محمدحسین روانبخش: فاجعه در غزه چنان ابعاد غیرانسانی و ظالمانهای پیدا کرده که حتی رژیم اسرائیل، که گاه به جنایت افتخار هم میکند، سعی دارد از زیربار آن شانه خالی کند. امروز دنیا شاهد مظلومیت آنهایی است که هیچ پناهی ندارند و سقف بیمارستانها هم بر سرشان آوار میشود.
محمدحسین روانبخش* _ یک هفته از درگذشت «ابراهیم گلستان» گذشت و موج نوشتن دربارهی او فروکش کرد، اما راستش را بخواهید عموم نوشتههایی که در این هفته دیدم - چه مثبت و چه منفی- بر مدار روابط او با «فروغ» میچرخید. اینها البته نوشتههای اهالی فرهنگ بود والا دیگران مبهوت قصر باستانی او بودند! کنجکاویم گل کرد و دنبال مقالات علمی پیرامون آثار او هم رفتم و دیدم که در آنجا هم تعداد مقالات خیلی کمتر از ان چیزی است که از آوازهی گلستان انتظار میرود.
سی و یک نما* - سال ۸۷ موسسهی گلآقا برای آخرین بار تلاش کرد که چراغ نشریات طنز خود را روشن نگه دارد اما انتشار هفتهنامهاش فقط بیست شماره دوام آورد و تعطیل شد. از جمله مواردی که در آن زمان به تعطیلی این نشریه انجامید انتشار کاریکاتور محموداحمدینژاد رئیس دولت وقت بود.
محمدحسین روانبخش/ سی و یک نما_ فیلم «خانه پدری» بالاخره اکران عمومی شد، فیلمی که ظاهرا به علت صحنهای خشن توقیف شده بود؛ اما اگر همه داستان، همان یک صحنه بود، خیلی زودتر از اینها میتوانستند با حذف آن، فیلم را نمایش دهند. واقعیت این است که این فیلم درباره موضوعی است که از آغاز بیداری ایرانیان، یکی از مهمترین مسائل و خواسته های آنان بوده است؛ مساله «حق زنان».
محمد حسین روانبخش* - اتفاق ، گاهی چنان عجیب و غیر قابل باور است که نمی شود راحت تحلیلش کرد ؛ آدم را دچار تناقض می کند و به راه هایی می برد که یکی به مشرق است و دیگری به مغرب . داستان قتل همسر آقای نجفی یکی از این اتفاقات است :
◀️ فروغ فرخزاد آنقدر عزیز است که درگذشت پسرش ، اندوهگین مان کند ؛ انگار وجود کامیار شاپور ، دست بیرون مانده فروغ از گور بود در میان ما ، دستی که فروغ عقیده داشت که سبز خواهد شد ، اما نشد !
نبوغ بی نظیر فروغ در کامیار تکرار نشد و او حتی نتوانست مثل پرویز شاپور ، هنری در خور نام و خانواده اش داشته باشد ، اما کامیار یا به قول فروغ «کامی» ای که خوانندگان شعر می شناسند ، کامیاری نبود که همراه پدرش زندگی می کرد و نهایتا در این تیرماه گرم ، درسن 66 سالگی درگذشت ؛ کامی ِ فروغ ، پسرک کوچکی است که فروغ درشعر «دیو شب» برایش لالایی می خواند و انگار که مقهور دیو شب شده ، از پسرش می خواهد که سر از دامان گناه آلودش بردارد .
این شعر فروغ ، اگر چه متعلق به دوران پیش از «تولدی دیگر» است و جزو شعرهای درخشان و بی نظیر او نیست ؛ اما بن مایه های آن شعرهای درخشان را دارد ؛ گویی روایتی دیگر از شعر «وهم سبز» است : « مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش ، ای نعلهای خوشبختی / و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ / و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی / و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها ...» . فروغ در دیو شب ، در قالب لالایی برای پسرکش ، به او می گوید که دیو شب ، برای بردن بچه ها می آید اما وقتی که من می گویم که از تو مادرانه ، حمایت می کنم ، آن دیو می گوید که دامن من از گناه سیاه است و برای همین واهمه ای از من ندارد . دیوِ شب در این شعر ، می تواند نمادی باشد از جامعه ای که می خواست کامیار کوچک را از فروغ بگیرد ، جامعه ای که سیاهکاری اش بسیار است اما در مواجهه با زنی همچون فروغ ، همه بدی هایش را فراموش می کند و چنان انگی به زنانی چون فروغ می زند ، که او ناچار می شود سر کودک دلبندش را از دامانش جدا کند تا لااقل او را از سرزنش جامعه نجات بخشد .
فروغ در زندگی خانوادگی چنین کرد ، پس از طلاق از پرویز شاپور ، گاهی دورادور به دیدن پسرش می رفت که از مدرسه به خانه می رود ؛ اما در کنار این داغ و حسرت همیشگی ، شعرهایش روز به روز درخشانتر می شد و نام فروغ ، نامی ماندگار در قله ادبیات فارسی شد .
درگذشت کامیار شاپور می تواند بهانه ای باشد برای بازخوانی شعر «دیو شب» فروغ فرخزاد ؛ شعری که با آن «کامیار فروغ» ( و نه کامیار شاپور ) هم در ادبیات ایران جاودانه شد :
لای لای، ای پسر کوچک من
دیده بربند، که شب آمده است
دیده بربند، که این دیو سیاه
خون به کف، خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
آه بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر
با دو صد چشم پرازآتش وخون
می کشد دم به دم از پنجره سر
از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
وای، آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش
یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمدوطفلک را برد
شیشه پنجره ها می لرزد
تا که اونعره زنان می آید
بانگ سر داده که کو آن کودک؟
گوش کن، پنجه به در می ساید
نه برو،دور شو ای بد سیرت
دور شو، از رخ تو بیزارم
کی توانی برباییش از من
تا که من در بر او بیدارم
ناگهان خامشی خانه شکست
دیو شب بانگ برآورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناه است، گناه
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادرو دامن ننگ آلوده!
آه، بردار سرش ازدامن
طفلک پاک کجا آسوده؟
بانگ می میردو در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
می کنم ناله که کامی، کامی
وای بردار سر از دامن من......
*روزنامه نگار و طنزپرداز
سی و یک نما- محمدحسین روانبخش، طنزپرداز و سردبیر روزنامه مردم سالاری، نوشته طنزی درباره سریال "معمای شاه" در مردم سالاری نگاشته که در سی و یک نما می خوانید.