پدرش یهودی روسی الاصل بود و طراحی مبلمان را در کنار خیاطی در کمپانی کلمبیا را پیشه خود کرده بود و مادرش هنرپیشه آماتور تئاتر بود.
در ابتدا هافمن می خواست پزشگ شود اما ترک تحصیل کرد به شغل های محتلفی چون دستیاری روانپزشکی، پیشخدمتی، ظرفشوری، تایپیستی و روزنامهفروشی پرداخت تا اینکه توانست به هنرستان موسیقی و هنر لسآنجلس آمریکا راه یابد.
هافمن در سال ۱۹۶۷ به لطف بازی در فیلم فارغالتحصیل به کارگردانی مایک نیکولز که از آن به عنوان یکی از فیلمهای نمادین سینمای آمریکا یاد میشود، یک شبه به مقام یک ستاره رسید و برای اولین بار نامزد اسکار بهترین بازیگر مرد شد.
شروع دهه هفتاد برای هافمن بسیار طلایی بود. و او این روند را در تمام این دهه با موفقیت ادامه داد. او که با سه سال سابقه حضور در سینما به تمامی خواستههایش غیر از جایزه اسکار رسیده بود. در سال ۱۹۷۰ در فیلم بزرگمرد کوچک ساخته آرتور پن، نقش جک کراب را با مهارت ایفا نمود. فیلم عنوان هفتمین فیلم پرفروش سال را از آن خود نمود.
دههٔ ۸۰ برای هافمن سرشار از موفقیتهای سینمایی بود. وی در سال ۱۹۸۲ در فیلم بسیار پرفروش توتسی حضوری خاطره انگیز داشت و توانست در کنار نامزدی نقش اول جایزه اسکار، دو جایزه معتبر گلدن گلاب و بفتا را از آن خود کند. فروش فوق العاده توتسی در کنار نقدهای مثبت فیلم، هافمن را به عنوان یکی از معدود فاتحان گیشه که محبوب منتقدان سینما نیز میباشد تثبیت کرد. مرد بارانی ساخته بری لوینسون دیگر فیلم مطرح داستین هافمن در این دهه است که اکثر جوایز معتبر سینمایی از جمله اسکار نقش اول مرد را برای وی به ارمغان آورد. این فیلم نیز همچون فارغالتحصیل و کرامر علیه کرامر لقب پرفروش ترین فیلم سال را از آن خود کرد.
سگ های پوشالی 1971 سام پکینپا
«دیوید» (داستین هافمن)، مرد تحصیل کرده آمریکائی، به اُمید اتمام کار تحقیقیاش برای رساله دکترا، در دهکده کوچکی در کورنوال، خانهای خریده است. همسر انگلیسیاش، «ایمی» (جرج) هم - که دوران کودکیاش را در همین دهکده گذرانده - همراه او است. «ایمی» از اینکه «دیوید» بیشتر وقتش را با کتابهایش میگذراند، کلافه است و به طرز مسخرهای به نظر میرسد که «دیوید» بیشتر به چهار کارگر محلی توجه دارد که برای ساختن سقف گاراژ خانه استخدام شدهاند. با پیدا شدن گربهشان در کمد لباس که خفه شده، آرامششان به هم میریزد. «ایمی» به آن چهار کارگر مظنون است، و وقتی «دیوید» دعوت آنان را برای شکار میپذیرد، عصبانی میشود. اما دو نفر از کارگرها با سرگرم کردن «دیوید» در بیشه، به خانه او برمیگردند و به «ایمی» هتک حرمت میکنند. «ایمی» چیزی به «دیوید» نمیگوید، ولی همان شب در کنسرتی در دهکده دچار ناراحتی میشود و همراه «دیوید» به خانه برمیگردند. در همین بین، «هنری نایلز» (وارنر) - که جوان عقب افتادهای است - همراه با دختر جوانی بهنام «جانیس» (تامست) کنسرت را ترک میکند، و بهطور تصادفی و ناخواسته او را خفه میکند. اتوموبیل «دیوید» در جاده به «هنری» برمیخورد، و او را با خود به خانه میبرند. پدر «جانیس» با گروهی از مردم دهکده به طرف خانه «دیوید» سرازیر میشوند و از او میخواهند که «هنری» را تحویلشان بدهد. «سرگرد اسکات» (مکنا) را هم که قصد مداخله دارد، با تیر میزنند. وقتی شیشههای خانه را با سنگ میشکنند، «دیوید» میفهمد که محاصره شدهاند. او که مصمم است از «هنری» و خانهاش دفاع کند، با مجموعهای از سلاحهای ابتدائی - تفنگ ساچمهای، آب جوش، تله خرس - و پس از جدالی طولانی، همه مهاجمان را میکشد، و به «هنری» میگوید که او را به خانه خواهد رساند.
