به یاد احمد شاملو
بزرگ بود و از اهالي امروز بود... و با تمامِ افق هاي باز نسبت داشت...و لحنِ آب و زمين را چه خوب مي فهميد...
صداش ،به شكلِ حزنِ پريشانِ واقعيت بود...و دست هاش هوايِ پاكِ سخاوت را ورق مي زد...
به شكلِ خلوتِ خود بود و عاشقانه ترين انحناي وقت ِ خودش را براي آينه تفسير كرد... (سهراب جانِ سپهري)
شانزده سال شد كه گذشتي از آستانهء اجبار...شادمانه و شاكر...و من و ما هنوز.بهتِ نبودنت را به قدر همان دومِ گرمِ مرداد كه رفتي با دل و چشم و جان مان داريم...چه نبودنت بزرگ است اين روزها...مردِ بزرگ.