۱ – روانی (Psycho) به کارگردانی آلفرد هیچکاک ۱۹۶۰
آلفرد هیچکاک به عنوان سلطان اورجینال تعلیق، تازه موفقیت بلاک باستری «شمال از شمال غربی» را تجربه کرده بود که مخاطبان خود را با این فیلم ترسناک به شدت باکیفیت و غیرمنتظره زهره ترک کرد. با انتقال به یک فیلم بسیار متفاوت با بودجه اندک، هیچکاک در این فیلم از بازیگران تلویزیون استفاده کرده و این اولین نسخه از فیلم های اسلشر در قالب سیاه و سفید ساخته شد تا هیچکاک بتواند بخشی از سانسورهای محتواهای شنیع آن دوران را دور بزند. منتقدان از سکانس مشهور حمام فیلم، جامپ اسکرها، پیچش های داستانی و به طور کلی فضای تاریک فیلم خوششان نیامده بود. سی ای لجون از منتقدان سینمایی مجله The Observer چنان از این فیلم بدش آمده بود که به نشانه اعتراض به آن، از کارش استعفا داد اگر چه مشخص نیست استعفای او چه تاثیر بدی بر روی فیلم گذاشت.
اما به لطف محبوبیت فیلم هیچکاک در میان سینماروها، منتقدان مجبور شدند زبان به دهان گرفته و نظرشان را برای خودشان نگه دارند. با صف های طولانی و متعددی که برای تماشای این فیلم ساعت ها در پشت باجه فروش بلیط سینماها تشکیل می شد، «روانی» دنیای سینما را غافلگیر کرده و با گذشت زمان نسبت به آن بازنگری انتقادی صورت گرفت به طوری که اکنون یک شاهکار هنری تاریخ ساز و به شدت ترسناک است. با بازیگران طراز اول، به ویژه جنت لی و آنتونی پرکینز، استفاده فیلم از خشونت خونین، ترس های روانشناختی و نیشدار بودن دراماتیک داستان، «روانی» دنیای ژانر وحشت را برای همیشه تغییر داد.
۲ - همشهری کین (Citizen Kane) به کارگردانی اورسن ولز ۱۹۴۱
فیلم همشهری کین این روزها در رتبه اول محبوب ترین و بهترین فیلم های تاریخ هالیوود از نگاه موسسه فیلم آمریکا قرار دارد، فیلمی که توانسته شاهکارهایی مانند The Godfather, Raging Bull و Lawrence of Arabia را برای قرار گرفتن در صدر این فهرست شکست دهد. تحسین های امروزی به خاطر ساختار روایی، فیلمبرداری، موسیقی و تدوین خلاقانه و خلاقانه فیلم بوده است. امروزه، تاریخ نگاران ظهور اورسون ولز به عنوان یک بازیگر و کارگردان را بسیار بی سابقه و تغییر دهنده دورنمای سینما می دانند. اما اکران اولیه فیلم با استقبال بسیار سردتری مواجه شد. شخصیت چارلز فاستر کین بر اساس چند شخصیت ثروتمند آن زمان ساخته شده بود، به ویژه یک غول رسانه ای به نام ویلیام رودولف هیرست. به خاطر تصویرسازی شخصیتی شبیه او در فیلم همشهری کین، هیرست اشاره به این فیلم در روزنامه هایش را ممنوع کرد و از آن بدتر اینکه به روزنامه نگارانش دستور داد تا شروع به تقبیح ولز و فیلمش کنند.
فیلم اورسن ولز که در دشمنی منتقدان (منتقدانی که بسیاری از آن ها برای هیرست کار می کردند) گرفتار شده بود، با تاخیر در اکران همراه شد و نزدیک بود اکران آن به طور کلی منتفی شود تا اینکه در می ۱۹۴۱ به سینماها آمد. چندین منتقد، فیلم ولز را یک فیلم آبکی و کسالت بار نامیدند و رویکرد ولز نسبت به فیلمبرداری و پایان اخلاق گرایانه اش را ناخوشایند دانستند. علیرغم تمام این بدبیاری ها، خیلی زود مشخص شد که کسانی در صنعت سینما هستند که ارزش هنری و کیفیت فیلم را درک کرده اند. Citizen Kane علیرغم تمام تلاش ها و اعمال نفوذهای هیرست و همکارانش توانست جایزه بهترین سناریو اورجینال را به خود اختصاص دهد و در میان منتقدان خارج از کشور، که هیرست قدرتی برای اعمال نفوذ روی آن ها نداشت، مورد تحسین قرار گرفت.