رین من 1988 به کارگردانی باری لوینسن
«چارلی بَبیت» (کروز)، فروشنده زبر و زرنگ، در مخمصه افتاده است؛ همراه دستیار / محبوبهاش، «سوزانا» (گالینو)، به پالم اسپرنیگز میرود. در آنجا «لنی» (سیمور)، شریکش خبر میدهد که پدرش در سینسیناتی درگذشته است. پدرش فقط بوتههای رُز قیمیتی و یک اتوموبیل بیوک مُدل سال 1949 را برایش ارث گذاشته و در عوض سه میلیون دلار به وارثی ناشناس رسیده، شوکهاش میکند. «چارلی» در پی این وارث، از اقامتگاه عقبماندههای ذهنی والبروک سر درمیآورد. «ریموند» (داستین هافمن)، یکی از بیماران، بیوکِ «چارلی» را باز میشناسد و «چارلی» بعدتر از «دکتر برونر» (مالن) میشنود «ریموند» که «دانشوری در خود مانده» است برادر او است که از دو سالگی، درست پس از مرگ مادرشان به آنجا سپرده شده است. با وجود آنکه «ریموند» در زندگیاش با محدودیتهائی روبهرو است، ولی «چارلی» او را راضی میکند همراه «سوزانا» به لس آنجلس بروند. «چارلی» در واقع، به گونهای، او را به گروگان میکیرد و در برابر بازگرداندنش به آسایشگاه، نیمی از ارثیه را طلب میکند. در اینجا «سوزان»، «چارلی» را ترک میکند و «دکتر برونو» نیز به «چارلی» میگوید که از نظر قانونی، هیچ حقی نسبت به برادرش ندارد. اما سفر به لسآنجلس با مشکلاتی همراه میشود: «ریموند» حاضر نیست سوار هواپیما شود یا در بزرگ راهها و زیر باران سفر کند. «چارلی» که تأخیر در پرداخت وام عصبیترش کرده، با اکراه با «ریموند» همراه میشود و به زودی با او رابطهای صمیمانه برقرار میکند و پی میبرد که او همان کسی است که در بچگی «رینمن» مینامیده؛ کسی که در دوران کودکی به او تسلی میداده و از آن زمان تا به حال فکر میکرده که پیش پرداخت هشتاد هزار دلاریشای را طلب میکنند و «چارلی» با استفاده از استعداد «ریموند» در ریاضیات، در لاس و گاس، پول مورد نیاز را به دست میآورد و «سوزانا» نیز با او آشتی میکند. در لس آنجلس، «چارلی» پیشنهاد دویست و پنجاه هزار دلاری «دکتر برونر» را رد میکند و میگوید که خودش قصد دارد از «ریموند» نگهداری کند. اما سرانجام وقتی پی میبرد که «ریموند» تا چه حد در دنیای خارج احساس درماندگی میکند، با بیمیلی او را به والبروک برمیگرداند.
