نتیجهی اولیه این است که با گذشت سالها اندک اندک نوشتهها و فیلمهایش از یاد رفتهاند و چندان توجهی برنمیانگیزد.
پس چرا نام گلستان این همه پرآوازه است؟ میگویند بیهوده سخن بدین درازی نبود! آیا این مثل چندان درست نیست یا اینکه گلستان استثناست؟
اتفاقا این روزها کتابی را در دست دارم دربارهی «زیگموند فروید» با عنوان «فروید؛ شکلگیری یک توهم» نوشتهی فردریک کروز و با ترجمهی اصلان قودجانی که مترجم چیره دستی است. کتاب خوشخوانی است که در پی اثبات این ادعاست که در دوران مدرن ما بتها به گونهای دیگر تراشیده و پرستیده میشوند. عزت و احترام و مقام والای این بتها به مراتب خدشهناپذیرتر از بتهایی است که زمانی از سنگ و چوب تراشیده میشد و انسانهایی بر آن سجده میکردند.
نویسنده بر مبنای منابع مدعی است که فروید بیش از آنکه دانشمند باشد، روانپریشی علاقهمند به علوم غریبه و استادی چیرهدست در داستانسرایی بوده که تخیلات خود را یافتههای علمی جا زده است. اینکه چگونه او توانسته تبدیل به یکی از نمادهای علم تجربی تبدیل شود داستانی مفصل است که باید کتاب را خواند و به قضاوت نشست.
برگردیم به گلستان خودمان؛ وقتی درباره فروید میتوان چنین فرضیهای را مطرح کرد ( نه اینکه پذیرفت)، معلوم است که درباره گلستان هم حداقل طرح این مساله ممکن است که های و هوی پیرامون گلستان بیشتر از ارزش هنری و ادبی آثارش است. و البته گذشت ایام صحت این گزاره را نشان خواهد داد.
با همه این احوال به نظرم ابراهیم گلستان یک شاهکار دارد که نمیتوان از آن گذشت و شک و شبههای در آن وارد کرد: رساندن فروغ فرخزاد به «تولدی دیگر». شعرهای فروغ پس از تحول ذهن و زبانش، آنچنان بزرگ است که نام گلستان را هم همواره زنده نگه میدارد و این شاید بزرگترین بخت گلستان برای ماندگاری در ادبیات ایران است.
*محمدحسین روانبخش/ روزنامهنگار