۳ - باشگاه مشتزنی (Fight Club) به کارگردانی دیوید فینچر ۱۹۹۹
انگار که منتقدان کافی نبودند و مدیران اجرایی استودیو سازنده باشگاه مشتزنی نیز از آن خوششان نمی آمد. از ترس اینکه اقتباس سینمایی صورت گرفته از رمان چاک پالانیوک هیچ جاذبه ای برای مخاطب ندارد، آن ها تا جایی پیش رفتند که کارزار تبلیغاتی دیوید فینچر، کارگردان فیلم، را به طور کامل تغییر دادند. اکنون این فیلم به عنوان یک فیلم اکشن آشفته و درجه دوم تبلیغ می شد که انواع نقدهای منفی را در پی داشت، از تنفر آنی نسبت به خشونت داستان تا آرزوی سرطان پل توماس اندرسون برای دیوید فینچر به خاطر تصویرسازی که در فیلم از گروه های حامی بیماران سرطانی صورت گرفته بود. برخلاف آنچه در کارزار تبلیغاتی نامناسبی که برای فیلم صورت گرفته بود، Fight Club یک تفسیر فلسفی و نیشدار از مردانگی و مصرف گرایی دهه ۹۰ بود. علیرغم اینکه فینچر و بازیگرانش به خاطر چیزی که ساخته بودند به خود افتخار می کردند، این فیلم در دوران انتشار دور از رادار مخاطبان سینما قرار گرفت.
بعد از عملکردی متوسط در باکس آفیس، باشگاه مشتزنی در بخش رسانه های خانگی زندگی تازه ای یافت و به جایگاه یک فیلم کالت کلاسیک محبوب رسید. اکنون این فیلم به عنوان شاهکاری در به تصویر کشیدن شورش اجتماعی شناخته شده و با فیلم های انقلابی کلاسیکی مانند A Clockwork Orange, The Graduate و Rebel Without A Cause مقایسه می شود. جایگاه کالت کلاسیک این فیلم باعث شد که برخی منتقدان نظرشان را نسبت به فیلم تغییر داده و اکنون آن را در زمره بهترین فیلم های دهه ۹۰ میلادی قرار دهند.
۴ - بانی و کلاید (Bonnie and Clyde) به کارگردانی آرتور پن ۱۹۶۷
روایت پر از خونریزی آرتور پن از مشهورترین زوج دوران رکورد اقتصادی آمریکا، بدنبال انتشارش همه را وحشت زده و غافلگیر کرد. این فیلم بحث های بسیار شدیدی را در پی داشت و بسیاری از منتقدان آن را به ارائه کردن تصویری باشکوه از تبهکاری و جنایت متهم کرده و خشونت محض فیلم را مورد تقبیح قرار دادند، فیلمی که با استانداردهای سال ۱۹۶۷ در اوج بیرحمی و خشونت سینمای هالیوود قرار می گرفت. به عنوان یک شاهکار خفته، تبلیغات مثبت شخص به شخص باعث شد که برخی منتقدان نقدهای قبلی را پس گرفته و نقدهای منصفانه تری در مورد فیلم پن بنویسند. نیویورک تایمز با اخراج کردن بوزلی کروثر که یکی از منتقدان اصلی فیلم بود، سعی داشت اشتباهش را جبران کند و فکر می کرد که او عامدانه نقدی تند نسبت به فیلم داشته است.
بانی و کلاید به عنوان فیلمی که فصلی جدید در تاریخ سینمای ایالات متحده باز کرد، خشونت را در چهره ای جدید وارد سینما کرد. در مقابل، این فیلم الهام بخش فیملسازان آینده بود که از ارائه تصویرهای غیرمعمول و پرتنش از خشونت در فیلم هایشان نترسند. در سال های پس از انتشار، این فیلم به عنوان یک اثر محبوب ضدفرهنگی و آغاز موج نو سینمای آمریکا مورد تحسین قرار گرفته است. پایان به شدت خونین و بیرحمانه هنوز هم یک سکانس نمادین است، بدون توجه به اینکه تا چه اندازه منتقدان سال ۱۹۶۷ را ناراحت کرد.