کابوی نیمه شب 1969 به کارگردانی جان شلزینگر
«جوباک» (وويت) پسر جذاب ولي بي پول شهرستاني، به نيويورک مي آيد تا با تلکه ي زنان مسن پولدار کسب درآمد کند. او خيلي زود با «راتسو ريزو» (داستین هافمن) آشنا مي شود؛ کلاهبرداري مسلول و معلول که پيشنهاد مي دهد مديريت برنامه هاي «جو» را به عهده بگيرد...
فيلمي ضد رؤياي امريکايي و به خصوص ضد نيويورکي که شله زينجر را به يکي از کارگردانان مطرح دهه ي 1970 بدل مي سازد. رابطه ي پيچيده ي «باک» و «ريزو» به لطف بازي خوب هردو بازيگر، تمام وکمال به تصوير در مي آيد. فيلم برداري درخشان آدام هولندر نيويورک را، آن چنان که مورد نظر است، رعب انگيز جلوه گر مي سازد.یک جوان تگزاسی به نیویورک میرود تا معاشر زنان ثروتمند شود و با جیب پر از پول به فلوریدا بازگردد. ولی آشنایی او با مردی مسلول باعث میشود که دوران سختی را بگذراند. داستین هافمن به خاطر این فیلم نامزد اسکار شده است.
لنی 1974 به کارگردانی باب فاسی
در گفتوگوهائی، سه انسانی که تأثیر زیادی بر زندگی «لنی بروسِ» (داستین هافمن) کمدین داشتند - مادرش، «سالی مار» (ماینر)، همسرش، «هانی» (پرین) و کارگزارش، «آتی سیلور» (بک) - از «بروس» و ماجراهائی که منجر به مرگ او شد میگویند. «هانی» نخستین بار «بروس» را در بالتیمور میبیند، «هانی» در آنجا رقصنده استریپ تیز است و «بروس» یک کمدین. آن دو با وجود مخالفتهای «سالی» و «آرتی» با هم ازدواج میکنند. با پشت کردن به استانداردهای بازیگری، هرچه بیشتر مبنای برنامههایش را در کلوبهای شبانه بر زندگی روزمره و تجربههایش قرار میدهد و شوخیهایش باعث میشود تا «شرمن هارت» (مورتن) او را از کلوب «کت اسکیلز» اخراج کند. «بروس» و همسرش هنگام رانندگی در شب تصادف میکنند و وقتی «هانی» در بیمارستان بستری است، «بروس» با کمک پرستار رابطه برقرار میکند. واقعیتی که «هانی» بعدتر کشف میکند و «بروس» با کمک پرستار رابطه برقرار میکند. واقعیتی که «هانی» بعدتر کشف میکند و «بروس» از این ماجرا تنها بهعنوان مایهای جدید در برنامههایش استفاده میکند. این دو به کالیفرنیا میروند و در اینجا «لنی» به موادمخدر روی میآورد و با همسرش بدرفتاری میکند. ازدواج از هم پاشیده آن دو را حتی ورود یک کودک، «کیتی» نمیتواند نحات دهد. دو سال بعدتر در 1957، آن دو طلاق میگیرند. «هانی» خیلی زود به جرم حمل موادمخدر به زندان میافتد و در همین زمان، کار «بروس» رونق میگیرد و تک گفتارهای نیشدار و گزندهاش باعث پیشرفت کارش از تماشاخانههای پست به کلوبهای شبانه شیک میشود. اما استفاده او از کلمات رکیک در برنامههایش، برایش دردسر درست میکند و سروکارش به دادگاه میافتد. «هانی» به محض خروج از زندان، دوباره او را از خود میراند و در 1966، «بروسِ» بدهکار و درهم شکسته بر اثر مصرف بیش از حد موادمخدرِ میمیرد.
