هما گویا (سی و یک نما) – نیمه های شب است که می فهمیم اتفاقی مهم افتاده. حرف های آخر را می شنویم و خبرهای خوش، گاه به زبان مادری و گاه با ترجمه.همه چیز آرومه و من چقدر خوشحالم. گوشم را تیز می کنم. منتظر صدای بوق ماشین ها هستم . پس چرا صدائی نمی آید؟ خب طبیعی است، نیمه های شب چرا؟....جشن را می گذاریم برای صبح با طلوع خورشید. چشم هایم را می بندم و به این می اندیشم که فردا با صدای " یک جشن"از خواب بیدار خواهم شد، اما...