۵ – درخشش (The Shining) به کارگردانی استنلی کوبریک ۱۹۸۰
حتی استفن کینگ نیز طرفدار این اقتباس به شدت ناوفادار به یکی از پرفروش ترین داستان هایش نبود. او فیلم «درخشش» و استنلی کوبریک را مورد انتقاد قرار داد و گفت که او کسی است که «زیاد فکر می کند و کمتر احساس می کند». از بخت بد آقای کوبریک، منتقدان نیز به شدت با کینگ موافق بودند. سرعت کند روایت داستان که اصلاً در فیلم های ترسناک آن زمان هنجار نبود و انحراف گسترده اش از داستان استفن کینگ باعث شد که منتقدان به فیلم کوبریک روی خوش نشان ندهند. بدین ترتیب بود که هم کوبریک و هم شلی دووال به عنوان بازیگر زن نقش اصلی فیلم نامزد دریافت جوایز تمشک طلایی در بخش های کارگردانی و بازیگری شدند. با موفقیتی نسبی در باکس آفیس، فیلم «درخشش» همانند دیگر آثار کوبریک، استقبال گرم تری در سال های بعد دریافت کرد.
به خاطر تاثیرگذاری بر فرهنگ عامه و نقش بسیار مناسبی که برای جک نیکلسون در قالب یک شخصیت سایکوتیک در نظر گرفته شده بود، این فیلم به یکی از شاهکارهای منتقدان سینما تبدیل شد و تفسیرهای متعددی در مورد سناریو آن شکل گرفت، از تئوری های توطئه در مورد فرود آمدن روی ماه تا نسل کشی بومیان آمریکا در تاریخ اولیه ایالات متحده. حتی راجر ایبرت فقید نیز در نهایت نظرش را در مورد این فیلم تغییر داد و نقد منفی خود را در سال ۲۰۰۶ به چهار ستاره برای این فیلم تغییر داد. در سال ۱۹۹۷، این فیلم به یکی از محبوب ترین کارهای کوبریک تبدیل شده و اقتباس مینی سریالی وفادارتر کینگ نیز از نگاه منتقدان و بینندگان کیفیت بسیار کمتری نسبت به اثر کوبریک داشت.
۶ - صورت زخمی (Scarface) به کارگردانی برایان دیپالما ۱۹۸۳
این روزها باورش سخت است اما برایان دی پالما برای کارگردانی این فیلم که یکی از بهترین بازسازی های تاریخ سینماست، نامزد دریافت جایزه تمشک طلایی شد که به بدترین های هالیوود در طی یک سال داده می شود. با بازی آل پاچینو در یکی از معروف ترین و پرارجاع ترین نقش هایش، فیلم «صورت زخمی» داستان تاریک رسیدن از فرش به عرشِ یک مهاجر کوبایی به نام تونی مونتانا و رسیدنش به قدرت، همراه با خشونت، در عرصه قاچاق کوکایین در فلوریدا را روایت می کند. به طول ۳ ساعت، فیلم «صورت زخمی» یک فیلم حماسی پرتنش و خشن است که اکنون یکی از بهترین فیلم های ژانر گنگستری به شمار می آید. در هنگام انتشار اولیه، این فیلم به شدت توسط منتقدان به خاطر خشونت مفرط، سوء استفاده مواد مخدر در فیلم و دیالوگ های بی ادبانه مورد تقبیح قرار گرفت.
نقدهای دیگری نیز نسبت به تصویری که از مهاجران کوبایی در آن برهه زمانی ارائه می شد وجود داشت، دورانی که بسیاری از کوبایی ها تلاش می کردند وارد خاک ایالات متحده شوند. الیور استون به عنوان سناریو نویس فیلم با این ایده مخالف بوده و می گوید که این فیلم قرار بود وارونه سازی تاریکی از رویای آمریکایی باشد و البته مطالعه شکوفایی قاچاق کوکایین در دهه ۸۰ در ایالات متحده. علیرغم برخی نقدها، «صورت زخمی» مورد توچه مخاطبان قرار گرفت و کمیک بوک ها، بازی های ویدیویی و ارجاعات بی پایانی از آن در دنیای موسیقی و به طور ویژه هیپ هاپ از آن الهام گرفته شد. منتقدان و بینندگان امروزی اما این فیلم را به خاطر تنش بالا، بازی دیوانه کننده پاچینو و سبک روایی باشکوهش در به تصویر کشیدن اوج و حضیض شخصیت اصلی داستان می ستایند.
