می خواهیم در دومین معرفی از سلسله معرفی کارگردان های موفق قرن بیست و یکم به سراغ «مارتین مک دونا» ( Martin McDonagh) برویم.
«مک دونا» متولد سال ۱۹۷۰ در لندن است و فعالیتش در هنر را با نمایشنامه نویسی شروع کرد که به موفقیت های بسیاری در این عرصه نیز رسید. اما ورود جدی او به دنیای سینما (پس از ساخت فیلم کوتاه «شش لول» در سال ۲۰۰۵) با فیلم « در بروژ» ( In Bruges) و در سال ۲۰۰۸ بود که هم نگارش فیلمنامه و هم کارگردانی اثر را بر عهده داشت.
«در بروژ» داستان دو گانگستر به نام های «ری» (کالین فارل _ Colin Farrell)و «کن» ( برندون گلیسون _Brendan Gleeson) است که پس از انجام ماموریت شان در کشتن کشیش، به ماموریتی نامشخص به شهر بروژ فرستاده می شوند و سپس به «کن» اطلاع داده می شود که باید «ری» را به خاطر اشتباهش در کشتن یک پسربچه به قتل برساند.
«مک دونا» در همان ابتدا با ساختن فیلمی کمدی و البته تلخ و سیاه، نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرد و اثرش در جشنواره های بفتا و گلدن گلوب نیز به خوبی دیده شدند. اتفاقی که برای کمتر فیلم کمدی می افتد.
در واقع «مک دونا» مهارتش در نمایشنامه نویسی را به سینما آورد و شخصیت و دیالوگ ها در جریان فیلمهایش نقش بسیار پررنگی را ایفا می کنند. حتی با کمی اغراق می توان ادعا کرد که فیلم «در بروژ» نمایشی بر روی پرده بود که به تصاویرزیبا از شهر بروژ آمیخته شده است.
«مک دونا» فیلمنامه را طوری هدایت می کند که مخاطب را در میان تناقضات گیر بیندازد و در دنیای خاکستری آدم هایش به مخاطب حق قضاوت بدهد. تناقض هایی که از همان دیالوگهای اولیه و در دیدن زیبایی شناسانه به شهر بروژ که در نظر « ری» زشت است و در نظر دیگران زیبا، می توان دید. بعد از این شروع نیز فیلم سعی می کند همین شخصیت ها را در مقابل هم قرار بدهد و موقعیت ها و صحنه هایی خاص برایشان بیافریند و در آخر با پایان بندی بی نظیرش مخاطب را به فکر فرو ببرد.
در واقع مک دونا در همان فیلم اول تفکرات و جهت گیری های ذهنی اش را عیان می کند و فیلم های بعدی اش ادامه همین راه است که مطمئنا فیلمنامه های بسیار عالی نقطه عطف آنها هستند.
البته «مک دونا» در این فیلم تکنیک های جدیدی برای ارائه نداشته و بیشتر از تکنیک های ساده سینما بهره برده است. اما همین تکنیک های ساده را به نحو خوبی اجرا کرده و مخاطب، به هیچ عنوان پس نمی زند و حتی در موسیقی و دکوپاژ وسواس بسیاری به خرج می دهد.
فیلم دوم این کارگردان گزیده کار، در سال ۲۰۱۲ و با عنوان «هفت روانی» (Seven Psychopaths) بود. ماجرای این فیلم در مورد نویسنده ای به نام «مارتی» است که می خواهد فیلمنامه ای درباره ی هفت روان پریش بنویسد که همگی قاتل هستند. در اینجا نیز «کالین فارل» نقش «مارتی» را بازی می کند.
این فیلم نیز یک کمدی سیاه بود با همان ویژگی های فیلم قبلی «مک دونا» که شاید تفاوت اندکشان در گسترش لوکیشن و استفاده از فضای نسبتا شاد و کمیک باشد. این فیلم از بابت فیلمنامه نیز شباهت زیادی به فیلم اول این کارگردان داشت و فقط بار تقابل و تضادهایش کمتر شده بودند. البته درهم آمیزی واقعیت فیلم و فیلمنامه ای که «مارتی» در بطن فیلم می نویسد از دیگر ویژگی های تحسین برانگیز «هفت روانی » بوده که باز به دلیل قدرت بالای «مک دونا» در فیلمنامه نویسی بسیار جا می افتد.
اما هفت روانی با وجود تحسین دوباره منتقدان، جوایز قابل توجهی به دست نیاورد و قدم رو به جلویی برای مک دونا به حساب نمی آید.
اما او در فیلم سوم جبران مافات کرد و قدم بسیار بلندش را با ساخت فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری»(Three Billboards Outside Ebbing, Missouri) در سال ۲۰۱۷ برداشت. فیلمی که جوایز بسیاری کسب کرد و اگر قوانین نانوشته اسکار نبود، می توانست جایزه بهترین فیلم را نیز به خانه ببرد.
داستان فیلم درباره ی زنی ( فرانسیس مکدورمند _ Frances McDormand) است که دخترش بعد از تجاوز به قتل رسیده و پس از ناکامی پلیس در پیدا کردن قاتلان، خودش دست به کار می شود و از طرفی قصد دارد آبروی پلیس را نیز ببرد.
«مک دونا» در این فیلم از دنیای کمدی فاصله می گیرد و فیلمی بسیار جدی می سازد. اما نه تنها سایر عناصر فیلمنامه نویسی اش را حفظ می کند بلکه در آنها عمیق تر نیز می شود. عناصری که به تقابل آدمهایش میرسد و سکانس هایی فراموش ناشدنی می آفریند. او مانند فیلم های قبلی، آدمهای خاکستری اش را در مقابل هم قرار می دهد، رویارویی مادر و پلیس، رویارویی پلیس و موجر بیلبوردها و بقیه شخصیت هایی که نه می توان ملامتشان کرد و نه عاشق شان بود. از طرفی «مک دونا» در این فیلم از بابت ساخت نیز پخته تر عمل کرده و دکوپاژهایش بسیار عالی هستند. حتی در بازی گرفتن از بازیگرهایش هم دقت بیشتری می کند و کلکسیونی از بهترین ری اکشن ها و بازی ها را در این فیلم می بینم که مطمئنا در کنار مهارت بازیگرانش از جمله «مک دورمند» و «سم راکول»، توانایی بازی گرفتن «مک دونا» نیز کمک شایانی به این اوج گیری بازی ها می کند.
این فیلم علاوه بر تحسین منتقدان و جوایز بسیارش، در فروش گیشه نیز بسیار موفق تر از دو فیلم قبلی کارگردان بود و شاید مک دونا را به این نتیجه برساند که توانایی هایش در فیلم های جدی بیشتر از کمدی است.
حالا در سال ۲۰۲۰ که «مک دونا» قابلیت هایش را بیشتر شناخته، منتظر نوشته ها و ساخته های جدید این کارگردان ایرلندی الاصل خواهیم بود.
دیدگاهها