فارغالتحصیل 1967 به کارگردانی مایک نیکولز
"بن براداک" (هافمن) که تازه فارغالتحصیل شده است، هنوز برای آینده خود تصمیم جدی نگرفته است. بهزودی "خانم رابینسن" (بنکرافت)، همسر دوست پدرش، به او علاقهمند میشود و سعی میکند تا فریبش بدهد. اما، پس از چندی، "بن" به دختر "خانم رابینسن"، دانشجوئی بهنام "الین" (راس)، دل میبازد. "خانم رابینسن" که "الین" را مانع رابطه خود میبیند ترتیبی میدهد تا با ازدواج "الین" از شر او خلاص شود. با این همه، "بن" درست در بحبوحه مراسم ازدواج "الین" از راه میرسد و با عروس فرار میکند...
پاپیون 1973 به کارگردانی فرانکلین جی. شفنر
یک زندانی محکوم به حبس ابد به نام «هانری شارییر»، معروف به «پاپیون» (مکوئین) در کشتی حامل زندانیان، که آنان را بهطرف جزیره گویانِ فرانسه میبرد، با زندانی پولداری به نام «لوئی دگا» (هافمن) آشنا میشود. در گویان، آن دو را برای بیگاری به جنگل میفرستند و «پاپیون» فرار میکند، اما دوباره دستگیر و به سلول انفرادی برده میشود. «پاپیون» پس از تحمل دو سال حبس انفرادی، بار دیگر همراه «دگا» و یک زندانی دیگر فرار میکند، اما این بار نیز پس از مدتی دستگیر و به انفرادی بازگردانده میشود. سرانجام، پس از گذراندن یک «عمر»، رهائی مییابد و بهعنوان مهاجرنشین به جزیره شیطان تبعید میشود، اما همچنان در اندیشه فرار است و در نهایت به منظور خود میرسد...
مرد ماراتن 1976 به کارگردانی جان شلهزینجر
در نیویورک، دو پیرمرد - یک یهودی و یک آلمانی - در یک سانحه رانندگی کشته میشوند. برادر پیرمرد آلمانی، بهنام «سِل» (اولیویر) که از جنایتکاران زمان جنگ نازیهاست و صندوقچهای از الماس (که از دوگاههای مرگ جمع کرده) پیش برادرش به امانت داشته، بهدنبال الماسها میآید و بهزودی با مأموری آمریکائی (که تصویر میکند برای نقل و انتقال الماسها در خدمت برادرش بوده) بهنام «داک لِوی» (شایدر) درگیر میشود و او را به شدت زخمی میکند. «داگ» خود را به آپارتمان برادرش، «بِیت» (داستین هافمن) میرساند و در آغوش او میمیرد. افراد «سِل»، «بیب» را میربایند تا با شکنجه، اطلاعاتی درباره الماسها بهدست آورند. «بیب» میگریزد، تپانچه پدرش را بهدست میآورد، و افراد «سِل» را میکشد. «سِل» نیز بالاخره الماسها را به دست میآورد، با این همه در رویاروئی پایانی با «بیب» کشته میشود و الماسها در اعماق فاضلاب ناپدید میشوند.
توتسی 1982 به کارگردانی سیدنی پولاک
دراین فیلم داستین هافمن با پوشیدن لباس مبدل نقش یک زن را ایفا میکند. بعد از اینکه داستین هافمن (که در این فیلم نقش یک بازیگر تازه کار را بازی میکند) به دنبال فیلمی می گردد که در آن بازی کند اما هیچ کارگردانی او را انتخاب نمی کند. و به خاطر بیکاری و مشکلات مالی سرانجام تصمیم می گیرد خود را به شکل یک زن درآورد و در یک نقش تست دهد. که تصادفا در این تست قبول می شود و به عنوان یک زن بازی در یک فیلم را شروع می کند.
همه مردان رئیس جمهور 1976 به کارگردانی آلن ج. پاکولا
پس از رسوایی واترگیت که دو روزنامهنگار جوان واشنگتن پست به نام باب وودوارد و کارل برنشتاین در افشای تخلفات انتخاباتی ریاست جمهور وقت آمریکا ریچارد نیکسون نقش به سزای ایفا کردند رابرت ردفورد علاقهمند شد فیلمی با محوریت این دو روزنامهنگار جوان تهیه کند. نخست به الیا کازان مراجعه میکند که او نمیپذیرد و سپس با ویلیام فرید کین وارد مذاکره میشود که او هم نمیپذیرد و سرانجام دوستش آلن ج. پاکولا میپذیرد که کارگردانی فیلم را به عهده بگیرد خود ردفورد بازی در نقش باب وودوارد را میپذیرد و داستین هافمن نیز نقش خبرنگار دیگر کارل برنشتاین را بازی میکند.