۷ - جادوگر شهر اوز (The Wizard Of Oz) به کارگردانی ویکتور فلمینگ ۱۹۳۹
به عنوان یکی از دو اثر رنگی ویکتور فلمینگ در سال ۱۹۳۹ (دیگری فیلم بحث برانگیز Gone With The Wind است) فیلم جادوگر شهر از یکی از نمادین ترین و ماندگارترین کلاسیک های هالیوود به شمار می آید. این فیلم با نقدهای متفاوتی روبرو شد. در شرایطی که برخی به خاطر موزیک و دستاوردهای فنی اش این فیلم را ستودند، برخی دیگر سبک، شخصیت پردازی و برداشتش از ژانر فانتزی را نامناسب می دانستند. فیلم «جادوگر شهر از» در زمان انتشارش برای کمپانی مترو گلدوین مایر یک شکست بود و علیرغم بزرگی مقیاس فیلم و بودجه اش نتوانست عامه مردم را به سینماها بکشاند. اما سال ۱۹۵۶ همه چیز را تغییر داد وقتی که شبکه CBS این فیلم را در تلویزیون منتشر کرد.
به لطف موفقیت انفجاری پیتر پن در برادوی در سال قبل، علاقه جدیدی نسبت به فانتزی های موزیکال ایجاد شده بود که استقبال از فیلم فلمینگ، دهه ها بعد از انتشار اولیه اش را در پی داشت. با پخش های بی پایان در دهه های بعد، این فیلم به یکی از پربیننده ترین فیلم های تاریخ سینما تبدیل شده و تماشای آن به یک سنت خانوادگی در آمریکا تبدیل شده است. تاریخ با اقتباس باشکوه از رمان کودکانه کلاسیک ال فرانک باوم مهربان بوده و اکنون شاهکاری در زمینه استفاده از تکنولوژی تکنی کالر و تاثیرش بر ژانرهای فانتزی، موزیکال و فیلم های کودکانه به شمار می آید.
۸ - موجود (The Thing) به کارگردانی جان کارپنتر ۱۹۸۲
وقتی فیلم «موجود» به سینماها آمد، جان کارپنتر به عنوان چهره افسانه ای کنونی دنیای وحشت سینما در آستانه رسیدن به شهرت بود. علیرغم اعتبارش به عنوان یک شاهکار ترسناک در این روزها، این فیلم در ابتدا یک شکست تجاری و هنری بود. در آن روزها فیلم E.T. the Extra Terrestrial توجه مخاطبان را به شدت جلب کرده و هضم یک برداشت تاریک و شیطانی از یک هویت فرازمینی برای مخاطبان بسیار دشوار بود. منتقدان این فیلم را به خاطر خشونت تکان دهنده، افکت های ویژه حال بهم زن و حال و هوای تاریک فیلم مورد تقبیح قرار دادند. نقدها نسبت به این فیلم چنان بد بود که حتی مجله سینمایی Cinefantastique از آن به عنون منفورترین فیلم تمام دوران یاد کرد.
پس از این فیلم بود که قرارداد کارپنتر با کمپانی یونیورسال برای ساختن چند فیلم کنسل شد و او کارگردانی فیلم Firestarter در سال ۱۹۸۴ را نیز به همین خاطر از دست داد، فیلمی که به کارگردانی مارک ال لستر ساخته شد. کارپنتر اما شکست فیلم خود را نتیجه رکود اقتصادی در آن دوران می داند که به بی علاقگی کلی نسبت به سینمای تند و تیزتر و ترسناک تر در بین سینماروها منجر شده بود. همانند بسیاری از دیگر فیلم های این فهرست، فیلم «موجود» در بخش ویدیوهای خانگی و تلویزیون مخاطب خود را پیدا کرد. علاقمندان به ژانر وحشت در دیدگاه خود نسبت به این فیلم بازنگری کرده و اکنون آن را اوج ژانر وحشت فضایی می دانند. سکانس نمادین پایانی فیلم هنوز هم یکی از ترسناک ترین و پربحث ترین پایان بندی ها در تاریخ سینماست.
