یکی از مهمترین دستاوردهای سینما تا به امروز تصویر کردن سؤالاتی این چنینی و روایت امر ناممکن است. سینما از تاریخ پیدایش خود تا به امروز به انحاء مختلف از دورترین تصورات و تخیلات ذهن نامتناهی بشر تغذیه کرده است و تقریبا هر ساله با حداقل چند روایت جدید و بکر ما را به این باور می رساند که هنوز جادوی سینما ادامه دارد و مرگ سینما اتفاق نیفتاده است.
جان کراسینکی کارگردان این فیلم که با وجود ساخت دو فیلم دیگر بیشتر به عنوان بازیگر شناخته می شود تا کارگردان با این فیلم نشان می دهد که باید به عنوان کارگردان هم جدی گرفته شود. او که عهده دار نقش یکی از کاراکترهای فیلم نیز هست در خلق فضایی نامأنوس و هراس انگیز موفق عمل کرده است.
"یک مکان ساکت" یکی از بدوی ترین ابزارهای ارتباط انسانی را دستمایه خلق تریلری نفس گیر کرده است و از بنیادی ترین احساسات بشری همچون احساسات جاری در خانواده، از خودگذشتگی و میل به بقاء برای پیشبرد و به عمق رساندن روایتش بهره برده است. فیلم روایتگر داستان خانواده ای است در سال 2020 در جهانی آخرالزمانی که در آن کوچکترین صدایی می تواند باعث احضار موجوداتی مهیب و در نهایت مرگ شود؛ موجوداتی که از حواس بینایی و بویایی محروم هستند و بجای آن گوش های بسیار تیزی دارند که می توانند کوچکترین صداها را بشنوند. این موجودات جهان شلوغ و پرسروصدای شهر را به جهانی متروکه و خالی از صدا بدل کرده اند. درباره این خانواده چهار نفره چیز زیادی نمی دانیم جز اینکه از اندک خانواده های نجات یافته هستند.
سکوت یکی از مؤلفه های آشنای ژانر وحشت است که برای افزودن به حس تعلیق فیلم و گاها به عنوان مجال و میانه ای برای بیننده پیش از ورود به سکانس های وحشت زا بکار می رود. اما هوشمندی فیلمساز و صدالبته فیلمنامه نویسان این اثر تبدیل سکوت به اصلی ترین دستمایه آن است. سکوت در این اثر خود تبدیل به صدایی می شود که اگر با کوچکترین اهمالی شکسته شود به قیمت مرگ کاراکترها تمام می شود. دو چالش یزرگ در میانه زندگی روزمره ساکت، پر دقت و هراس انگیز این خانواده چهار نفره موجد تعلیق و به تبع آن درگیری عمیقتر بیننده با فیلم می شود، ناشنوا بودن ریگان دختر خانواده و باردار بودن اِوِلین مادر خانواده. فیلمساز از هر دو این چالشها بخوبی بهره برده است. ناشنوا بودن ریگان هر چند نگرانی هایی را برای والدین او به همراه دارد اما به نوعی سبب نجات خانواده هم می شود چرا که همه اعضای خانواده برای ارتباط برقرار کردن با او از زبان اشاره بهر می برند، زبانی که در ورطه مهلک سکوت ناجی آنها می شود. باردار بودن اِوِلین نیز در خلق فضای دلهره آور و وحشت انگیز یک سوم پایانی فیلم نقشی تعیین کننده دارد.
در غیاب صدا چهره ها عهده دار بخش اعظمی از ارتباطات می شوند، هم ارتباط میان کاراکترها و هم ارتباط مخاطب با کاراکترها. در غیاب صدا ارتباط جدیدی میان اعضای این خانواده چهارنفره برقرار می شود، در بسیاری از صحنه ها کاراکترها برای ارتباط برقرار کردن با یکدیگر حتی از زبان اشاره هم استفاده نمی کنند و تنها با مختصر حالات چهره شان با یکدیگر سخن می گویند. این تغییر ارتباطی اعضای خانواده را به یکدیگر نزدیکتر کرده است. تبعات مخرب حضور هیولاهای تیزگوش به اعضای خانواده و ارتباطات میان آنها سروشکلی بدوی و در عین حال پیوندی عمیقتر بخشیده است.
از طرف دیگر بواسطه میمیک چهره ها، احساسات کاراکترها در شرایط مختلف بنحوی تصویری و تاثیرگذار به بیننده منتقل می شود. دیگر کارکرد چهره ها در این اثر خلق وحشت و به عمق رساندن آن است؛ بیاد بیاوریم سکانسی را که در آن اِوِلین در شرایطی بسیار دشوار و در حال وضع حمل با هیولا مواجهه می شود. در این سکانس امیلی بلانت تنها می تواند از چهره و حالات آن خود برای انتقال هراس و تنگنایی که اِوِلین در آن گرفتار آمده است استفاده کند. در آخرین سکانس فیلم هم، که یکی از نفس گیرترین سکانس های فیلم است، چهره ها باز هم نقشی حیاتی بازی می کنند؛ پدر، تنها محافظ خانواده از میان رفته است و حالا خانواده ای که دو عضوش را از دست داده باید برای بقای خود بجنگد؛ این سکانس حس توأمان وحشت و عشق را با خود به همراه دارد و با پایان نامعلوم فیلم همچنان در ذهن مخاطب ادامه پیدا می کند.
اینکه فیلم پایان خود را به بیننده وا می گذارد و همانند پرشمار فیلمهای ژانر وحشت خلاصی قطعی کاراکترهایش را پیش روی مخاطب نمی گذارد نشان از عزم راسخ فیلمساز در به چالش کشیدن مخاطب و طرح سؤال در ذهن او دارد. این پایان بندی همچنین نشان دهنده جدال ابدی، متسلسل و کهن الگویی انسان برای بقاء است.