود، یا وقتی دید دوران تازه از راه رسیده و ابزار قدیم کار نمی کند، سراغ این مسیر جدید رفت. هر چه بود در کنار فارغ التحصیل و بانی و کلاید، با آوردن رومن پولانسکی از اروپا و ساختن بچه ی رزمری، هالیوود قدیم را تکان داد. خودش گفته او و پولانسکی هر دو زندگی را در یک جا آموخته اند: خیابان! بچه ی رزمری ترکاند و ایونز در باد این موفقیت، سراغ پروژه های موفق بعدی ای رفت که زیر نظر او تولید شدند و پارامونت از دور خارج شده را، بدل به موفق ترین کمپانی آن سال ها کردند. عنوان ها را ببینید: پدرخوانده، قصه عشق، هارولد و ماد (ته کالت، از غریب ترین عاشقانه های تاریخ سینما)، کچ ۲۲ (پر از میزانسن های خلاقانه ی مایک نیکولز، آن قدر که مدرن بود هیچ وقت تحویل گرفته نشد)، سرپیکو، گتسبی بزرگ (نسخه ی جک کلایتون، هیچ وقت نفهمیدم چرا شکست خورد. هر چند کوپولای نویسنده، به نظرم ابهامی به نتیجه نرسیده، به بخش پایانی داستان افزوده بود)، و مکالمه (با آن بارانی نازک جین هکمن، نشان مورد تجاوز قرار گرفتن حریم شخصی اش). ایونز کاری کرد که کوه مشهور لوگوی پارامونت، با عبارت گلف پلاس وسترن کامپنی اضافه شده زیر آن، تبدیل به یکی از وعده دهنده ترین نماهای آغاز فیلم در تاریخ سینما شود.
بعدش ایونز از مدیریت پارامونت فاصله گرفت تا یکی از بزرگ ترین محصولات زندگی اش را، در یک همکاری دوباره با پولانسکی بچه ی رزمری، در مقام مستقیم یک تهیه کننده بسازد: محله ی چینی ها. (فکر کن کارنامه ای داشته باشی که فیلمی مثل این، بشود «یکی از» بزرگ ترین ها!) و دونده ماراتن جان شله زینگر، که همین طور که نگاه اش می کنم، باز فیلم خیلی خوب و مهم و حتا بزرگی است، ولی به حق اش در تاریخ سینما نرسیده. وقتی گلدن گلوب را برای بهترین فیلم سال برای محله ی چینی ها گرفت، آن هم در سالی که رقبایش پدرخوانده ی دوم و مکالمه و این ها بودند، رفت آن بالا و جایزه اش را از کاترین دونوو گرفت و جمله ای با این مضمون گفت: فکر می کنم این بهترین راه برای قرار گذاشتن با خانم دونوو باشد! ادامه ی داستان زندگی بسیار دراماتیک اش اما به این دلپذیری و این قدر رویایی نبود. عشق زندگی اش الی مک گرا ستاره ی فیلم قصه ی عشق و همسر ایونز را، استیو مک کویین ربود. (خودش بعدها بلندنظرانه گفت مک گرا تقصیری نداشته، بس که ایونز خودش را درگیر پروژه ی پدرخوانده کرده بوده) و قبل از آن که ماه عسل هالیوود مدرن به پایان برسد و دهه ی ۱۹۸۰ بسیاری از غول های تجربه گرای سال های ۱۹۷۰ و ایده های جذاب شان را زمین گیر کند، کارنامه اش از همان اواسط همین دهه به هم ریخت. دیوانگی آن سال ها و پولی که دنیا را و زندگی ایونز را فرا گرفته بود،
او را به مسیر آشنا برد:مواد مخدر سنگین. او یک تهیه کننده/سلبریتی بود با کلی افتخار، که تصاویرش مدام در کنار زنان زیبا منتشر می شد، اما درگیر پرونده های قضایی شد. پارامونت هم کنارش گذاشت، و ایونز، منجی سال های گذشته ی هالیوود، به قعر فرو رفت. بزرگ هالیوود دهه ی ۱۹۷۰، در تور آسایشگاه روانی افتاده بود. همکاری های تک و توک بعدی اش با غول های هالیوود مدرن، رابرت آلتمن و کوپولا، از پاپای گرفته تا کاتن کلاب، نتیجه ی مثبتی برای هیچ کدام شان نداشت. کم کم از دنیای سینما محو شد و بازگشت اش در دهه ی ۱۹۹۰ با تریلرهای جنسی با شارون استون و ویلیام فریدکین، موفقیت چندانی نیافت. آلتمن و کوپولا و فریدکین، هر چند اوج سال های گذشته را تکرار نکردند، به هر حال در دنیای سینما باقی ماندند، اما ایونز با زندگی شخصی پرفرازونشیب اش، پدیده ی دهه ی شگفت انگیز ۱۹۷۰ باقی ماند. مردی که قصه ی زندگی اش شبیه فیلم های پرتب و تابی شد که باعث ساخته شدن شان بود.
جدا از خاطرات ناخوش سال های بعد، ایونز اما ادعای تاثیر مستقیم بر آثار درجه یکی داشت که در آن هفت سال طلایی، زیرنظر او تهیه شده بودند. می گفت او بوده که به کوپولا دستور داده بخش های خانوادگی را، به قصه جنایی پدرخوانده اضافه کند و در پیامی به مدیران کمپانی گلف پلاس وسترن اعلام کرده بود فیلمی مثل قصه ی عشق را از همان زمان نوشته شدن رمان برای تبدیل شدن به یک اثر پرفروش تعقیب کرده. رومن پولانسکی بعدها در زندگینامه ی جذاب اش نوشت از ایونز جدا شده، چون در گفتگویی بعد از ساخت شاهکار محله ی چینی ها، این تهیه کننده ادعا کرده پولانسکی استعدادی است که باید در ترکیب و کنترل مدیریت ایونز قرار می گرفته.
پولانسکی سال های سال بعد، فیلم های خوب و متوسط فراوانی ساخت. گذر زمان اما نشان داد آقای رابرت ایونز، بد هم نگفته است.
امیر قادری
سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۸
شب درگذشت رابرت ایونز
*منتقد و مدیر سایت کافه سینما
منبع/کافه سینما