کرامر علیه کرامر 1979 به کارگردانی رابرت برتون
فیلم داستان مردی است که همسرش ناگهان خانه را ترک می کند و او را با پسرش تنها می گذارد. داستین هافمن که ایفاگر نقش این مرد است سالهاست که غرق در کار خود شده است و کمتر به خانواده خود توجه می کند و تنها پیشرفت کاری اش برای او مهم است و کمتر به خواسته های همسرش با نقش آفرینی مریل استریپ توجه می کند.
با ترک خانه توسط زن ناگهان کریمر شخصیت اصلی فیلم متوجه می شود که نگهداری از پسرش و انجام کارهای خانه تا چه اندازه سخت و دشوار است. اما کریمر مسئولیت همه این کارها را به عهده می گیرد. او که در ابتدا حتی درست کردن یک غذای معمولی را هم بلد نیست و حتی جای ظروف آشپزخانه را نمی داند طی مدت 15 ماه با سختی فراوان مسئولیتی فراتر از کارهای خودش را به عهده می گیرد تا به هر شکل ممکن زندگی اش را حفظ کند.
سگ را بجنبان 1997 به کارگردانی بری لوینسون
داستین هافمن که نقش تهیه کننده را بازی می کند ،گروهی متشکل از یک موزیسین، یک کارشناس تبلیغاتی و .....را گرد هم فرا می خواند و با استفاده از ایده های آنان دست به ساخت تیزری می سازد که در آن دخترکی با لباس آلبانیائی و بچه گربه ای بدست با تدابیر و حقه های سینمائی از خرابه هایی با صدای جیغ انفجار و آژیرهای ممتد با حالتی ترسیده و گریزان جلوی دوربین ظاهر می شود و پخش این تصاویر و روند سلسله گونۀ آن در ادامه، باعث می شود تا افکار عمومی ذهنشان از خطای رئیس جمهور منحرف شود.
بزرگمرد کوچک 1970 به کارگردانی آرتور پن
یک تاریخ دان به خانه ی سالمندانی می رود تا بتواند جک کراب (داستین هافمن) ۱۲۱ ساله را ملاقات کند. جک کراب در این ۱۲۱ سال اتفاقات بسیاری برایش پیش آمده است و تاریخ دان از او می خواهد که داستان زندگی اش را برایش بگوید.
مسیر مهتابی 2002 به کارگردانی براد سیلبرلینگ
مرد جوانی پس از مرگ ناگهانی نامزد خود در منزل خانواده او برای مدتی ماندگار می شود. هنگامی که در غم از دست دادن نامزدش به سر می برد احساس می کند به زن دیگری علاقه پیدا کرده است.
هاکبیها را دوست دارم 2004 به کارگردانی دیوید او. راسل
«برنارد» و «یویان جافی» (هافمن و تاملین) زوجی هستند که یک آژانس کارآگاهی را می گردانند. کار آنان این است که زندگی مشتری های خود را زیرورو می کنند تا علت دل نگرانی های شان را کشف کنند.