۹ - چه زندگی شگفتانگیزی یا زندگی شگفتانگیز است (It's a Wonderful Life) به کارگردانی فرانک کاپرا ۱۹۴۶
بسیاری از منتقدان بر این باور بودند که فرانک کاپرا به عنوان یکی از چهره های سنگین وزن و افسانه ای هالیوود با فیلم کریسمسی پرزرق و برق جدیدش دیگر جذابیت و اعتبار خود را از دست داده است. فیلم «زندگی شگفتانگیز است» که مدت کوتاهی بعد از پایان جنگ جهانی دوم منتشر شد، قرار بود درامی تایید کننده زندگی و حال خوب کن باشد. اما عمده منتقدان و سینماروها آن را فیلمی آبکی و بیش از حد شیرین دانستند و آن را از لحاظ احساسی و عاطفی جدی نمی دیدند. حتی بازی لیونل بریمور در نقش یک بانکدار شیطان صفت و شرور پای اف بی آی را نیز وسط کشید. در شرایطی که جنگ سرد از پیش آغاز شده بود، اف بی آی مدعی شد که شخصیت پاتر یک نمونه از پروپاگاندای کمونیستی طراحی شده با هدف ایجاد بی اعتمادی و نفرت علیه طبقه مرفه است.
نقدهای منفی به مشکلات و شکست های تجاری فیلم افزود و فیلم حتی نتوانست هزینه های تولید را جبران کند. علیرغم چندین نامزدی اسکار، این فیلم برای مدت ها فراموش شد تا اینکه به دست عامه مردم رسید. از طریق لایسنس ها و بازپخش های متعدد در تلویزیون، این فیلم از سال ۱۹۷۶ بود شهرت و اعتباری بی سابقه پیدا کرد. بدین ترتیب بود که پروژه شخصی کاپرا ارزش خود را بازیافته و اکنون در زمره بهترین و مهم ترین فیلم های دوران تعطیلات سال نو میلادی قرار دارد.
۱۰ - جنگیر (The Exorcist) به کارگردانی ویلیام فریدکین ۱۹۷۳
جنگیر از همان ابتدا نفرین شده به نظر می رسید. از ستاره های بسیاری که بازی در آن را نپذیرفتند تا درگیری های استودیویی، تا آتشی که بخش زیادی از دکور فیلم را از بین برد، به نظری می رسید که ویلیام فریدکین لقمه ای بزرگ تر از دهانش برداشته بود. فیلمبرداری فیلم دو برابر زمان تعیین شده زمان برده و دو برابر بودجه ای که به آن اختصاص داده شده بود، برای استودیو سازنده خرج داشت. خوشبختانه، بدشانسی این فیلم زمانی به پایان رسید که سینماروها فیلم را دیدند. سکانس های طولانی در خیابان های سرد و زمستان زده، به نماد سینماها در سراسر کشور تبدیل شده و کیسه هایی برای استفراغ سینماروهای نازک نارنجی در سینماها توزیع شد. با فروشی در حد و اندازه های یک بلاک باستر، سختکوشی عوامل تولید نتیجه داده بود، هر چند نقدها نسبت به فیلم همچنان دوقطبی بود.
در حالی که منتقدان شناخته شده ای مانند راجر ایبرت و استنلی کافمن، فیلم فریدکین را به خاطر فاکتور ترساندن و تنش احساسی اش ستودند، برخی دیگر آن را یک فیلم بی کیفیت بی مزه می دانستند. جلوه های ویژه قوی و به شدت تکان دهنده با واکنش های بسیاری مواجه شد و بسیاری خواستار قرار گرفتن فیلم در یک دسته بندی سینمایی بالاتر نسبت به دسته بندی استاندارد R شدند. محبوبیت و اعتیار این فیلم با گذشت زمان بیشتر نیز شد و بسیاری فضای ترسناک، بازی های منحصربفرد و رویکرد وحشت زا نسبت به موضوع ماوراءالطبیعه فیلم را از نقاط قوت آن می دانستند.
منبع: روزیاتو