فروشگاه عجیب آقای مگوریوم 2006 به کارگردانی زاک هلم
«فروشگاه عجایب آقای ماگوریوم» داستان یک اسباببازی فروشی شگفتانگیز و مالک عجیب و غریب آن آقای ماگوریوم (داستین هافمن) است که 243 سال از عمرش میگذرد. این آقای ماگوریوم 243ساله، علیرغم سن بالا و استثناییاش، ظاهر و قیافهاش خیلی خوب مانده و از دو قرن پیش تا به حال مالک و مدیر این فروشگاه اسباببازی فروشی بوده است. آقای ماگوریوم انسان بسیار خوش قلب، مهربان و شوخ طبعی ست که هر روز باید با بچهها سر و کله بزند. هجوم هر روزه بچهها به فروشگاه روزهایی هیجانانگیز و جالب را برای او رقم میزند. اما آقای ماگوریوم بعد از دو قرن کار و تلاش و فعالیت، تصمیم به ترک جهان فانی گرفته. او مرگ را تجربهای باشکوه میداند اما در عین حال نگران وضعیت فروشگاه قدیمیاش است. او به این نتیجه قطعی رسیده که تنها فردی که میتواند فروشگاه را بعد از مرگ او همچنان سر پا نگه دارد، مولی ماهونی (ناتالی پورتمن) است. مولی دختر جوانی ست که از دوره نوجوانیاش تا به حال در فروشگاه در حال فعالیت است و در حال حاضر نیز مدیر موفق و تاثیرگذاری برای فروشگاه محسوب میشود. مولی با آن موهای کوتاهش و تنها با 23سال سن آدم کم تجربهای در امر مدیریت محسوب نمیشود اما احساس میکند که آمادگی پذیرفتن مسئولیتهای بزرگتر را ندارد.
شیوع بیماری 1995 به کارگردانی ولفگانگ پیترسون
زئیر، سال 1967. در یک اردوگاه سربازان مزدور، یک بیماری عفونی مرموز توجه مقامات بهداری ارتش امریکا را جلب می کند و دکتر «سام دانیلز» (داستین هافمن) مأمور بررسی می شود. به دستور کلنلی فاسد بمبی عظیم برای جلوگیری از شیوع ویروس به خارج دره به آنجا انداخته شد.27 سال بعد در سال 1944،ویروس دوباره شیوع پیدا کرد
زمان درستکاری - دستمزد عادی 1978 به کارگردانی اولو گراسبارد
داستین هافمن در این فیلم سارقی است که پس از آزادی مشروط از زندان تصمیم می گیرد زندگی ساده ای داشته و بر اساس قوانین زندگی کند. او به زودی به دست افسر عفو مشروط که تشنه قدرت است به زندان باز می گردد. وقتی برای بار دیگر آزاد می شود، او به افسر حمله کرده،اتومبیلش را ربوده و دوباره به زندگی تبهکاری اش باز می گردد…
مرگ دستفروش 1985 به کارگردانی فولکر اشلوندورف
"ویلی لومن" با بازی داستین هافمن دچار بحران شده است. او در آستانه از دست دادن شغلش است،نمیتواند قبض هایش را پرداخت کند و پسرانش "بیف" و "هپی" به او احترام نمیگذراند. او متوجه می شود زندگی اش به پوچی رسیده و سعی به بهبود زندگی اش میکند...
گروه چهار نفره 2010 به کارگردانی داستین هافمن
گروهی از بازنشسته اپرا ، بار دیگر دور یکدیگر جمع می شوند تا تولد یکی از اعضا به نام وردی را جشن بگیرند. اما اینبار مهمان ناخوانده ای هم در میان اعضا دیده می شود. جین که یک خواننده سابق اپرا می باشد و همسر سابق یکی از اعضا نیز هست. حضور جین در این میان چندان خوش یُمن نیست...
ملاقات با فاکرها 2004 به کارگردانی جی روچ
گرگ فوکر (بن استیلر) اکنون وارد حلقه اعتماد خانواده نامزدش پم شده است . زمان ازدواج آنها نزدیک است و از سوی دیگر پم به اعضای خانواده اش خبر می دهد که حامله است. با توجه به این شرایط جک و دینا، والدین سنتی و محافظه کار پم تصمیم می گیرند با والدین بی خیال داماد آینده شان ملاقات کنند. داستین هافمن نقش پدر پسری با بازی استیلر را بازی می کند، راه رفتن های هافمن در این فیلم از به کمدی فیلم کمک کرده است.